برویم سراغ بحث اصلی این گفت وگو. دیدار و در آغوش کشیدن آق
برویم سراغ بحث اصلی این گفتوگو. دیدار و در آغوش کشیدن آقای احمدینژاد در 17 مرداد سال 89، همزمان با روز خبرنگار در مرکز همایشهای صداوسیما. اصلاً شما از طریق چه کسی به این برنامه دعوت شده بودید؟
از تلویزیون به من زنگ زدند و گفتند 5 میلیون به شما میدهیم و شما برای برنامه بزرگداشت خبرنگاران بیائید و «پلی بک» اجرا کنید. من هم قبول کردم. من معمولاً برای اجراها یا بصورت پلی بک قرارداد مینویسم، یا با گروه. آن روز قرار شد برای اجرای پلی بک به سالن بروم. 5 میلیون به حساب من واریز شد و من هم رفتم به سالن. قبلش یک داستانی هم بود. دوستان در تلویزیون شعری از آقای حداد عادل را به من داده بودند تا رویش آهنگ ساخته شود و من هم بخوانم. ما به هر آهنگسازی این شعر را دادیم، زیر بار نرفت و کار را نساخت. آقای ضرغامی کاملاً در جریان این موضوع بودند. وقتی این آهنگ درست نشد و ساخته نشد، صدا و سیما کمی علیه من موضع پیدا کرد. همه اینها باعث شد روبوسی من با آقای احمدینژاد بارها از تلویزیون پخش شود. مشخص بود همه چیز کاملاً برنامهریزی شده است. این همه آدم با آقای احمدینژاد روبوسی کردند ولی کدامیک اندازه من تبعات داشت؟ آنقدر نشان دادند و پخش کردند تا بازی به شدت پیچیده شد و در آن اوضاع ملتهب، جامعه ایرانی علیه علیرضا افتخاری موضع بدی گرفت. آن اتفاق باعث شد خانواده من عذابی را تحمل کنند که گفتناش در کلمات نمیگنجد.
درباره آن لحظه حرف میزنید؟ اصلاً چه شد با آقای احمدینژاد رو به رو شدید؟
از صحنه که پایین میآمدم، به روح پدرم قسم، فردی قد کوتاه به سرعت سمت من آمد و گفت: «بدو بدو که آقای احمدینژاد بهخاطر شما ایستادهاند و معطل شما شدهاند.» اسمشان یادم رفته که اینفرد کوتاه قد چه کسی بودند. من اصلاً قرار نبود سمت ایشان بروم. اتفاقاً سخت گرفتار برخی کارها هم بودم و میخواستم بروم. ولی دور و بریهای ایشان با این قبیل رفتارها باعث شدند این دیدار رخ دهد. تیم بادیگاردهای شخصی ایشان همیشه حواسشان هست که اصلاً کسی نباید نزدیک آقای احمدنژاد شود. ولی درباره من اوضاع کاملاً برعکس شد و من را برای مواجهه با ایشان هدایت کردند. خودشان من را به سمت ایشان هل دادند و در ادامه هم رسانهای مثل تلویزیون این دیدار را پوشش داد و با قدرت و هدفمندی خاصی، آنرا هر شب پخش کرد. برای چه؟ چرا؟ چون من نتوانسته بودم آهنگسازی را قانع کنم که شعر آقای حداد عادل را بسازند و روی آن کار بخوانم. همه این سناریو به نوعی بهخاطر عمل نکردن من به خواسته آنها درباره آقای حداد عادل بود. همه اینها دست بهدست هم داد تا این موضوع به سرعت در جامعه با نگاهی بد و منفی ترویج پیدا کند.
خودتان چه زمانی متوجه شدید که این اتفاق و در آغوش کشیدن آقای احمدینژاد در رسانهها خبرساز شده و تبعات اجتماعیاش گریبان شما را گرفته؟
حدود یک هفته بعد بود که همه چیز شروع شد و به مرور بد و بدتر شد. رسانههای خارج از ایران هم که اوضاع را خرابتر کردند و فکر میکردند من برای بوسیدن آقای احمدینژاد وقت گرفتهام!
