p⁶
همگی دور میز بودند تا به نارا کمک کنند حقیقت رو بگه ـ...
با صدایی که هنوز توش بغض و عصبانیت بود لب زد
تهیونگ « چرا؟؟ چیشد...چیشد که دختر قشنگم....
نارا بازم سکوت کرد...از بعد از فوت لانا هیچ کلمه ای نگفته بود....تهیونگ بلند تر داد زد
تهیونگ « گفتم چه بلایی سرش اومددددـ
لی لی برگه فوت رو به تهیونگ داد... تهیونگ با خوندن اون نامه تعجب کرد...گاز گرفتگی؟! خونه اونا نه شومینه و نه بخاری داشت فقط شوفاژ داشت.... با بهت روشو به سمت نارا کرد و پرسید
تهیونگ « ینی چی؟! گاز گرفتی؟! نمیفهمم....چیکار کردی با دخترممممممم
نارا بالخره زبون باز کرد اما صداش اونقدر گرفته و ضعیف بود که بزور میتونست کسی بشنوه اما تهیونگ توی اون لحظه صدای نفس های نکشیده اطرافیان رو میتونست حس کنه
نارا « بعد از اینکه از فرودگاه برگشتیم رفتیم...رفتیم فروشگاه و یه لباس عروسکی آبی با تل خوشگلی براش خریدم...شبیه فرشته ها شده بود...میخندید و میگفت میخوام به بابا نشون بدم...منم میگفتم نمیشه...برخلاف حرف تو....ما رفتیم...رفتیم مهمونی بورا.....
_تهیونگ با شنیدن استارت همین کلمه خشمگین تر از قبل شد و لب زد « چی؟
نارا بدون توجه بهش ادامه داد « لی لی با لانا خیلی بازی کرد...تلویزیون دید...رقصید....خیلی بهش خوش گذشت...به منم همینطور ولی...شب...یچه ها میخواستن بیدار بمونن...برای همین مرتفع ترین اتاق رو دادن به منو لانا تا سرو صدا اذیتمون....نکنه....جون تو ارتفاع بودیم سرد بود هوا و شومینه داشت اون اتاق....چوب های شومینه داشت میسوخت منم پتو رو انداختم رو لانا و موهای لختشو ناز کردم...خیلی حس خوبی داشت...تهیونگ موهاش نرم تر بود....نزدیکای سه صبح با حس نفس تنگی...بیدار شدم...فهمیدم گازگرفتگیه...برای نجات لانا خودم باید نفس میگرفتم....وقتی پنجره رو باز کردم لانارو بردم تو پنت هوس...اما...اما هرچی صداش میزدم جو...
تهیونگ نذاشت حرف نارا کامل شه که به سمت نارا هجوم برد و سیلی محکمی بهش زد که صندلیش افتاد... و همه هینی از ترس کشیدند...ولی نارا دردی رو جز درد قلبش حس نمیکرد....
تهیونگ « تووووو توی عوضییییی...بخاطر خود خواهی خودتتتتت جون دخترمو گرفتییییی حق زندگی کردنو ازش گرفتییییییییی نمیبخشتتتتت....
_ و روی نارا افتاد و مشت های مردونش رو روی صورت ظریف نارا پیاده میکرد...بقیه به سختی تونستند اونو جدا کنند....
_ببخش اگه سد راه مرگت شدم....ولی مرگ تو مرگ من بود و منم خود خواه...:)
با صدایی که هنوز توش بغض و عصبانیت بود لب زد
تهیونگ « چرا؟؟ چیشد...چیشد که دختر قشنگم....
نارا بازم سکوت کرد...از بعد از فوت لانا هیچ کلمه ای نگفته بود....تهیونگ بلند تر داد زد
تهیونگ « گفتم چه بلایی سرش اومددددـ
لی لی برگه فوت رو به تهیونگ داد... تهیونگ با خوندن اون نامه تعجب کرد...گاز گرفتگی؟! خونه اونا نه شومینه و نه بخاری داشت فقط شوفاژ داشت.... با بهت روشو به سمت نارا کرد و پرسید
تهیونگ « ینی چی؟! گاز گرفتی؟! نمیفهمم....چیکار کردی با دخترممممممم
نارا بالخره زبون باز کرد اما صداش اونقدر گرفته و ضعیف بود که بزور میتونست کسی بشنوه اما تهیونگ توی اون لحظه صدای نفس های نکشیده اطرافیان رو میتونست حس کنه
نارا « بعد از اینکه از فرودگاه برگشتیم رفتیم...رفتیم فروشگاه و یه لباس عروسکی آبی با تل خوشگلی براش خریدم...شبیه فرشته ها شده بود...میخندید و میگفت میخوام به بابا نشون بدم...منم میگفتم نمیشه...برخلاف حرف تو....ما رفتیم...رفتیم مهمونی بورا.....
_تهیونگ با شنیدن استارت همین کلمه خشمگین تر از قبل شد و لب زد « چی؟
نارا بدون توجه بهش ادامه داد « لی لی با لانا خیلی بازی کرد...تلویزیون دید...رقصید....خیلی بهش خوش گذشت...به منم همینطور ولی...شب...یچه ها میخواستن بیدار بمونن...برای همین مرتفع ترین اتاق رو دادن به منو لانا تا سرو صدا اذیتمون....نکنه....جون تو ارتفاع بودیم سرد بود هوا و شومینه داشت اون اتاق....چوب های شومینه داشت میسوخت منم پتو رو انداختم رو لانا و موهای لختشو ناز کردم...خیلی حس خوبی داشت...تهیونگ موهاش نرم تر بود....نزدیکای سه صبح با حس نفس تنگی...بیدار شدم...فهمیدم گازگرفتگیه...برای نجات لانا خودم باید نفس میگرفتم....وقتی پنجره رو باز کردم لانارو بردم تو پنت هوس...اما...اما هرچی صداش میزدم جو...
تهیونگ نذاشت حرف نارا کامل شه که به سمت نارا هجوم برد و سیلی محکمی بهش زد که صندلیش افتاد... و همه هینی از ترس کشیدند...ولی نارا دردی رو جز درد قلبش حس نمیکرد....
تهیونگ « تووووو توی عوضییییی...بخاطر خود خواهی خودتتتتت جون دخترمو گرفتییییی حق زندگی کردنو ازش گرفتییییییییی نمیبخشتتتتت....
_ و روی نارا افتاد و مشت های مردونش رو روی صورت ظریف نارا پیاده میکرد...بقیه به سختی تونستند اونو جدا کنند....
_ببخش اگه سد راه مرگت شدم....ولی مرگ تو مرگ من بود و منم خود خواه...:)
۱۰۵.۴k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.