پارت ۱۰ Blood moon
پارت ۱۰ Blood moon
مستقیم رفتم سمت اتاقم و لباسامو عوض کردم
و خودمو انداختم رو تختم
انقدر خسته بودم که همونطوری خوابم برد
..خوابی که ا/ت میبینه..
وقتی چشمامو باز کردم با یه جای خیلی تاریک مواجه شدم
اهای....کسی اینجا نیست؟خیلی عجیب بود
صدام توی محوطه میپیچید
بعد بیست دقیقه فشار اوردن به خودم فهمیدم که وسط یک جنگل خیلی بزرگم
سریع میدویدمو گریه میکردم به امید اینکه یکی بیاد و از اینجا نجاتم بده
حدود ده دقیقه ای میشد که داشتم میدویدم
خسته شده بودم پس دست از این کارم
برداشتمو به یک درخت تکیه دادم
سرگیجه و حالت تهوع شدیدی داشتم که یک صدایی شنیدم
ناشناس:کسی اینجا نیست،نترس من توی ذهنتم
ا/ت:چی... تو کی هستی؟الان من خوابم یا بیدار؟اینجا کجاست؟تو منو اوردی اینجا؟...
ناشناس:نفس بگیر به وقتش همه چیزو برات توضیح میدم،تو الان توی یک خوابی،من تورو به اینجا اوردم تا یک چیز مهمو بهت بدم و بگم
ا/ت:تو کی هستی؟
ناشناس:میدونم که خیلی سوال بی پاسخی رو توی ذهنت داری،ولی به موقع جواب همشون رو میفهمی،باید یک کار مهمی رو انجام بدی
ا/ت:چی...چه کاری؟
ناشناس:باید دنبال یک کلبه ی چوبی بگردی که بالای یک درخت خیلی بزرگه،من توی ذهنتم و تمام سعیمو میکنم که راهنماییت کنم تا پیداش کنی
ا/ت:برای چی باید برم اونجا؟
ناشناس:چون همدیگه رو توی اون کلبه ملاقات میکنیم،همونطور که گفتم باید از یک چیز مهم محافظت کنی،اگه یک پروانه ی ابی رنگ دیدی دنبالش کن من اونو میفرستم تا راه درست رو نشونت بده،بهم اعتماد داشته باش
......
کلبه ی چوبی بالای یه درخت بزرگ؟پروانه ابی رنگ،صدای ملایم و ضعیف که مثل صدای یک پیرمرد بود
توی همین افکارم فرو رفته بودم که...
حمایت❤
مستقیم رفتم سمت اتاقم و لباسامو عوض کردم
و خودمو انداختم رو تختم
انقدر خسته بودم که همونطوری خوابم برد
..خوابی که ا/ت میبینه..
وقتی چشمامو باز کردم با یه جای خیلی تاریک مواجه شدم
اهای....کسی اینجا نیست؟خیلی عجیب بود
صدام توی محوطه میپیچید
بعد بیست دقیقه فشار اوردن به خودم فهمیدم که وسط یک جنگل خیلی بزرگم
سریع میدویدمو گریه میکردم به امید اینکه یکی بیاد و از اینجا نجاتم بده
حدود ده دقیقه ای میشد که داشتم میدویدم
خسته شده بودم پس دست از این کارم
برداشتمو به یک درخت تکیه دادم
سرگیجه و حالت تهوع شدیدی داشتم که یک صدایی شنیدم
ناشناس:کسی اینجا نیست،نترس من توی ذهنتم
ا/ت:چی... تو کی هستی؟الان من خوابم یا بیدار؟اینجا کجاست؟تو منو اوردی اینجا؟...
ناشناس:نفس بگیر به وقتش همه چیزو برات توضیح میدم،تو الان توی یک خوابی،من تورو به اینجا اوردم تا یک چیز مهمو بهت بدم و بگم
ا/ت:تو کی هستی؟
ناشناس:میدونم که خیلی سوال بی پاسخی رو توی ذهنت داری،ولی به موقع جواب همشون رو میفهمی،باید یک کار مهمی رو انجام بدی
ا/ت:چی...چه کاری؟
ناشناس:باید دنبال یک کلبه ی چوبی بگردی که بالای یک درخت خیلی بزرگه،من توی ذهنتم و تمام سعیمو میکنم که راهنماییت کنم تا پیداش کنی
ا/ت:برای چی باید برم اونجا؟
ناشناس:چون همدیگه رو توی اون کلبه ملاقات میکنیم،همونطور که گفتم باید از یک چیز مهم محافظت کنی،اگه یک پروانه ی ابی رنگ دیدی دنبالش کن من اونو میفرستم تا راه درست رو نشونت بده،بهم اعتماد داشته باش
......
کلبه ی چوبی بالای یه درخت بزرگ؟پروانه ابی رنگ،صدای ملایم و ضعیف که مثل صدای یک پیرمرد بود
توی همین افکارم فرو رفته بودم که...
حمایت❤
۱۰.۰k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.