در آن لحظه چه دیالوگهایی بین شما و آقای احمدینژاد رد و بدل شد؟
من روی صحنه که بودم، گفتم: چشم 6 میلیارد مردمی که روی زمین زندگی میکنند، به ماست. منظورم این بود که حواستان باشد آقای رئیسجمهور. به حکم یک شهروند ایرانی دلم میخواهد در برابر مردم دنیا رو سفید باشم. اینها جملاتی بود که روی صحنه گفتم.
منظور من لحظهای است که ایشان را از نزدیک دیدید و در آغوش گرفتید.
من تصنیف «از اوج آسمانها» اثری از «عباس خوشدل» را روی صحنه «پلی بک» کردم و وقتی پایین آمدم و من را اطرافیان ایشان به سمت آقای رئیسجمهور هل دادند، فقط به من گفتند: «ماشاالله».
و شما چه گفتید؟
من چیزی برای گفتن نداشتم. آن لحظه وقتی برای حرف زدن نبود. از تصاویر مشخص است. یک«متشکرم» به «ماشالله» ایشان گفتم. بعد از همه این اتفاقاتها من به نظرم میآید اگرایشان مثلاً میگفتند که زنگ موبایل من صدای آقای افتخاری است و من به ایشان علاقه قلبی دارم، شاید کلیت این اتفاقات رخ نمیداد. ولی دریغ از حتی یک جمله که در باره من ذکر شود. آقای احمدینژاد در این مدت حتی یکبار پیگیر احوال من نشدند. با صدای بلند به ایشان میگویم در مورد من بسیار انسان قدرنشناسی بودند. با صدای بلند این جملات را بر زبان میآورم و امیدوارم به گوششان برسد. شما را به جان مادرتان قسم میدهم که به من کمک کنید تا این حرفها به گوش همه برسد. امروز به آگاهی و درک سیاسی درستی از این بازیها رسیدهام و امیدوارم این موضوع به خوبی در رسانهها انعکاس پیدا کند.
و از آن لحظه شما وارد بازیای شدید که به شدت برایتان دردسرساز شد و حتی خانواده شما هم زیر فشار بود.
یادم است که نوشته
از تلویزیون به من زنگ زدند و گفتند 5 میلیون به شما میدهیم و شما برای برنامه بزرگداشت خبرنگاران بیائید و «پلی بک» اجرا کنید. من هم قبول کردم. من معمولاً برای اجراها یا بصورت پلی بک قرارداد مینویسم، یا با گروه. آن روز قرار شد برای اجرای پلی بک به سالن بروم. 5 میلیون به حساب من واریز شد و من هم رفتم به سالن. قبلش یک داستانی هم بود. دوستان در تلویزیون شعری از آقای حداد عادل را به من داده بودند تا رویش آهنگ ساخته شود و من هم بخوانم. ما به هر آهنگسازی این شعر را دادیم، زیر بار نرفت و کار را نساخت. آقای ضرغامی کاملاً در جریان این موضوع بودند. وقتی این آهنگ درست نشد و ساخته نشد، صدا و سیما کمی علیه من موضع پیدا کرد. همه اینها باعث شد روبوسی من با آقای احمدینژاد بارها از تلویزیون پخش شود. مشخص بود همه چیز کاملاً برنامهریزی شده است. این همه آدم با آقای احمدینژاد روبوسی کردند ولی کدامیک اندازه من تبعات داشت؟ آنقدر نشان دادند و پخش کردند تا بازی به شدت پیچیده شد و در آن اوضاع ملتهب، جامعه ایرانی علیه علیرضا افتخاری موضع بدی گرفت. آن اتفاق باعث شد خانواده من عذابی را تحمل کنند که گفتناش در کلمات نمیگنجد.
