نگاه پردردسر عشق پارت ۱۰
رفتیم ناهار دیانا یه سزار خورد منم یه پاستا
بعد رفتیم خونه
فردا........
ارسلان پاشدم دیانا خواب بود رفتم پایین
زهرا خانم:صبح بخیر پسرم
ارسلان:صبح بخیر زهرا خانم
زهرا :صبحانه امادست با اجازتون من میرم
ارسلان :باش ممنون
دیانا:پاشدم دیدم ارسلان نیست رفتم پایین دیدن سر میزه بعد از صبحونه رفتم اریشگاه بعد از تموم شدن کارم ارسلان اومد رفتیم سالن نگاه ارسلان قفل بود رو من و یهو دیدم که شقایق اومد و دست ارسلان هم به خاطر لباس بازم و هم به خاطر شقایق دورم حلقه شد تو ارسلان و همه بچه ها داشتن میرخصیدن حالم بدشد رفتم تو حیاط تا هوا بخورم و دیدم شقایق از پشت چاقو رو کوبید تو کمرم
ارسلا:همه جا دنبال دیانا بودم رفتم بیرون دیدم افتا خواستم عروسی رو خراب نکنم خودم بردمش بیمارستان دکتر سریع بردتش اتاق عمل حالم بد بو و با انگشتام بازی میکردم که دکتر اوم و گفت
دکتر .....🦇💜🦉✌💜🥺
بعد رفتیم خونه
فردا........
ارسلان پاشدم دیانا خواب بود رفتم پایین
زهرا خانم:صبح بخیر پسرم
ارسلان:صبح بخیر زهرا خانم
زهرا :صبحانه امادست با اجازتون من میرم
ارسلان :باش ممنون
دیانا:پاشدم دیدم ارسلان نیست رفتم پایین دیدن سر میزه بعد از صبحونه رفتم اریشگاه بعد از تموم شدن کارم ارسلان اومد رفتیم سالن نگاه ارسلان قفل بود رو من و یهو دیدم که شقایق اومد و دست ارسلان هم به خاطر لباس بازم و هم به خاطر شقایق دورم حلقه شد تو ارسلان و همه بچه ها داشتن میرخصیدن حالم بدشد رفتم تو حیاط تا هوا بخورم و دیدم شقایق از پشت چاقو رو کوبید تو کمرم
ارسلا:همه جا دنبال دیانا بودم رفتم بیرون دیدم افتا خواستم عروسی رو خراب نکنم خودم بردمش بیمارستان دکتر سریع بردتش اتاق عمل حالم بد بو و با انگشتام بازی میکردم که دکتر اوم و گفت
دکتر .....🦇💜🦉✌💜🥺
۴.۷k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.