رئیس من
رئیس من
پارت ۵
خانم لی اومد پیشم و گفت
خانم لی: سلام عزیزم خوبی؟
ا.ت: سلام مرسی شما خوبین؟
خانم لی: عزیزم لازم نیست با من رسمی حرف بزنی من سولی هستم سولی صدام کن
ا.ت: اوکی
(بچه ها دیگه از این به بعد خانم لی سولیه)
سولی: نمیخوای بری خونه
ا.ت: چی؟مگه ساعت چنده؟
سولی: ۹:۴۵ دقیقس شرکت ساعت ۱۰ میبنده
ا.ت: اها اوکی مرسی خبر دادی
سولی: خواهش من برم پس
ا.ت: اوکی بای
از شرکت اومدم بیرون داشتم میرفتم خونه حس کردم یکی داره دنبالم میکنه قدمام رو تند تر کردم تقریباً داشتم می دویدیم اونم داشت دنبالم میومد نمیدونستم دارم کجا میرم که به یه کوچه ی باریک رسیدم که یهو یه نفر جلوم ظاهر شد ترسیده بودم رفتم عقب یهو به یکی برخوردم برگشتم نگاش کردم انگار دو تا بودن بدبخت شدم میخواستم فرار کنم که یکی گرفتم هی تقلا میکردم که ولم کنه اما بیفایده بود اون یکی داشت میومد سمتم اما دیدم کسای دیگه ای هم پشتش بودن
ا.ت: ولم کنید خواهش میکنم
وقتی اومد نزدیکم از دیدن قیافش شکه شدم
قرار بود یدونه بنویسم ولی دوتا نوشتم ببینید چقدر مهربونم قدرمو بدونید 🙃😂❤️
پارت ۵
خانم لی اومد پیشم و گفت
خانم لی: سلام عزیزم خوبی؟
ا.ت: سلام مرسی شما خوبین؟
خانم لی: عزیزم لازم نیست با من رسمی حرف بزنی من سولی هستم سولی صدام کن
ا.ت: اوکی
(بچه ها دیگه از این به بعد خانم لی سولیه)
سولی: نمیخوای بری خونه
ا.ت: چی؟مگه ساعت چنده؟
سولی: ۹:۴۵ دقیقس شرکت ساعت ۱۰ میبنده
ا.ت: اها اوکی مرسی خبر دادی
سولی: خواهش من برم پس
ا.ت: اوکی بای
از شرکت اومدم بیرون داشتم میرفتم خونه حس کردم یکی داره دنبالم میکنه قدمام رو تند تر کردم تقریباً داشتم می دویدیم اونم داشت دنبالم میومد نمیدونستم دارم کجا میرم که به یه کوچه ی باریک رسیدم که یهو یه نفر جلوم ظاهر شد ترسیده بودم رفتم عقب یهو به یکی برخوردم برگشتم نگاش کردم انگار دو تا بودن بدبخت شدم میخواستم فرار کنم که یکی گرفتم هی تقلا میکردم که ولم کنه اما بیفایده بود اون یکی داشت میومد سمتم اما دیدم کسای دیگه ای هم پشتش بودن
ا.ت: ولم کنید خواهش میکنم
وقتی اومد نزدیکم از دیدن قیافش شکه شدم
قرار بود یدونه بنویسم ولی دوتا نوشتم ببینید چقدر مهربونم قدرمو بدونید 🙃😂❤️
۱۱.۰k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.