خب اینجا ما فن فیک دازای و چویا رو داریم، هشدار میدم که توی این فن فیک به کل شخصیت ها عوض شده
بیبی نازنین من☆
پارت ۱۳★
"خوبه چویا خوبه آتسوشی
برید تو اتاقاتون
*ارباب من اتاق ندا...
"ششش تو تو اتاق من میخوابی
دازای تلفنش را روشن کرد
"الو .... این پنج تا بچه رو ببر اونیکی عمارت
چند تا خدمتکار بفرست بهشون رسیدگی کنن
دو سه تا بادیگاردم بفرست
دست از پا خطا کردن به وحشیانه ترین شکل ممکن تنبیهشون کنن
هی آتسوشی
&ب.بله؟
"برو جلوی در بادیگاردا ببرنت
&پس چویا چی
"اون پیش من میمونه
آتسوشی و چویا هردو بغض کردند
&خدا نگه دار چویا
*خداحافظ آتسوشی
"تموم شد؟؟
*الان ارباب دعوامون میکنه خداحافظ(درگوشی)
&م.من دیگه برم
(رفت)
"فردا یادم بنداز بریم شهربازی(خمیازه)
*چشم
"بریم بخوابیم
(رفتند خوابیدند)
(پرش زمانی به فردا ۹ صبح)
"بیب بیدار شو
*ا.الااان بیدار میشم(خمیازه)
دازای یه بالشت برداشتو محکم زد تو سر چویا
"بیدار میشی یا همینجوری بزنمت
*بیدار میشم به شرطی که منم بزنمت
"تو بیدار شو یکاریش میکنیم
(بیدار شد)
چویا هم یه بالشت برداشتو زد تو سر دازای
و اینگونه شد جنگ بالشتی شروع شد
*افراد بزنیدش(منظور بالشت هاست)
"افراد سنگر بگیرید
مشغول جنگ بودند که به در تقه ای زدند
"بیا تو(نفس نفس)
خدمت کار:آقا نمیآید صبحانه میل کنید؟
"دیگه بسه بریم(خنده و نفس نفس)
*بریم(خنده و نفس نفس)
دست همدیگه رو گرفتند و رفتند
*خوشحالو شادو خندانم
ددی قرار بود بریم شهر بازی
"با این لباسا؟ اول میریم لباس میخریم
رفتند که صبحونه بخورند که یهو چویا فریاد زد....
حمایتا کم باشه پارت نمیدم
پارت ۱۳★
"خوبه چویا خوبه آتسوشی
برید تو اتاقاتون
*ارباب من اتاق ندا...
"ششش تو تو اتاق من میخوابی
دازای تلفنش را روشن کرد
"الو .... این پنج تا بچه رو ببر اونیکی عمارت
چند تا خدمتکار بفرست بهشون رسیدگی کنن
دو سه تا بادیگاردم بفرست
دست از پا خطا کردن به وحشیانه ترین شکل ممکن تنبیهشون کنن
هی آتسوشی
&ب.بله؟
"برو جلوی در بادیگاردا ببرنت
&پس چویا چی
"اون پیش من میمونه
آتسوشی و چویا هردو بغض کردند
&خدا نگه دار چویا
*خداحافظ آتسوشی
"تموم شد؟؟
*الان ارباب دعوامون میکنه خداحافظ(درگوشی)
&م.من دیگه برم
(رفت)
"فردا یادم بنداز بریم شهربازی(خمیازه)
*چشم
"بریم بخوابیم
(رفتند خوابیدند)
(پرش زمانی به فردا ۹ صبح)
"بیب بیدار شو
*ا.الااان بیدار میشم(خمیازه)
دازای یه بالشت برداشتو محکم زد تو سر چویا
"بیدار میشی یا همینجوری بزنمت
*بیدار میشم به شرطی که منم بزنمت
"تو بیدار شو یکاریش میکنیم
(بیدار شد)
چویا هم یه بالشت برداشتو زد تو سر دازای
و اینگونه شد جنگ بالشتی شروع شد
*افراد بزنیدش(منظور بالشت هاست)
"افراد سنگر بگیرید
مشغول جنگ بودند که به در تقه ای زدند
"بیا تو(نفس نفس)
خدمت کار:آقا نمیآید صبحانه میل کنید؟
"دیگه بسه بریم(خنده و نفس نفس)
*بریم(خنده و نفس نفس)
دست همدیگه رو گرفتند و رفتند
*خوشحالو شادو خندانم
ددی قرار بود بریم شهر بازی
"با این لباسا؟ اول میریم لباس میخریم
رفتند که صبحونه بخورند که یهو چویا فریاد زد....
حمایتا کم باشه پارت نمیدم
۶.۲k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.