عمارت خونین(9)🖤
جونگکوک:
خیلی خسته بودم پس نشستم روی مبل ونشسته سرما گذاشتم روی مبل کم کم داشت خوابم میبرد
ا٫ت:
کم کم چشماما باز کردم اولش همه جا برام سیاه وتار بود ولی بعدش درست شد نمیدونستم کجام به اطراف نگاه کردم اتاق جدیدی بود منم روی تخت بودم یک سرم بهم وصل بود
مگه چه اتفاقی افتاده؟
نمیدونستم چی شده دیدم زخمام پانسامان شده تعجب کردم چه کسی دلش برای من سوخته لبخند غمگینی زدم که یک دفعه اون پسره روانییی را روی مبل کناریم دیدم همینطور که نشسته بود خوابش برده بود ودستاشم دست به سنینه گذاشته بود با دیدینش ناخودآگاه لرزی به بدنم وارد شد خیلی ترسیدم خیلییی
اولین بار بود از کسی انقدر میترسیدم واقعا نمیفهمدیم چرااا بلاهایی که سرم اورد کم نبود همین دیروز میخواست بکشتم
از روی تخت اومدم پایین خیلی بدنم درد میکرد وبیحال بودم ولی چاره ای نداشتم
باید هر طور بود فرار میکردم الان موقعیت خوبی بود
رفتم سمت در یک نگاهی به اون پسره عوضییی کردم خواب بود پس یک لبخندی به لبم اومد اروم درا باز کردم ورفتم بیرون با فکر اینکه بیرون پرداز ادم هست یکلحظه از کارم پشیمون شدم گفتم:ولش کن فقط خدا میتونه دیگه خوشبختی را بهت بده
همه چی تموم شده ازادی وزندگیکردن برای تو تموم شده ا٫ت
ولی یکچیزی توی دلم گفت میتونی فرار میکنی میتونییی
برای همین رفتم بیرون با رفتنم همون موقع یکیشون جلوما گرفت .گفت:تا ارباب اجازه نداده حق نداری بری
گفتم:خو خودش خودش گفت میتونی بریییی
بادیگارد:بهت میگمممم برو بشین اتاقتتتت انقدذ منا اذیت نکنن
جونگکوک:یک صداهایی میومددکمکم چشماما باز کردم دیدم هیچکس روی تخت نیست اخمام رفت تو هم عصبانی شده بودم سریع بلند شدم ورفتم سمت در
در نصفه باز بود یک صداهایی میومد
رفتم بیرون که دیدیم اون دختر وکیل میخواد بره یک جایی ولی یکی از ادمام نمیذاره
با قدمای محکم به سمتشون حرکت کردم
گفتم:توی..ع...و...ض...ی... میخواستی فرار کنییییییی؟😡
ا٫ت:نه کیگفته؟؟فقط میخواسنم برم حیاط هوا بخورم
جونگکوک:هه مگه خونه خالتهههه؟؟؟
مگه رفتی خوشگذرونیییی؟؟؟تو اونجاییی تا تقاص پس بدی انگاری زیاد بهت خوش گذشته ؟؟؟
ا٫ت:
دیدم اون روانی اومدش باز عصبانی شد. نمیفهمیدمش چرا اینطوریه
دوباره دستما کشید محکم وبخ یک اتاقی برد
دستم درد گرفته بود با بغض گفتم:نکن دستم درد گرفت 🥺
جونگکوک:تا دستتت درد بگیره حالا خیلی مونده 😡 من قسم خوردم پچع جون تورا ادم میکنم
محکم کشوندم توی اتاقی نمیدوسنتم میخواد ایندفعه چه کاری باهام کنه
داشت میبردم زیرزمین
اتاق شکنجه؟نه نه نه نه نباید میزاشتم این کارت کنه من دوووم نداشتم تاحالا آنقدر درد نکشیده بودم
نشستم وپاهاشا گرفتم وگفتک: تورا خداااا تورا خدااا منا ببخش
من دووم نمیارم اونجا
لطفاااا
جونگکوک:
بی توجه به گریه وزاری هاش کشوندمش وبردمش اونجا
به صندلی بستمش
چند بار بهش شوک وارد کردم که از درد بیهوش شد
احساس کردم بسشه
رفتم بالا وبه یکی از بادیگاردا گفتم ببرنش توی اتاق قبلیش
اتاق تخت دار براش زیاد بود
خیلی خسته بودم کل روزم داشت برای این دحتره میرفت رفتم توی اتاق کار این چند روز به خاطر این مشکلات از کارم عقب افتاده بودم
رفتم پشت میز نشستم وقرار داد های اسلحه را یک نگاهی انداختم قرار بود یکم ماه بعد بیاند