درباره آن لحظه حرف میزنید؟ اصلاً چه شد با آقای احمدینژاد رو به رو شدید؟
از صحنه که پایین میآمدم، به روح پدرم قسم، فردی قد کوتاه به سرعت سمت من آمد و گفت: «بدو بدو که آقای احمدینژاد بهخاطر شما ایستادهاند و معطل شما شدهاند.» اسمشان یادم رفته که اینفرد کوتاه قد چه کسی بودند. من اصلاً قرار نبود سمت ایشان بروم. اتفاقاً سخت گرفتار برخی کارها هم بودم و میخواستم بروم. ولی دور و بریهای ایشان با این قبیل رفتارها باعث شدند این دیدار رخ دهد. تیم بادیگاردهای شخصی ایشان همیشه حواسشان هست که اصلاً کسی نباید نزدیک آقای احمدنژاد شود. ولی درباره من اوضاع کاملاً برعکس شد و من را برای مواجهه با ایشان هدایت کردند. خودشان من را به سمت ایشان هل دادند و در ادامه هم رسانهای مثل تلویزیون این دیدار را پوشش داد و با قدرت و هدفمندی خاصی، آنرا هر شب پخش کرد. برای چه؟ چرا؟ چون من نتوانسته بودم آهنگسازی را قانع کنم که شعر آقای حداد عادل را بسازند و روی آن کار بخوانم. همه این سناریو به نوعی بهخاطر عمل نکردن من به خواسته آنها درباره آقای حداد عادل بود. همه اینها دست بهدست هم داد تا این موضوع به سرعت در جامعه با نگاهی بد و منفی ترویج پیدا کند.
خودتان چه زمانی متوجه شدید که این اتفاق و در آغوش کشیدن آقای احمدینژاد در رسانهها خبرساز شده و تبعات اجتماعیاش گریبان شما را گرفته؟
حدود یک هفته بعد بود که همه چیز شروع شد و به مرور بد و بدتر شد. رسانههای خارج از ایران هم که اوضاع را خرابتر کردند و فکر میکردند من برای بوسیدن آقای احمدینژاد وقت گرفتهام!
در آن لحظه چه دیالوگهایی بین شما و آقای احمدینژاد رد و بدل شد؟
من روی صحنه که بودم، گفتم: چشم 6 میلیارد مردمی که روی زمین زندگی میکنند، به ماست. منظورم این بود که حواستان باشد آقای رئیسجمهور. به حکم یک شهروند ایرانی دلم میخواهد در برابر مردم دنیا رو سفید باشم. اینها جملاتی بود که روی صحنه گفتم.
منظور من لحظهای است که ایشان را از نزدیک دیدید و در آغوش گرفتید.
من تصنیف «از اوج آسمانها» اثری از «عباس خوشدل» را روی صحنه «پلی بک» کردم و وقتی پایین آمدم و من را اطرافیان ایشان به سمت آقای رئیسجمهور هل دادند، فقط به من گفتند: «ماشاالله».
و شما چه گفتید؟
من چیزی برای گفتن نداشتم. آن لحظه وقتی برای حرف زدن نبود. از تصاویر مشخص است. یک«متشکرم» به «ماشالله» ایشان گفتم. بعد از همه این اتفاقاتها من به نظرم میآید اگرایشان مثلاً میگفتند که زنگ موبایل من صدای آقای افتخاری است و من به ایشان علاقه قلبی دارم، شاید کلیت این اتفاقات رخ نمیداد. ولی دریغ از حتی یک جمله که در باره من ذکر شود. آقای احمدینژاد در این مدت حتی یکبار پیگیر احوال من نشدند. با صدای بلند به ایشان میگویم در مورد من بسیار انسان قدرنشناسی بودند. با صدای بلند این جملات را بر زبان میآورم و امیدوارم به گوششان برسد. شما را به جان مادرتان قسم میدهم که به من کمک کنید تا این حرفها به گوش همه برسد. امروز به آگاهی و درک سیاسی درستی از این بازیها رسیدهام و امیدوارم این موضوع به خوبی در رسانهها انعکاس پیدا کند.
و از آن لحظه شما وارد بازیای شدید که به شدت برایتان دردسرساز شد و حتی خانواده شما هم زیر فشار بود.
یادم است که نوشته
۴.۱k
۰۷ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.