فیک تهیونگ (عشق ناخوانده) پارت 15
~ عشق ناخوانده ~
پارت 15
از جام بلند شدم و رفتم بیرون جیمین داشت با خبر نگارا که دم در بودن مصاحبه میکرد:
@ اقای پارک حقیقت داره که خانم بورا میخواستن خودکشی کنن ؟
÷ خیر ما فقط برا عکاسی رفته بودیم...
نگاهی بهش کردم که همیشه پشتم بود :)
چند باز زنگ زدم به تهیونگ ولی گوشیش خاموش بود که یهو شوگا زنگ زد:
€ یا بورا شی با با تهیونگ چی کار کردی ؟!
+ کجاستتتت ؟
€ رفته تو اتاق درو قفل کرده ...
+ صب کن الان خودمو میرسونم
€ فقط عجله کن میترسم بلایی سر خودش بیاره !
با عجله قطع کردم و لباسمو پوشیدم و از در پشتی از ساختمون خارج شدم و سوار تاکسی شدم ورفتم سمت خوابگاه پسرا و زنگ زدم ار ام باز کرد
& عجله کن
دویدم که با اشاره دستش اتاقو پیدا کرد و محکم در زدم ..
+ تهیونگااا صدامو میشنوی ؟
صدایی نیومد
+ ته درو باز کن تا نشکستمش
اما بازم صدایی نبود ... که شوگا به چکش روی میز اشاره کرد ؛ چکش رو برداشتم و کوفتم رو دستیگره که از هم پاشید ...
+ نیاین تو خودم باهاش حرف میزنم
رفتم رو به روش نشستم محو به پنجره نشسته بود روی زمین و به بیرون خیره شده بودم ؛ صورتش بی حس بود کاملا بی احساس نمیتونسم تشخیص بدم فازش چیه 😂اروم گفتم ...
+ منو ببخش که انقد دیر فهمیدم دوسم داری
اما هیچی نمیگفت ؛ گونه هاشو تو دستام گرفتم و لبم رو لباش گذاشتم که قطره اشکی از چشمش اومد پائین اما صورتش هنو بی حس بود انگار بدنی که روح درونش مرده انگار یه مرده متحرک برای لحظه ترسیدم و ازش فاصله گرفتم ، این ته اونی نبود که من میشناختم ...
داد زدم :
+ عوضی من دوست دارم !!
که نگاهشو تر پنجره گرفت صورتش انگار کسی که از کما برگشته رنگ گرفت و حس کردم خون تو رگاش جریان یافت بیلاخره پلک زد و با صدای سردی گفت :
- پس چرا جیمینو بوسیدی ؟
+ پی داری میگی ؟ مستی ؟!
- رو پشت بوم !
که یهو یادم اومد ... نکنه تهیونگ فک کرده من از عمد جیمینو بوسیدم ؟!
+ نه تهیونگااا اون فقط یه حادثه بود !
- پس اینی که الان اتفاق افتاد چی و اشاره ب لبش کرد ...
+ مطمئنا یه حادثه نبود
و دوباره بوسیدمش مثل ابر بهار اشک میریخت ... که یهو پسرا اومدن تو:
شوگا با دیدن صحنه رو به روش نامجون هل داد بیرونو و گفت : یا خدا استغفرالله برو بیرونننن !
تهیونگ ازم جدا شد
- ت.. تو چرا هنوز زنده ای ؟!!!
چشمام گرد شد
+ جیزی خوردی ؟!
- نه منظورم اینه که تو اینستا پر بود از فیلم بالای پشت بومت!
+ اها اون من فقط برای عکاسی رفته بودم ...
دلم نیومد بهش بگم چون میدونستم بعدش با شنیدن این که جیمین نجاتم داده ناراحت میشد ؛ مشتشو باز کرد و دستمو گرفت که وجود چیزیو توی دستش حس کردم دستشو از دستم کشیدمو اوردمش بالا و بازش کردم چشمام گرد شد ... قرص برنج بود !
+ روانی میخاستی خودتو بکشی منو بدبخ کنی ؟
- چرا مث وقتی جلو خودکشی خودتو گرفتم حرف میزنی چه ربطی به تو داره !
+ اره لابد به فنات بگم انقد اذیتش کردم که خودشو کشت ...
که زد زیر خنده
- ای تقلید کار
رفتیم تو حال پسرا داشتن با ته بحث میکردن که یهو در باز شد جیمین پرید وسط ...
- بوراا ، تهیونگگگ حالتون خوبه ؟!
که دویدم پریدم بغلش
÷ یا این برا چیه ؟
+ ازت ممنونم که عشق دوست احمقتو بهم فهموندی ! ...
