عشق بی پایان ( پارت 24)
پرش زمانی 6 صب از زبان لیا :
وای خدایا من عقلم کمه ؟ساعت 2 خوابیدم ساعت 6 پاشدم... چقد من ابلهم ،اشکال نداره چشامو بذارم رو هم خوابم میبره
نیم ساعت بعد :
چرا خوابم نمیبره... از خستگی دارم میمیرم ولی خوابم نمیبره، من واقعا نرمالم؟ 😑
پاشدم رفتم خیلیم گشنم بود، رو میز یه عالمه آبمیوه و نوشیدنی بود
یدونه شیرموز برداشتم تا درشو باز کنم متوجه شدم دست یکی رو شونمه، وای جونگ کوک بود
%: چیه؟ چرا اینجوری نگا میکنی؟
_ : چنبار بهت گفتم به اموال من دست نزن؟
%: اموال تو چیه
_ : همینی که توی دست جنابعالیه🙄
%: اهان.. خب مگه چیه؟ يه شیرموزه دیگه
_ : من به همین یه شیرموز خیلی وابستم
%: حالا با یدونه هیچی نمیشه
_ : يعنی چی؟ همین الان بذارش سر جاش، بره خودم گرفتم نه تو
%: بیا بابا اصن نخواستم
و لیا شیرموزو ریخت رو سر جونگ کوک
_ : هی تو... تو الان چه غلطی کردی
%: برو بشور تا موهات بهم نچسبیده🤣
و جونگ کوکم در کابینتو باز کرد و آرد کیکو ریخت تو سرو صورت لیا
_ : حداقل الان بی حساب شدیم
%: عوضییییییی( با صدای دادش صدا تو کل خونه پیچید و تهیونگ بیدار شد)
$: وایییییی... اینا دارن چه غلطی میکنن
_ : هوی... آروم، بیا تهیونگ بلند شد
$: میشه بگید دارید توی اشپزخونه ی من چیکار میکنید؟
_ : اون شروع کرد
%: میگم تهیونگ میشه بری موهاتو یه شونه کنی بعد بیای؟
$: الان این مهم نیست، مهم اینه که چیکار کردین؟
%: خواستم یه شیرموز بردارم ولی اون بهم نداد
_ : تهیونگ توهم میدونی من روی شیرموزام حساسم
$: لیا چرا صورتت آردی شده
%: اون زد
$: چرا؟
%: خب...
_ : خب چی ؟بگو دیگه چه گندی زدی
%: 😭
_ : چته؟ چرا سر هر چیزی گریه میکنی؟ خب باشه اصن همش تقصیر منه
$: من الان میرم یه دوش بگیرم اومدم بیرون ببینم آشپزخونه کثیفه من میدونم با شماها، البته تنبیه لیا یه چیز دیگس
%: چ.. چی میگی؟ تروخدا.. ببخشید، دیگه تکرار نمیشه
_ : صب کن ببینم... چه تنبیهی
%: اونش دیگه به تو مربوط نیست
و تهیونگ رفت حموم ماهم داشتیم تمیز میکردیم
%: میگم... به نظرت چه تنبیهی دارم؟
_ : میدونم منظورش چی بود ولی کور خونده
%: اگه میدونی خب به منم بگو
_ : ندونی بهتره، حالا ادامه بده
%: اه... من گشنمه
_ : به من چه
%: خب یه چیزی بده بخورم
_ : مگه من نوکر باباتم
%: واقعا خیلی....
_ : نمیخواد بگی خودم میدونم
%: ولی واقعا گشنمه 🥺
_ : که چی؟فک نکن یادم رفته چه گریه ای میکردی به خاطر اینکه مظلوم نمایی کنی 😒
%: دیدی که هنوزم باید تنبیه شم😖
_ : گریه نکن، عمرا بذارم دستش بهت بخوره
%:.....
_ : بیا بغلم
%: جونگ کوک اگر بخواد منو...
_ : هیس... هیچی نگو
%: تو جای من نیستی که بدونی چه حالی دارم
_ : خوبم میدونم... یه بار جوابتو دادم، گفتم نمیذارم هیچکاری کنه
%: قول بده
_ : صورتشو قاب کردمو بهش گفتم : قول میدم
%: مرسی
که تهیونگ اومد پایینو دید لیا تو بغل جونگ کوکه
$: لیا پاشو بیا بالا
_ : بشین لیا
$: جونگ کوک هیچکی نمیتونه رو حرفم حرف بزنه، خودتم میدونی
_ : ایندفعه میتونم
$: ببینم نکنه
_ : آره، آره... دوسش دارم، اگه خواهرم هم باشه باز دوسش دارم، چون ناتنی هستیم میتونیم باهم ازدواج کنیم
$: اونکه آره ولی باید ببینی لیا هم دوست داره یا نه
%:....
_ : بگو لیا... خواهش میکنم واقعی بگو
%: خب... من...
