پارت۳۶
پارت۳۶
ارامشی برای حس تو
ویو ا.ت
بلند شدمو یه لباس مناسب پوشیدمو و یکم ارایش کردم و محض احتیات برا خودم یه لباس برداشتم تا اگه خیس شدم عوض کنم ..دیگه اماده شدم و گوشیمو تینت و عطر و کارت و بقیه وسایلامم گذاشتم تو کیفم و رفتم بیرون که همه گفتن
« » < > =/ کجا؟
- عههههه انقد هماهنگ نباشید (کیوت) دارم میرم با اوپا بیرون(لبخند)
< باشه دخترم خوش بگذره فقط دیر برنگردید نگران نشم
- باشه(کیوت)(رفتم تو حیاط دیدم جونگ کوک داره با ابجی کوچیکم یونجون حرف میزنه ....رفتم سمتشون که یونجون پرید بغلم... بایه صورت خوابالو و گفت)
\ ابجی جونم(خوابالو کیوت)
- بله (لبخند)
\ عمو جونگ کوک راست میگه؟(خوابالو کیوت)
+ معلومه(از بغل ا.ت دراوردمش و خودم بغلش کردم)
- چیو راست میگه؟(تعجب)
\ اینکه شما میخواید ازدواج کنین بعد نی نی بیارید تا من باهاش بازی کنم(خوابالو)
- هااا.......معلومه که نه من میخوام درس بخونم(جدی)(به جونگ کوک نگاه جدیی کردم)
\اوهوم(با بغض و ناراحتی از بغل عمو جونگ کوک فاصله گرفتم و رفتم داخل)
+ بیب دلشو شکوندییی(مظلوم)
- خب....توضیح بده(جدی)
+چیو؟(تعجب)
- بچه(جدی)
+ یعنی میگی نمیخوای بچه دار بشیم؟(ناراحت)
- نه .....فقط زوده من میخوام دانشگاهم تموم شه بعد.....(بهش نگاه کردم ناراحت به نظر میرسید)ددی باشه ناراحت نشو (کیوت)
+(نفس عمیقی کشیدم) باشه...(دستشو گرفتم) تاکسی اومد بریم(لبخند)
-(سوار تاکسی شدیمو بعد ۲۰ مین رسیدیم تو راه اوپا فقط با دستم بازی میکردو حرف نمیزد...اوپا حساب کرد و پیاده شدیم ....به محض اینکه پیاده شدیم با دو تو صاحل دوییدم .....اوپا رفت و روبه روی دریا نشست و بهش خیره شد منم رفتم و کنارش نشستم که گفت)
+ دانشگاهت کی تموم میشه؟(رو شن های صاحل دراز کشیدم)(لبخند اما ناراحت)
- ۳سال دیگه (لبخند)(نگاهش کردم)
حمایتتتتتتت لاوامممم
ارامشی برای حس تو
ویو ا.ت
بلند شدمو یه لباس مناسب پوشیدمو و یکم ارایش کردم و محض احتیات برا خودم یه لباس برداشتم تا اگه خیس شدم عوض کنم ..دیگه اماده شدم و گوشیمو تینت و عطر و کارت و بقیه وسایلامم گذاشتم تو کیفم و رفتم بیرون که همه گفتن
« » < > =/ کجا؟
- عههههه انقد هماهنگ نباشید (کیوت) دارم میرم با اوپا بیرون(لبخند)
< باشه دخترم خوش بگذره فقط دیر برنگردید نگران نشم
- باشه(کیوت)(رفتم تو حیاط دیدم جونگ کوک داره با ابجی کوچیکم یونجون حرف میزنه ....رفتم سمتشون که یونجون پرید بغلم... بایه صورت خوابالو و گفت)
\ ابجی جونم(خوابالو کیوت)
- بله (لبخند)
\ عمو جونگ کوک راست میگه؟(خوابالو کیوت)
+ معلومه(از بغل ا.ت دراوردمش و خودم بغلش کردم)
- چیو راست میگه؟(تعجب)
\ اینکه شما میخواید ازدواج کنین بعد نی نی بیارید تا من باهاش بازی کنم(خوابالو)
- هااا.......معلومه که نه من میخوام درس بخونم(جدی)(به جونگ کوک نگاه جدیی کردم)
\اوهوم(با بغض و ناراحتی از بغل عمو جونگ کوک فاصله گرفتم و رفتم داخل)
+ بیب دلشو شکوندییی(مظلوم)
- خب....توضیح بده(جدی)
+چیو؟(تعجب)
- بچه(جدی)
+ یعنی میگی نمیخوای بچه دار بشیم؟(ناراحت)
- نه .....فقط زوده من میخوام دانشگاهم تموم شه بعد.....(بهش نگاه کردم ناراحت به نظر میرسید)ددی باشه ناراحت نشو (کیوت)
+(نفس عمیقی کشیدم) باشه...(دستشو گرفتم) تاکسی اومد بریم(لبخند)
-(سوار تاکسی شدیمو بعد ۲۰ مین رسیدیم تو راه اوپا فقط با دستم بازی میکردو حرف نمیزد...اوپا حساب کرد و پیاده شدیم ....به محض اینکه پیاده شدیم با دو تو صاحل دوییدم .....اوپا رفت و روبه روی دریا نشست و بهش خیره شد منم رفتم و کنارش نشستم که گفت)
+ دانشگاهت کی تموم میشه؟(رو شن های صاحل دراز کشیدم)(لبخند اما ناراحت)
- ۳سال دیگه (لبخند)(نگاهش کردم)
حمایتتتتتتت لاوامممم
۳.۹k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.