جیمین لاورا شرمنده تو رو خدا فیکه تهیونگه نمیشه ب جیمین برسه 😂😂
پارت 15
از جام بلند شدم و رفتم بیرون جیمین داشت با خبر نگارا که دم در بودن مصاحبه میکرد:
@ اقای پارک حقیقت داره که خانم بورا میخواستن خودکشی کنن ؟
÷ خیر ما فقط برا عکاسی رفته بودیم...
نگاهی بهش کردم که همیشه پشتم بود :)
چند باز زنگ زدم به تهیونگ ولی گوشیش خاموش بود که یهو شوگا زنگ زد:
€ یا بورا شی با با تهیونگ چی کار کردی ؟!
+ کجاستتتت ؟
€ رفته تو اتاق درو قفل کرده ...
+ صب کن الان خودمو میرسونم
€ فقط عجله کن میترسم بلایی سر خودش بیاره !
با عجله قطع کردم و لباسمو پوشیدم و از در پشتی از ساختمون خارج شدم و سوار تاکسی شدم ورفتم سمت خوابگاه پسرا و زنگ زدم ار ام باز کرد
& عجله کن
دویدم که با اشاره دستش اتاقو پیدا کرد و محکم در زدم ..
+ تهیونگااا صدامو میشنوی ؟
صدایی نیومد
+ ته درو باز کن تا نشکستمش
اما بازم صدایی نبود ... که شوگا به چکش روی میز اشاره کرد ؛ چکش رو برداشتم و کوفتم رو دستیگره که از هم پاشید ...
+ نیاین تو خودم باهاش حرف میزنم
رفتم رو به روش نشستم محو به پنجره نشسته بود روی زمین و به بیرون خیره شده بودم ؛ صورتش بی حس بود کاملا بی احساس نمیتونسم تشخیص بدم فازش چیه 😂اروم گفتم ...
+ منو ببخش که انقد دیر فهمیدم دوسم داری
اما هیچی نمیگفت ؛ گونه هاشو تو دستام گرفتم و لبم رو لباش گذاشتم که قطره اشکی از چشمش اومد پائین اما صورتش هنو بی حس بود انگار بدنی که روح درونش مرده انگار یه مرده متحرک برای لحظه ترسیدم و ازش فاصله گرفتم ، این ته اونی نبود که من میشناختم ...
داد زدم :
+ عوضی من دوست دارم !!
که نگاهشو تر پنجره گرفت صورتش انگار کسی که از کما برگشته رنگ گرفت و حس کردم خون تو رگاش جریان یافت بیلاخره پلک زد و با صدای سردی گفت :
- پس چرا جیمینو بوسیدی ؟
+ پی داری میگی ؟ مستی ؟!
- رو پشت بوم !
که یهو یادم اومد ... نکنه تهیونگ فک کرده من از عمد جیمینو بوسیدم ؟!
+ نه تهیونگااا اون فقط یه حادثه بود !
- پس اینی که الان اتفاق افتاد چی و اشاره ب لبش کرد ...
+ مطمئنا یه حادثه نبود
و دوباره بوسیدمش مثل ابر بهار اشک میریخت ... که یهو پسرا اومدن تو:
شوگا با دیدن صحنه رو به روش نامجون هل داد بیرونو و گفت : یا خدا استغفرالله برو بیرونننن !
تهیونگ ازم جدا شد
- ت.. تو چرا هنوز زنده ای ؟!!!
چشمام گرد شد
+ جیزی خوردی ؟!
- نه منظورم اینه که تو اینستا پر بود از فیلم بالای پشت بومت!
+ اها اون من فقط برای عکاسی رفته بودم ...
دلم نیومد بهش بگم چون میدونستم بعدش با شنیدن این که جیمین نجاتم داده ناراحت میشد ؛ مشتشو باز کرد و دستمو گرفت که وجود چیزیو توی دستش حس کردم دستشو از دستم کشیدمو اوردمش بالا و بازش کردم چشمام گرد شد ... قرص برنج بود !
+ روانی میخاستی خودتو بکشی منو بدبخ کنی ؟
- چرا مث وقتی جلو خودکشی خودتو گرفتم حرف میزنی چه ربطی به تو داره !
+ اره لابد به فنات بگم انقد اذیتش کردم که خودشو کشت ...
که زد زیر خنده
- ای تقلید کار
رفتیم تو حال پسرا داشتن با ته بحث میکردن که یهو در باز شد جیمین پرید وسط ...
- بوراا ، تهیونگگگ حالتون خوبه ؟!
که دویدم پریدم بغلش
÷ یا این برا چیه ؟
+ ازت ممنونم که عشق دوست احمقتو بهم فهموندی ! ...
جیمین لاورا شرمنده تو رو خدا فیکه تهیونگه نمیشه ب جیمین برسه 😂😂
۹۰.۰k
۱۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.