When he was your fahter²
جیمین به اشکای دخترش توجهی نکرد و از کنارش رد شد و رفت توی اتاق تا م/ی رو اروم کنه
یونا سریع از پله ها بالا رفت(اتاق یونا طبقه بالاست)و وارد اتاقش شد و در رو قفل کرد و به دوستش زنگ زد تا اروم شه
بعد از سه بوق دوستش جواب داد...
امی(دوستش):الو؟
یونا:امییی هق هق(گریه)
امی:چیه چی شده چرا گریه میکنی؟؟(ناراحت)
یونا:مامان بابام..هق هق فه..میدن که دوس پسر دارممم هق(گریه)
امی:ای واییی حالا چی شد سرت داد کشیدن که داری اینجوری گریه میکنی؟(نگران)
یونا:هق..هققق(گریه)
امی:یونا یونا بلایی سر خودت نیاری یوقت بیا بریم بیرون اصن تا...
یونا:مامانم برام بیرون رفتن با دوستام رو ممنوع کردههه(گریه)
امی:خب...میتونیم به همدیگه زنگ بزنیم..
یونا:تازشم میخوان گوشیمو هق تا ی..هق هق یه ماه بردارن(گریه)
امی:..یونا..واقعا پدر مادرت خیلی سختگیرن..
یونا:من...
(صدای در اتاق اومد)
یونا:دارن در میزنن خدافظ(اروم)
جیمین:یونا؟یونا درو باز کن(یکم داد)
(یونا خودشو به خواب میزنه)
جیمین:یونا چرا اینقد لجبازی؟درو باز کن دیگه(یکم داد)
یونا درو باز نکرد برای همین جیمین با کلید یدکی درو باز کرد...
جیمین روی تخت یونا کنارش نشست و موهاشو نوازش کرد
جیمین:یونا؟
یونا:....
جیمین:دخترم؟
یونا:من دیگه دخترت نیستم
جیمین:این حرفو نزن
یونا:همین که گفتم..دیگه هم مامان یا بابا صداتون نمیزنم...حالا هم لطفا برید بیرون اقای پارک!
جیمین:لج نکن یونا
یونا:...
جیمین:مامانت گفت گوشیتو براش ببرم
یونا:م...
(صدای زنگ گوشی یونا اومد)
جیمین:کیه؟گوشیو بده!
یونا: ب.بابا(استرس)(بغض)
جیمین گوشیو از توی دست یونا کشید
''ددی💕''
جیمین:فکر کنم دوس پسرشه..(عصبی)
جیمین گوشیو برداشت و گذاشت روی میکروفون
(دوس پسر یونا):لیتل گرل امروز بیا کافهی**مشکل نداری که؟
(این خوب نیست...)
_____________________________________________________
لایک-کامنت-فالووووو•-•
مرسی که اینقد با لایک و کامنت هاتون بهم انرژی میدین همین باعث میشه زود به زود پارت هارو بزارم=)))
یونا سریع از پله ها بالا رفت(اتاق یونا طبقه بالاست)و وارد اتاقش شد و در رو قفل کرد و به دوستش زنگ زد تا اروم شه
بعد از سه بوق دوستش جواب داد...
امی(دوستش):الو؟
یونا:امییی هق هق(گریه)
امی:چیه چی شده چرا گریه میکنی؟؟(ناراحت)
یونا:مامان بابام..هق هق فه..میدن که دوس پسر دارممم هق(گریه)
امی:ای واییی حالا چی شد سرت داد کشیدن که داری اینجوری گریه میکنی؟(نگران)
یونا:هق..هققق(گریه)
امی:یونا یونا بلایی سر خودت نیاری یوقت بیا بریم بیرون اصن تا...
یونا:مامانم برام بیرون رفتن با دوستام رو ممنوع کردههه(گریه)
امی:خب...میتونیم به همدیگه زنگ بزنیم..
یونا:تازشم میخوان گوشیمو هق تا ی..هق هق یه ماه بردارن(گریه)
امی:..یونا..واقعا پدر مادرت خیلی سختگیرن..
یونا:من...
(صدای در اتاق اومد)
یونا:دارن در میزنن خدافظ(اروم)
جیمین:یونا؟یونا درو باز کن(یکم داد)
(یونا خودشو به خواب میزنه)
جیمین:یونا چرا اینقد لجبازی؟درو باز کن دیگه(یکم داد)
یونا درو باز نکرد برای همین جیمین با کلید یدکی درو باز کرد...
جیمین روی تخت یونا کنارش نشست و موهاشو نوازش کرد
جیمین:یونا؟
یونا:....
جیمین:دخترم؟
یونا:من دیگه دخترت نیستم
جیمین:این حرفو نزن
یونا:همین که گفتم..دیگه هم مامان یا بابا صداتون نمیزنم...حالا هم لطفا برید بیرون اقای پارک!
جیمین:لج نکن یونا
یونا:...
جیمین:مامانت گفت گوشیتو براش ببرم
یونا:م...
(صدای زنگ گوشی یونا اومد)
جیمین:کیه؟گوشیو بده!
یونا: ب.بابا(استرس)(بغض)
جیمین گوشیو از توی دست یونا کشید
''ددی💕''
جیمین:فکر کنم دوس پسرشه..(عصبی)
جیمین گوشیو برداشت و گذاشت روی میکروفون
(دوس پسر یونا):لیتل گرل امروز بیا کافهی**مشکل نداری که؟
(این خوب نیست...)
_____________________________________________________
لایک-کامنت-فالووووو•-•
مرسی که اینقد با لایک و کامنت هاتون بهم انرژی میدین همین باعث میشه زود به زود پارت هارو بزارم=)))
۶.۳k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.