بفلما بازم پارت جدید گذاشتما
#life_again
Part Eleven
الان ساعت ۵ بعد از ظهر بود و همه توی پذیرایی خونه لی یوری جمع شده بودن و داشتن بحث میکردن که چرا یوزی چنین کاری کرده و یوری هم فقط به گفتن اینکه « اصلا دوست داشتم به شما هیچ ربطی نداره» بحث رو تموم کرد....
یوری با اشاره به یونگی گفت: برو بالا از توی اتاق کارم سند های شرکت رو بیار .
تا یونگی رفت بالا جیمین با ذوق گفت: یونگیه؟
= حتما خودشه.
& چرا فکر میکنه نیست اصلا ؟
√زیرا کرم داره.
+ البته من میدونم چرا...چون فکر میکنه به خاطر مشکلاتش با پدرش که فوت شده میخواد شرکتو زمین بزنه....
=و من میدونم اینطوری نیست....
&√ماهم...
یونگی از بالای پله ها گفت: اومدمممممم
=بدو پسر شیطون.
- خب حالا چی ؟
= بشین تا توضیح بدم....
وقتی اینو گفت یونگی رفت سرجاش کنار جیمین نشست و منتظر به مامانش نگاه کرد « همونطور که سه تای دیگه هم داشتن نگاه میکردن»
= خب همتون میدونید که من بذاره جانشین انتخاب کنم...اما دلیلش....خب....میدونید بعد مرگ کی سوک خب من به عنوان مدیر و دست راستش کارارو گرفتم اما....خب کله گنده های شرکت میگن که یه خانم نمیتونه شرکت رو اداره کنه و این حرفای چرت و پرت...
+ حال میده بزنم تو دهنشون.
= آروم باش جیمین کوچولو...الانم بزرگترین دلیلم برای انتخاب جانشین کسیه که تمام تلاششو بکنه تا منو سربلند کنه....من واقعا اونقدری توانایی ندارم که بتونم شرکت رو اداره بکنم....پس من فردا صبح توی جلسه یونگی رو جانشین خودم اعلام میکنم.
- چی!؟
+ بهت که گفتیم!
- ولی مامان شرکت به فنا میره همه فکر میکنن من بر علیهشونم
= وقتی ما حقیقتو میدونیم دیگه چیزی مهم نیست.... و منم انتخابت کردم چون پسر منی!
- ولی مامان آخه....
= من بهت اعتماد دارم یونگی بخاطر همین انتخابت کردم....تو پسر خود منی همه چیزو از من یاد گرفتی پس راه خودمو ادامه میدی....
دیگه نمیتونست چیزی بگه....تاحالا به جز جیمین کسی اینطوری بهش اعتماد نداشت ولی حالا که این حرف هارو از مادرش میشنید....بغضش گرفته بود ....رفت کنار مامانش و بغلش کرد...
= بهت افتخار میکنم زندگی کوچولوی مامانی.
- تو بهترینی مامان...
و اون دوتا از پشت سرشون داشتن با لبخند و افتخار نگاهشون میکردن.....و جیمین ....اون برای دوست پسرش خوشحال بود.... بالاخره خودشو فهمید .....فقط یه دفعه دلش برای خواهر بزرگترش تنگ شد....کسی که وقتی چهار سالش بود دیگه ندیدش....
Part Eleven
الان ساعت ۵ بعد از ظهر بود و همه توی پذیرایی خونه لی یوری جمع شده بودن و داشتن بحث میکردن که چرا یوزی چنین کاری کرده و یوری هم فقط به گفتن اینکه « اصلا دوست داشتم به شما هیچ ربطی نداره» بحث رو تموم کرد....
یوری با اشاره به یونگی گفت: برو بالا از توی اتاق کارم سند های شرکت رو بیار .
تا یونگی رفت بالا جیمین با ذوق گفت: یونگیه؟
= حتما خودشه.
& چرا فکر میکنه نیست اصلا ؟
√زیرا کرم داره.
+ البته من میدونم چرا...چون فکر میکنه به خاطر مشکلاتش با پدرش که فوت شده میخواد شرکتو زمین بزنه....
=و من میدونم اینطوری نیست....
&√ماهم...
یونگی از بالای پله ها گفت: اومدمممممم
=بدو پسر شیطون.
- خب حالا چی ؟
= بشین تا توضیح بدم....
وقتی اینو گفت یونگی رفت سرجاش کنار جیمین نشست و منتظر به مامانش نگاه کرد « همونطور که سه تای دیگه هم داشتن نگاه میکردن»
= خب همتون میدونید که من بذاره جانشین انتخاب کنم...اما دلیلش....خب....میدونید بعد مرگ کی سوک خب من به عنوان مدیر و دست راستش کارارو گرفتم اما....خب کله گنده های شرکت میگن که یه خانم نمیتونه شرکت رو اداره کنه و این حرفای چرت و پرت...
+ حال میده بزنم تو دهنشون.
= آروم باش جیمین کوچولو...الانم بزرگترین دلیلم برای انتخاب جانشین کسیه که تمام تلاششو بکنه تا منو سربلند کنه....من واقعا اونقدری توانایی ندارم که بتونم شرکت رو اداره بکنم....پس من فردا صبح توی جلسه یونگی رو جانشین خودم اعلام میکنم.
- چی!؟
+ بهت که گفتیم!
- ولی مامان شرکت به فنا میره همه فکر میکنن من بر علیهشونم
= وقتی ما حقیقتو میدونیم دیگه چیزی مهم نیست.... و منم انتخابت کردم چون پسر منی!
- ولی مامان آخه....
= من بهت اعتماد دارم یونگی بخاطر همین انتخابت کردم....تو پسر خود منی همه چیزو از من یاد گرفتی پس راه خودمو ادامه میدی....
دیگه نمیتونست چیزی بگه....تاحالا به جز جیمین کسی اینطوری بهش اعتماد نداشت ولی حالا که این حرف هارو از مادرش میشنید....بغضش گرفته بود ....رفت کنار مامانش و بغلش کرد...
= بهت افتخار میکنم زندگی کوچولوی مامانی.
- تو بهترینی مامان...
و اون دوتا از پشت سرشون داشتن با لبخند و افتخار نگاهشون میکردن.....و جیمین ....اون برای دوست پسرش خوشحال بود.... بالاخره خودشو فهمید .....فقط یه دفعه دلش برای خواهر بزرگترش تنگ شد....کسی که وقتی چهار سالش بود دیگه ندیدش....
۲۹۸
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.