وای خدایا من عقلم کمه ؟ساعت 2 خوابیدم ساعت 6 پاشدم... چقد من ابلهم ،اشکال نداره چشامو بذارم رو هم خوابم میبره
نیم ساعت بعد :
چرا خوابم نمیبره... از خستگی دارم میمیرم ولی خوابم نمیبره، من واقعا نرمالم؟ 😑
پاشدم رفتم خیلیم گشنم بود، رو میز یه عالمه آبمیوه و نوشیدنی بود
یدونه شیرموز برداشتم تا درشو باز کنم متوجه شدم دست یکی رو شونمه، وای جونگ کوک بود
%: چیه؟ چرا اینجوری نگا میکنی؟
_ : چنبار بهت گفتم به اموال من دست نزن؟
%: اموال تو چیه
_ : همینی که توی دست جنابعالیه🙄
%: اهان.. خب مگه چیه؟ يه شیرموزه دیگه
_ : من به همین یه شیرموز خیلی وابستم
%: حالا با یدونه هیچی نمیشه
_ : يعنی چی؟ همین الان بذارش سر جاش، بره خودم گرفتم نه تو
%: بیا بابا اصن نخواستم
و لیا شیرموزو ریخت رو سر جونگ کوک
_ : هی تو... تو الان چه غلطی کردی
%: برو بشور تا موهات بهم نچسبیده🤣
و جونگ کوکم در کابینتو باز کرد و آرد کیکو ریخت تو سرو صورت لیا
_ : حداقل الان بی حساب شدیم
%: عوضییییییی( با صدای دادش صدا تو کل خونه پیچید و تهیونگ بیدار شد)
$: وایییییی... اینا دارن چه غلطی میکنن
_ : هوی... آروم، بیا تهیونگ بلند شد
$: میشه بگید دارید توی اشپزخونه ی من چیکار میکنید؟
_ : اون شروع کرد
%: میگم تهیونگ میشه بری موهاتو یه شونه کنی بعد بیای؟
$: الان این مهم نیست، مهم اینه که چیکار کردین؟
%: خواستم یه شیرموز بردارم ولی اون بهم نداد
_ : تهیونگ توهم میدونی من روی شیرموزام حساسم
$: لیا چرا صورتت آردی شده
%: اون زد
$: چرا؟
%: خب...
_ : خب چی ؟بگو دیگه چه گندی زدی
%: 😭
_ : چته؟ چرا سر هر چیزی گریه میکنی؟ خب باشه اصن همش تقصیر منه
$: من الان میرم یه دوش بگیرم اومدم بیرون ببینم آشپزخونه کثیفه من میدونم با شماها، البته تنبیه لیا یه چیز دیگس
%: چ.. چی میگی؟ تروخدا.. ببخشید، دیگه تکرار نمیشه
_ : صب کن ببینم... چه تنبیهی
%: اونش دیگه به تو مربوط نیست
و تهیونگ رفت حموم ماهم داشتیم تمیز میکردیم
%: میگم... به نظرت چه تنبیهی دارم؟
_ : میدونم منظورش چی بود ولی کور خونده
%: اگه میدونی خب به منم بگو
_ : ندونی بهتره، حالا ادامه بده
%: اه... من گشنمه
_ : به من چه
%: خب یه چیزی بده بخورم
_ : مگه من نوکر باباتم
%: واقعا خیلی....
_ : نمیخواد بگی خودم میدونم
%: ولی واقعا گشنمه 🥺
_ : که چی؟فک نکن یادم رفته چه گریه ای میکردی به خاطر اینکه مظلوم نمایی کنی 😒
%: دیدی که هنوزم باید تنبیه شم😖
_ : گریه نکن، عمرا بذارم دستش بهت بخوره
%:.....
_ : بیا بغلم
%: جونگ کوک اگر بخواد منو...
_ : هیس... هیچی نگو
%: تو جای من نیستی که بدونی چه حالی دارم
_ : خوبم میدونم... یه بار جوابتو دادم، گفتم نمیذارم هیچکاری کنه
%: قول بده
_ : صورتشو قاب کردمو بهش گفتم : قول میدم
%: مرسی
که تهیونگ اومد پایینو دید لیا تو بغل جونگ کوکه
$: لیا پاشو بیا بالا
_ : بشین لیا
$: جونگ کوک هیچکی نمیتونه رو حرفم حرف بزنه، خودتم میدونی
_ : ایندفعه میتونم
$: ببینم نکنه
_ : آره، آره... دوسش دارم، اگه خواهرم هم باشه باز دوسش دارم، چون ناتنی هستیم میتونیم باهم ازدواج کنیم
$: اونکه آره ولی باید ببینی لیا هم دوست داره یا نه
%:....
_ : بگو لیا... خواهش میکنم واقعی بگو
%: خب... من...
۴۹.۱k
۳۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.