قمارِ عشق پارت هجدهم(فصل دوم)
دختر با استرس و اشک توی چشماش ...اروم لای پلکاش رو واز کرد و به روبروش با ترس خیره شد..اما...یه چیزی فرق میکرد...دستش رو بالا آورد و محکم جونگ کوک رو بغل گرفت...اون هنوز زنده بود...یعنی..هیچ تیری توی کمرش نبود...اشکی از گوشه ی چشمش پایین چکید و سرش رو تو گردن جونگ کوک قایم کرد و چشماش رو بست و شروع کرد به گریه کردن.
جونگ کوک که محکم رونا رو بغل کرده بود با صدای تفنگ ترسید و محکم تر رونا رو بغل گرفت ..اما هیچ دردی رو احساس نکرد ... رونا رو از توی بغلش درآورد و نگاهی بهش انداخت و سرتا پاش رو نگاه کرد و با فهمیدن اینکه رونا سالمه لبخندی زد و لبخندی زد و برگشت.
رونا با دیدن پدر جونگ کوک که روی زمین نشسته و اشک توی چشماش جمع شده خیلی تعجب کرد .
به دیوار بالای سرش نگاه کرد که تیر اونجا برخورد کرده.جونگ کوک با تعجب به پدرش نگاه کرد که رد نگاهش رو گرفت و سرش رو چرخوند و با جیونگ روبرو شد که داشت به پدر بزرگش نگاه میکرد.
پسر کوچولو با بغض سمت مامانش رفت و محکم پاهای رونا رو تو بغلش گرفت و شروع کرد به گریه کردن . رونا محکم جیونگ رو تو آغوشش گرفت . اما یه چیز عجیب بود...جیونگ با کی امده بود اینجا اونم توی بار؟
سریع نگاهی به جونگ کوک کرد و با دیدن اشک جونگ کوک یک دقیقه قلبش ایستاد.
رد نگاهش رو که گرفت متوجه زن میانسالی که توی چهارچوب در ایستاده بود شد
چقدر شبیه جونگ کوک بود..یعنی...یعنی..اون
_اوما...
با صدای پر بغض جونگ کوک فهمید اون زن کیه .اون مادر واقعیه جونگ کوک بود . هیلی که متوجه ی قضیه شده بود سریع خشمگین شد و گفت:
=یااا..چرا وایسادین همشون رو بکشیننن
مردها یکی یکی با اسلحه وارد اتاق شدن و اونا رو نشونه گرفتن ..حتی پدر جونگ کوک..پس تمام قضیه به هیلی ..یعنی همسر الکی جونگ کوک ربط داشتع.
جونگ کوک خشمگین به طرف دختر رفت یقش رو گرفت و با نعره کنار دندون گفت:
_پس همش زیر سر توی عوضی بود..هاااااااا
کلمه ی آخرش رو با داد گفت که دختر پوزخندی زد و دست جونگ کوک رو از یغش جدا کرد.
=الان که دیگه من موفق شدم آقای جئون.
جونگ کوک که محکم رونا رو بغل کرده بود با صدای تفنگ ترسید و محکم تر رونا رو بغل گرفت ..اما هیچ دردی رو احساس نکرد ... رونا رو از توی بغلش درآورد و نگاهی بهش انداخت و سرتا پاش رو نگاه کرد و با فهمیدن اینکه رونا سالمه لبخندی زد و لبخندی زد و برگشت.
رونا با دیدن پدر جونگ کوک که روی زمین نشسته و اشک توی چشماش جمع شده خیلی تعجب کرد .
به دیوار بالای سرش نگاه کرد که تیر اونجا برخورد کرده.جونگ کوک با تعجب به پدرش نگاه کرد که رد نگاهش رو گرفت و سرش رو چرخوند و با جیونگ روبرو شد که داشت به پدر بزرگش نگاه میکرد.
پسر کوچولو با بغض سمت مامانش رفت و محکم پاهای رونا رو تو بغلش گرفت و شروع کرد به گریه کردن . رونا محکم جیونگ رو تو آغوشش گرفت . اما یه چیز عجیب بود...جیونگ با کی امده بود اینجا اونم توی بار؟
سریع نگاهی به جونگ کوک کرد و با دیدن اشک جونگ کوک یک دقیقه قلبش ایستاد.
رد نگاهش رو که گرفت متوجه زن میانسالی که توی چهارچوب در ایستاده بود شد
چقدر شبیه جونگ کوک بود..یعنی...یعنی..اون
_اوما...
با صدای پر بغض جونگ کوک فهمید اون زن کیه .اون مادر واقعیه جونگ کوک بود . هیلی که متوجه ی قضیه شده بود سریع خشمگین شد و گفت:
=یااا..چرا وایسادین همشون رو بکشیننن
مردها یکی یکی با اسلحه وارد اتاق شدن و اونا رو نشونه گرفتن ..حتی پدر جونگ کوک..پس تمام قضیه به هیلی ..یعنی همسر الکی جونگ کوک ربط داشتع.
جونگ کوک خشمگین به طرف دختر رفت یقش رو گرفت و با نعره کنار دندون گفت:
_پس همش زیر سر توی عوضی بود..هاااااااا
کلمه ی آخرش رو با داد گفت که دختر پوزخندی زد و دست جونگ کوک رو از یغش جدا کرد.
=الان که دیگه من موفق شدم آقای جئون.
۱۰۵.۳k
۱۳ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.