جنگ برای تو ( پارت 12)
سوریو : خب سرورم هرجا که دردتون گرفت بهم بگید
تهیونگ : باشه
سوریو روی تمام جاهایی که زخم بود دست میکشید ولی وقتی به ناحیه ی گردن تهیونگ رسید اون خیلی دردش گرفت
تهیونگ : اییییییی... اینجا خیلی درد میکنه
سوریو : فقط اینجا؟
تهیونگ : اوهوم
سوریو : بله الان بهش داروی گیاهی میزنم
همینجوری که سوریو داشت دارو میزد تهیونگ داشت به صورتش و زیباییش نگاه میکرد
تهیونگ : اخلاق نداری ولی خیلی خوشگلی
سوریو : سرورم لطفا اینو نگید... شاهزاده جونگ کوک بفهمه اینو به من گفتین دعوام میکنه
تهیونگ : مهم نیست.... تو منو یاد یه نفر میندازی... کسی که دوسش داشتم ، ولی با یکی دیگه ازدواج کرد... الان بیشتر از همه ازش متنفرم
سوریو : اینطوری نگید... شاید شرایط مناسبی نداشته یا به زور والدینش مجبور به ازدواج با اون فرد بوده
تهیونگ : تو خیلی شبیه اونی.... هم چهرت هم طرز حرف زدنت
سوریو :خب سرورم میتونید لباس تون رو بپوشید
تهیونگ : حرفام برات جالب نبود بحثو عوض کردی... اشکالی نداره من ناراحت نشدم
سوریو : نه سرورم... فقط گفتم لباس تون رو بپوشید چون اگه جونگ کوک میومد داخل و مارو در حال صحبت میدید عصبانی میشد
تهیونگ : جونگ کوک ؟
سوریو : وای ببخشید معذرت میخوام... شاهزاده جئون
تهیونگ : یه جوری حرف میزنی... چرا باید عصبانی بشه؟ ببینم نکنه همو دوست دارین؟
سوریو : نه سرورم... لطفا از این حرفا نزنید... شاهزاده دختر دیگه ای رو دوست دارن
تهیونگ : واقعا؟ خب بگو ببینم اون کیه؟
سوریو : نمیدونم... فقط راجع بهش به من گفتن
تهیونگ : هوم... کارت تموم شد؟
سوریو : بله سرورم... اجازه ی خروج دارم؟
تهیونگ : الان از جواب دادن فرار میکنی... دفعه ی بعدی نمیذارم از دستم بری.... میتونی بری
سوریو : ب.. بله با اجازه
جونگ کوک : خب چیشد ؟
سوریو : هیچی... قسمت اصلی دردو بهم گفت منم بهش دارو زدم
جونگ کوک : اینو نمیگم.... منظورم اینه که ازت چیزی نپرسید؟
سوریو : ازم چیزی نپرسید؟ ( با مرور شدن کل حرفای تهیونگ از حال رفت)
جونگ کوک : هی سوریو.... چیشد
طبیب خبر کنید
تهیونگ : جونگ کوک... چیشد؟
جونگ کوک : همینجوری از حال رفت
تهیونگ : بیارش داخل.. تا اقامتگاهت خیلی راهه
جونگ کوک : باشه... بذارمش رو تختت؟
تهیونگ : آره بذارش
جونگ کوک : پس این طبیب چیشد....
تهیونگ : باشه
سوریو روی تمام جاهایی که زخم بود دست میکشید ولی وقتی به ناحیه ی گردن تهیونگ رسید اون خیلی دردش گرفت
تهیونگ : اییییییی... اینجا خیلی درد میکنه
سوریو : فقط اینجا؟
تهیونگ : اوهوم
سوریو : بله الان بهش داروی گیاهی میزنم
همینجوری که سوریو داشت دارو میزد تهیونگ داشت به صورتش و زیباییش نگاه میکرد
تهیونگ : اخلاق نداری ولی خیلی خوشگلی
سوریو : سرورم لطفا اینو نگید... شاهزاده جونگ کوک بفهمه اینو به من گفتین دعوام میکنه
تهیونگ : مهم نیست.... تو منو یاد یه نفر میندازی... کسی که دوسش داشتم ، ولی با یکی دیگه ازدواج کرد... الان بیشتر از همه ازش متنفرم
سوریو : اینطوری نگید... شاید شرایط مناسبی نداشته یا به زور والدینش مجبور به ازدواج با اون فرد بوده
تهیونگ : تو خیلی شبیه اونی.... هم چهرت هم طرز حرف زدنت
سوریو :خب سرورم میتونید لباس تون رو بپوشید
تهیونگ : حرفام برات جالب نبود بحثو عوض کردی... اشکالی نداره من ناراحت نشدم
سوریو : نه سرورم... فقط گفتم لباس تون رو بپوشید چون اگه جونگ کوک میومد داخل و مارو در حال صحبت میدید عصبانی میشد
تهیونگ : جونگ کوک ؟
سوریو : وای ببخشید معذرت میخوام... شاهزاده جئون
تهیونگ : یه جوری حرف میزنی... چرا باید عصبانی بشه؟ ببینم نکنه همو دوست دارین؟
سوریو : نه سرورم... لطفا از این حرفا نزنید... شاهزاده دختر دیگه ای رو دوست دارن
تهیونگ : واقعا؟ خب بگو ببینم اون کیه؟
سوریو : نمیدونم... فقط راجع بهش به من گفتن
تهیونگ : هوم... کارت تموم شد؟
سوریو : بله سرورم... اجازه ی خروج دارم؟
تهیونگ : الان از جواب دادن فرار میکنی... دفعه ی بعدی نمیذارم از دستم بری.... میتونی بری
سوریو : ب.. بله با اجازه
جونگ کوک : خب چیشد ؟
سوریو : هیچی... قسمت اصلی دردو بهم گفت منم بهش دارو زدم
جونگ کوک : اینو نمیگم.... منظورم اینه که ازت چیزی نپرسید؟
سوریو : ازم چیزی نپرسید؟ ( با مرور شدن کل حرفای تهیونگ از حال رفت)
جونگ کوک : هی سوریو.... چیشد
طبیب خبر کنید
تهیونگ : جونگ کوک... چیشد؟
جونگ کوک : همینجوری از حال رفت
تهیونگ : بیارش داخل.. تا اقامتگاهت خیلی راهه
جونگ کوک : باشه... بذارمش رو تختت؟
تهیونگ : آره بذارش
جونگ کوک : پس این طبیب چیشد....
۱۵.۵k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.