تقدیر سیاه و سفید p53
جیمین در حالی خونی ک از دماغش اومده بود با استین پاک میکرد
غرید: هه همینی که الان واسه من زنم زنم میکنی ..تا دو روز پیش تا لب مرگ بردیش ..تو آشپزخونه اگه جیهوپ جلوتو نگرفته بود سر هیچی داشتی تیکه پارش میکر..
تهیونگ: خفه شووووو
در حالی سعی میکرد بیشتر عصبانی نشه به سمتم اومد
دستشو روی شونم گذاشت و گفت: حالت خوبه ونسا ...بزار ببینم
پشت انگشتش رو روی گونم کشید
مچم رو گرفت به سمت در حرکت کرد
یه لحظه ایستاد و گفت: جیمین خان دفعه اخرت باشه تو خونه من چه روی زن من چه روی برده خودت دست بلند میکنی ...هر کاری میکنی تو خونه خودت کن
و از اتاق خارج شدیم بی حرف داخل اتاق خواب شدیم
چشمم به آینه خورد
روی گونه چپم کاملا رد شلاق قرمز شده بود
سوزشش مثل سوزشی بود که روی گردنم حس میکردم
روی تخت نشوندم یه کرم از کشوی دراور دراورد و کنارم نشست
خواست به گونم بزنه که سرمو بردم عقب همزمان گفتم: نمیخواد ..چیزی نیس
تهیونگ: لجبازی نکن بمونه کبود میشه ...همین الانم قرمز شده
مخالفتی نکردم ،کرم رو به گونم و زیر گردنم زد گذاشتش روی دراور
همین جوری زل زده بودم به زمین
واقعا راست میگفت بخاطر کاری یه یکی دیگه کرده بهم سیلی زد ..جدا از اون بخاطر کاری که مامانم کرد شکنجم کرد و عذابم داد
انگار آدما دست ب دست هم دادن تا دنيا رو سرم آوار شه
با صدای تهیونگ از افکار اومدم بیرون: به چی فک میکنی؟
با صدای آرومی گفتم: هیچی
تهیونگ: جواب بده
آهی کشیدم و گفتم: به حرفای جیمین
دستاشو دو طرف صورتم گذاشت و گفت: اون همین جوری یه چیزی گفت بهش فکر نکن
زیر لب باشه ای در کردم و دراز کشیدیم تمام مدت داشتم به خودمو زندگیم فکر میکردم
چقد سختی جلو راهم بود، چقد درد کشیدم، چقدر عذابم دادن
البته هنوزم این مشکلات رو دارم
دلم یه زندگی آروم میخواد با عشق و آرامش ولی میدونم تهیونگ جایی تو این زندگی نداره
خیلی وقته که دیگه جایی نداره ...
با خوابآلودگی چشمامو باز کردم آفتاب تازه دراومده بود
کمی توی جام تکون خوردم و سعی کردم دوباره بخوابم
ولی دیگه خواب به چشمم نمیومد.
به سمت تهیونگ برگشتم ،دستم رو آروم روی گونش گذاشتم و با شستم نوازش میکردم
کاش هیچ وقت این اتفاقات نمیافتاد،کاش بیشتر حواسم به زندگیمون بود ،کاش اون روزا باز برگردن
دیگه کار از ای کاش گذشته
دیگه هیچ چیز عوض نمیشه فق باید آینده رو درست ساخت
غرید: هه همینی که الان واسه من زنم زنم میکنی ..تا دو روز پیش تا لب مرگ بردیش ..تو آشپزخونه اگه جیهوپ جلوتو نگرفته بود سر هیچی داشتی تیکه پارش میکر..
تهیونگ: خفه شووووو
در حالی سعی میکرد بیشتر عصبانی نشه به سمتم اومد
دستشو روی شونم گذاشت و گفت: حالت خوبه ونسا ...بزار ببینم
پشت انگشتش رو روی گونم کشید
مچم رو گرفت به سمت در حرکت کرد
یه لحظه ایستاد و گفت: جیمین خان دفعه اخرت باشه تو خونه من چه روی زن من چه روی برده خودت دست بلند میکنی ...هر کاری میکنی تو خونه خودت کن
و از اتاق خارج شدیم بی حرف داخل اتاق خواب شدیم
چشمم به آینه خورد
روی گونه چپم کاملا رد شلاق قرمز شده بود
سوزشش مثل سوزشی بود که روی گردنم حس میکردم
روی تخت نشوندم یه کرم از کشوی دراور دراورد و کنارم نشست
خواست به گونم بزنه که سرمو بردم عقب همزمان گفتم: نمیخواد ..چیزی نیس
تهیونگ: لجبازی نکن بمونه کبود میشه ...همین الانم قرمز شده
مخالفتی نکردم ،کرم رو به گونم و زیر گردنم زد گذاشتش روی دراور
همین جوری زل زده بودم به زمین
واقعا راست میگفت بخاطر کاری یه یکی دیگه کرده بهم سیلی زد ..جدا از اون بخاطر کاری که مامانم کرد شکنجم کرد و عذابم داد
انگار آدما دست ب دست هم دادن تا دنيا رو سرم آوار شه
با صدای تهیونگ از افکار اومدم بیرون: به چی فک میکنی؟
با صدای آرومی گفتم: هیچی
تهیونگ: جواب بده
آهی کشیدم و گفتم: به حرفای جیمین
دستاشو دو طرف صورتم گذاشت و گفت: اون همین جوری یه چیزی گفت بهش فکر نکن
زیر لب باشه ای در کردم و دراز کشیدیم تمام مدت داشتم به خودمو زندگیم فکر میکردم
چقد سختی جلو راهم بود، چقد درد کشیدم، چقدر عذابم دادن
البته هنوزم این مشکلات رو دارم
دلم یه زندگی آروم میخواد با عشق و آرامش ولی میدونم تهیونگ جایی تو این زندگی نداره
خیلی وقته که دیگه جایی نداره ...
با خوابآلودگی چشمامو باز کردم آفتاب تازه دراومده بود
کمی توی جام تکون خوردم و سعی کردم دوباره بخوابم
ولی دیگه خواب به چشمم نمیومد.
به سمت تهیونگ برگشتم ،دستم رو آروم روی گونش گذاشتم و با شستم نوازش میکردم
کاش هیچ وقت این اتفاقات نمیافتاد،کاش بیشتر حواسم به زندگیمون بود ،کاش اون روزا باز برگردن
دیگه کار از ای کاش گذشته
دیگه هیچ چیز عوض نمیشه فق باید آینده رو درست ساخت
۲۱.۸k
۲۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.