❥𝐩𝐚𝐫𝐭/𝟏𝟒
با حس نوازش های یه نفر چشمام و باز کردم جیهوپ بالا سرم بود لبخندی زد و خم شد و موهامو بوسید
جیهوپ:پاشو، مامان گفت برای شام بیدارت کنم
یونا:مگه چقدر خوابیدم
جیهوپ:کل روز رو
بلندشدم تو جام نشستم هنوز دل درد داشتم
یونا:میشه به مامان بگی برام قهوه با شکلات تلخ درست کنه
جیهوپ:باشه، زودی بیا
اوهومی گفتم جیهوپ رفت رفتم دستشویی و بعد کارهای مربوطه امدم بیرون موهام شونه کردم و رفتم پایین
بابام:اووو پرنسس افتخار دادین و از خواب ناز دست کشیدید عجیبه
یونا:یا بابا خسته بودم خوب
بابا:باشه باشه شوخی کردم
مامان:پاشین بیایین
بابام و جیهوپ رفتن رفت سر میز منم رفتم نشستم غذامو خوردم بعدم قهوه ام و خوردم یکم با مامان و بابا حرف زدیم
که
بابام:خوب پاشید فردا دانشگاه دارین
یونا:من الان خواب نمیرم
مامان:میخواستی اینقدر نخوابی
یونا:مامانننن
مامان:چغندر (🤣)
جیهوپ:منم خواب نمیرم بیا فیلم ببینیم
بابام:هرکار میکنید شب بخير ولی صبح میخوام سرحال ببینمتون
جیهوپ و یونا:چشم شب بخیر
مامان و بابا رفتن و من جیهوپ رفتیم توی اتاق من
یونا:چکارمیکنی مگه قرارنبود فیلم ببینیم
جیهوپ:هیشش نه، آماده شو میریم بیرون
یونا:این وقت شب
جیهوپ:10دقیقه وقت داری آمادشی
رفت منم لباسمو عوض کردم یه هودی لش مشکی و شلوار ستش پوشیدم و رفتم بیرون جیهوپ هم ماده بود و یواشکی از خونه خارج شدیم
و رفتیم سمت در اصلی عمارتمون
یونا:با ماشین نمیریم
جیهوپ:نه تنبل خانم
یونا:پس خسته شدم باید بغلم کنی
خنده ی کرد و شروع کردیم پیاده روی کردن
جیهوپ:یونا حاضری باهام فرار کنی
از حرفش شوکه شدم یعنی....
یونا:منظورت چیه!؟
جیهوپ:یونا اگه یه روز فهمیدن و خواستن جدامون کنن حاضری باهام فرار کنی
گیج بودم یعنی ممکنه یه روز از خانوادمون ترد بشيم ممکنه از هم دورمون کنن
یونا:جیهوپ من میترسم نمیخوام بهش فکر کنم، جدا شدن از تو جدا شدن از مامان و بابا واقعا خیلی سخته
نمیخوام بهش فکر کنم نمیخوام تصور کنم که تو........
جیهوپ:پاشو، مامان گفت برای شام بیدارت کنم
یونا:مگه چقدر خوابیدم
جیهوپ:کل روز رو
بلندشدم تو جام نشستم هنوز دل درد داشتم
یونا:میشه به مامان بگی برام قهوه با شکلات تلخ درست کنه
جیهوپ:باشه، زودی بیا
اوهومی گفتم جیهوپ رفت رفتم دستشویی و بعد کارهای مربوطه امدم بیرون موهام شونه کردم و رفتم پایین
بابام:اووو پرنسس افتخار دادین و از خواب ناز دست کشیدید عجیبه
یونا:یا بابا خسته بودم خوب
بابا:باشه باشه شوخی کردم
مامان:پاشین بیایین
بابام و جیهوپ رفتن رفت سر میز منم رفتم نشستم غذامو خوردم بعدم قهوه ام و خوردم یکم با مامان و بابا حرف زدیم
که
بابام:خوب پاشید فردا دانشگاه دارین
یونا:من الان خواب نمیرم
مامان:میخواستی اینقدر نخوابی
یونا:مامانننن
مامان:چغندر (🤣)
جیهوپ:منم خواب نمیرم بیا فیلم ببینیم
بابام:هرکار میکنید شب بخير ولی صبح میخوام سرحال ببینمتون
جیهوپ و یونا:چشم شب بخیر
مامان و بابا رفتن و من جیهوپ رفتیم توی اتاق من
یونا:چکارمیکنی مگه قرارنبود فیلم ببینیم
جیهوپ:هیشش نه، آماده شو میریم بیرون
یونا:این وقت شب
جیهوپ:10دقیقه وقت داری آمادشی
رفت منم لباسمو عوض کردم یه هودی لش مشکی و شلوار ستش پوشیدم و رفتم بیرون جیهوپ هم ماده بود و یواشکی از خونه خارج شدیم
و رفتیم سمت در اصلی عمارتمون
یونا:با ماشین نمیریم
جیهوپ:نه تنبل خانم
یونا:پس خسته شدم باید بغلم کنی
خنده ی کرد و شروع کردیم پیاده روی کردن
جیهوپ:یونا حاضری باهام فرار کنی
از حرفش شوکه شدم یعنی....
یونا:منظورت چیه!؟
جیهوپ:یونا اگه یه روز فهمیدن و خواستن جدامون کنن حاضری باهام فرار کنی
گیج بودم یعنی ممکنه یه روز از خانوادمون ترد بشيم ممکنه از هم دورمون کنن
یونا:جیهوپ من میترسم نمیخوام بهش فکر کنم، جدا شدن از تو جدا شدن از مامان و بابا واقعا خیلی سخته
نمیخوام بهش فکر کنم نمیخوام تصور کنم که تو........
۱۱۴.۷k
۲۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.