ازدواج اجباری
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚖𝚊𝚛𝚛𝚒𝚊𝚐𝚎
(𝙿𝚊𝚛𝚝 50)
"با صدای در رستوران ات فهمید که جیمین هست.... از رو صندلی بلند شد و با لبخند جیمین که رو صورتش بود داشت میومد طرفش اونم لبخندی زد و بهم سلام و احوال پرسی کردن و جیمین نشست رو صندلی روبه روی ات"
جیمین: خانوم خانوما چه عجب پیداش شد بعد از نزدیک 1 ماه و نیم
ات: "خندید" خیلی پرویی ... انتظار داشتی من زنگ بزنم؟؟
جیمین: نه خب انتظار نداشتم ولی یه پیام دادن بد نبود... "با خنده"
ات: من جواب نامحرم هارو نمیدم آقا شرمنده مزاحم نشو...
"هردو خندیدن و گارسون اومد و سفارش هاشون دادن و بعد مدتی غذا رو اوردن و هردو با لذت شروع به خوردن کردن و صحبت هم میکردن"
..
"ماشینی در کنار خیابون پارک شده بود... شخصی با عینک مشکی ای نشسته بود پشت فرمون و داشت اونارو نگاه میکرد و هر از گاهی هم عکس میگرفت.... داشته اون جونگ کوک بود! اون اصلا شرکت نرفته... از همون اول در تعقیب ات بوده ...."
..
جیمین: "درحالی که یه تیکه گوشت گذاشت دهنش گفت" رابطه ات با جونگ کوک چطوره؟
"ات سیب زمینی ای زد تو سس و گذاشت دهنش و گفت"
ات: همون رابطه اس... منتهی نمیدونم 1 ماهی میشه جونگ کوک اخلاق و رفتاراش باهام عوض شده.... یه جورایی مهربون تر شده... دیگه سرم داد نمیزنه و حرفاشو حتی اگه عصبی ام باشه آروم میگه.... اون دوست دختر هرزه اش هم لارا بهش خیانت کرده و خب حالش زیاد خوب نیست ولی از اونجایی که دلم واسش میسوزه کنارشم... به هر حال...
جیمین: "لبخندی زد" هنوزم مثل قدیما دلت مثل گنجشکه...
"ات خنده ی ریزی کرد و به غذا خوردن ادامه دادن.... وقتی تموم کردن ات حساب کرد و از رستوران اومدن بیرون و جلوی در روبه روی هم وایستادن"
ات: خب... خوشحال شدم از دیدنت جیمین "لبخند"
جیمین: من هم همینطور... بازم همدیگه رو میبینیم دیگه نه؟ "لبخند"
ات: آره چرا که نه...
"اینارو گفتن و همدیگه رو آروم بغل کردن و جیمین بای بای کرد و سوار ماشینش شد و رفت... ات هم سوار ماشین شد و هردو از مسیر متفاوتی رفتن... کوک محکم دستشو رو فرمون کوبید و از بغل کردن همدیگه عصبی شد و ماشین رو روشن کرد و ماشین جیمین رو تعقیب کرد... جیمین ماشینش رو کنار عمارتش پارک کرد چون کاری داشت و خواست بره خونه تا لباساش عوض کنه و بعدا دوباره سوار ماشین بشه و بره.... از ماشین پیدا شد و قفل کرد و تا قدم برداشت آدم های کوک اونو از پشت گرفتنش و اسلحه رو گذاشتن رو سرش و به سمت یه کوچه بردنش و به دیوار چسبوندنش .... کوک دست به جیب و با یه نیشخند عجیبی اروم اروم قدم زنان وارد کوچه شد و جیمین با دیدن کوک شوکه شد.... کوک دستور داد ولش کنن ... آدم هاش رفتن و فقط تو اون کوچه جیمین و کوک بودن"
(𝙿𝚊𝚛𝚝 50)
"با صدای در رستوران ات فهمید که جیمین هست.... از رو صندلی بلند شد و با لبخند جیمین که رو صورتش بود داشت میومد طرفش اونم لبخندی زد و بهم سلام و احوال پرسی کردن و جیمین نشست رو صندلی روبه روی ات"
جیمین: خانوم خانوما چه عجب پیداش شد بعد از نزدیک 1 ماه و نیم
ات: "خندید" خیلی پرویی ... انتظار داشتی من زنگ بزنم؟؟
جیمین: نه خب انتظار نداشتم ولی یه پیام دادن بد نبود... "با خنده"
ات: من جواب نامحرم هارو نمیدم آقا شرمنده مزاحم نشو...
"هردو خندیدن و گارسون اومد و سفارش هاشون دادن و بعد مدتی غذا رو اوردن و هردو با لذت شروع به خوردن کردن و صحبت هم میکردن"
..
"ماشینی در کنار خیابون پارک شده بود... شخصی با عینک مشکی ای نشسته بود پشت فرمون و داشت اونارو نگاه میکرد و هر از گاهی هم عکس میگرفت.... داشته اون جونگ کوک بود! اون اصلا شرکت نرفته... از همون اول در تعقیب ات بوده ...."
..
جیمین: "درحالی که یه تیکه گوشت گذاشت دهنش گفت" رابطه ات با جونگ کوک چطوره؟
"ات سیب زمینی ای زد تو سس و گذاشت دهنش و گفت"
ات: همون رابطه اس... منتهی نمیدونم 1 ماهی میشه جونگ کوک اخلاق و رفتاراش باهام عوض شده.... یه جورایی مهربون تر شده... دیگه سرم داد نمیزنه و حرفاشو حتی اگه عصبی ام باشه آروم میگه.... اون دوست دختر هرزه اش هم لارا بهش خیانت کرده و خب حالش زیاد خوب نیست ولی از اونجایی که دلم واسش میسوزه کنارشم... به هر حال...
جیمین: "لبخندی زد" هنوزم مثل قدیما دلت مثل گنجشکه...
"ات خنده ی ریزی کرد و به غذا خوردن ادامه دادن.... وقتی تموم کردن ات حساب کرد و از رستوران اومدن بیرون و جلوی در روبه روی هم وایستادن"
ات: خب... خوشحال شدم از دیدنت جیمین "لبخند"
جیمین: من هم همینطور... بازم همدیگه رو میبینیم دیگه نه؟ "لبخند"
ات: آره چرا که نه...
"اینارو گفتن و همدیگه رو آروم بغل کردن و جیمین بای بای کرد و سوار ماشینش شد و رفت... ات هم سوار ماشین شد و هردو از مسیر متفاوتی رفتن... کوک محکم دستشو رو فرمون کوبید و از بغل کردن همدیگه عصبی شد و ماشین رو روشن کرد و ماشین جیمین رو تعقیب کرد... جیمین ماشینش رو کنار عمارتش پارک کرد چون کاری داشت و خواست بره خونه تا لباساش عوض کنه و بعدا دوباره سوار ماشین بشه و بره.... از ماشین پیدا شد و قفل کرد و تا قدم برداشت آدم های کوک اونو از پشت گرفتنش و اسلحه رو گذاشتن رو سرش و به سمت یه کوچه بردنش و به دیوار چسبوندنش .... کوک دست به جیب و با یه نیشخند عجیبی اروم اروم قدم زنان وارد کوچه شد و جیمین با دیدن کوک شوکه شد.... کوک دستور داد ولش کنن ... آدم هاش رفتن و فقط تو اون کوچه جیمین و کوک بودن"
۶.۷k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.