تولد دازای پارت۲

کنیکیدا:خب؟
اتسوشی:خب نداره که..تولدشه...
کنیکیدا در حالی که بلند میشد که بره:برام مهم نیست.
اتسوشی در ذهن:اینطوری فایده نداره،به رانپو سان میگم.
اتسوشی:رانپو سان؟...
رانپو عینکشو گذاشت رو چشماش:میدونم چند روز دیگه تول دازایه و میخوای براش تولد بگیری.
اتسوشی:باید چیکار کنم؟
رانپو:باید اول با همه هماهنگ کنی و بعد برنامه بچینی.
اتسوشی رفت تا با همه حرف بزنه........
تانیزاکی:هر کاری از دستم بر بیاد انجام میدم.
.........
یوسانو:بسپورش به خودم.
.........
خانم های دفتر:حتما،خوشحال میشیم کمکت کنیم.
.........
کنجی با همون صورت همیشگی(لبخند بزرگ):باشه...مشکلی نیست.
......
کیوکا:کمکی بود بهم بگو.
.........
رئیس فوکوزاوا:هر کار دوست داری بکن ولی منو در جریان بزار.
......
اتسوشی:خواهش میکنم کنیکیدا سان.
کنیکیدا صداش رفت بالا:اخه اوم مردک کار میکنه میخوای اینهمه براش خرج کنی؟
و ماشین حسابشو در آورد..
کنیکیدا:میدونی هزینه‌ی اینا چقدر زیاده،همشم منه بدبخت باید بدم.
اتسوشی:قراره کار هار تقسیم کنیم.
کنیکیدا عینکشو صاف کرد:خیله خوب باشه.
اتسوشی:خیلی ممنونم.
کنیکیدا:پس اول باید یه جلسه برگزار کنیم تا وظایف مشخص بشه.