ازدواج قرار دادی ۱۸
مامان جیمین رو به ات شد و با مهربونی گفت:
خب عروس گلم هر مشکلی پیش اومد بهم بگو اگه
جیمینم اذیتت کرد بگو
مراسم عروسی تون ۵ روز دیگه اس فردا با هم دیگه برید خرید عروسی،جیمین بابام به خاطر این که امروز کار داشت نیومد
جیمین:
صبر کن مامان،شما از قبل هم ات رو انتخاب کرده بودید؟
مامان جیمین:
آره، میدونی من و بابات چقدر در مورد عروس آینده مون تحقیق کردیم ؟
ات دختر خیلی خوبیه قدرش رو بدون و بهش اعتماد کن
جیمین:
اما،من،من،نمی تونم
(ببخشیدا اما من نزدیکه که جیمین رو خفه کنم😂🫣)
مامان جیمین:
هر جور که خودت میدونی اگه این کارو نکنی ۲ روز دیگه خودت پشیمون میشی، خب من دیگه رفتم،خدافظ ات
ات:
خداحافظ خانم
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
خب عروس گلم هر مشکلی پیش اومد بهم بگو اگه
جیمینم اذیتت کرد بگو
مراسم عروسی تون ۵ روز دیگه اس فردا با هم دیگه برید خرید عروسی،جیمین بابام به خاطر این که امروز کار داشت نیومد
جیمین:
صبر کن مامان،شما از قبل هم ات رو انتخاب کرده بودید؟
مامان جیمین:
آره، میدونی من و بابات چقدر در مورد عروس آینده مون تحقیق کردیم ؟
ات دختر خیلی خوبیه قدرش رو بدون و بهش اعتماد کن
جیمین:
اما،من،من،نمی تونم
(ببخشیدا اما من نزدیکه که جیمین رو خفه کنم😂🫣)
مامان جیمین:
هر جور که خودت میدونی اگه این کارو نکنی ۲ روز دیگه خودت پشیمون میشی، خب من دیگه رفتم،خدافظ ات
ات:
خداحافظ خانم
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
۳.۶k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.