یک نفسی کشیدم وسرما تکیه دادم به صندلیم
چند لحظه چشماما بستم که دیدم یکی در میزنه
گفتم:بیا داخل
کای بوی
کای:ارباب من نقشه فرار تهیونگ را کشیدم نظر شما را میخوام
جونگکوک:بیا جلوتر
کای: چشم
جونگکوک:کای نقشه. را برام توضیح داد نقشه بدی نبود
جونگکوک:کای به بچه ها بگو برای شب امادخ باشند
همه میریم ریسک نباید کرد
با دولت طرفیم
کای:چشم ارباب
ورفت بیرون
شب:
جونگکوک:بلاخره شب شد یکشلوار مشکی پوشیدم با یک کت کوتاه چرم مشکی جذب بعدش کفش های ساق دارم را پاک کردم وتفنگمم گذاشتم توی شلوارم
وبهدسمت در رفتم
بیرون که رفتم همه اماده بودند لبخندی زدم وگفتم خوبه پس بریم
برای اینکه شناساییم نکننپ با ماشین خودم نرفتم با یک ماشین دیگه رفتیم
بعد از چند دقیقه رسیدیم پشت زندان قراذ بود. جیمین دوربینا را هک کنه وچند نفر از داخل با رشوه قبول کرده بودند تهیونگا بیارند بیرون
نامجون وشوگا وکای وجین هم از دیوارا رفتند داخل
من بیرون وایستادم
نمیتونستم ریسک کنم وبرم بیرون وگرنه کل باند توی خطر میفتاد
بعد از نیم ساعت اونا تهیونگا به بچه ها تحیول داده بودند داشتند میومدند که صدای تیر اومد
نگران شدم میخواسنم برم تو ولی نرفتم جیهوپم گذاشته بودم داخل عمارت تا حواسش به همه چی باشه
بعد. از چند دیقه دیدم بچه ها اومدند ولی تهیونگ زخمی بود گفتم:چی چی نه نه
بچه ها لطفااا حمایت کنید
خیلی خسته بودم پس نشستم روی مبل ونشسته سرما گذاشتم روی مبل کم کم داشت خوابم میبرد
ا٫ت:
کم کم چشماما باز کردم اولش همه جا برام سیاه وتار بود ولی بعدش درست شد نمیدونستم کجام به اطراف نگاه کردم اتاق جدیدی بود منم روی تخت بودم یک سرم بهم وصل بود
مگه چه اتفاقی افتاده؟
نمیدونستم چی شده دیدم زخمام پانسامان شده تعجب کردم چه کسی دلش برای من سوخته لبخند غمگینی زدم که یک دفعه اون پسره روانییی را روی مبل کناریم دیدم همینطور که نشسته بود خوابش برده بود ودستاشم دست به سنینه گذاشته بود با دیدینش ناخودآگاه لرزی به بدنم وارد شد خیلی ترسیدم خیلییی
اولین بار بود از کسی انقدر میترسیدم واقعا نمیفهمدیم چرااا بلاهایی که سرم اورد کم نبود همین دیروز میخواست بکشتم
از روی تخت اومدم پایین خیلی بدنم درد میکرد وبیحال بودم ولی چاره ای نداشتم
باید هر طور بود فرار میکردم الان موقعیت خوبی بود
رفتم سمت در یک نگاهی به اون پسره عوضییی کردم خواب بود پس یک لبخندی به لبم اومد اروم درا باز کردم ورفتم بیرون با فکر اینکه بیرون پرداز ادم هست یکلحظه از کارم پشیمون شدم گفتم:ولش کن فقط خدا میتونه دیگه خوشبختی را بهت بده
همه چی تموم شده ازادی وزندگیکردن برای تو تموم شده ا٫ت
ولی یکچیزی توی دلم گفت میتونی فرار میکنی میتونییی
برای همین رفتم بیرون با رفتنم همون موقع یکیشون جلوما گرفت .گفت:تا ارباب اجازه نداده حق نداری بری
گفتم:خو خودش خودش گفت میتونی بریییی
بادیگارد:بهت میگمممم برو بشین اتاقتتتت انقدذ منا اذیت نکنن
جونگکوک:یک صداهایی میومددکمکم چشماما باز کردم دیدم هیچکس روی تخت نیست اخمام رفت تو هم عصبانی شده بودم سریع بلند شدم ورفتم سمت در
در نصفه باز بود یک صداهایی میومد
رفتم بیرون که دیدیم اون دختر وکیل میخواد بره یک جایی ولی یکی از ادمام نمیذاره
با قدمای محکم به سمتشون حرکت کردم
گفتم:توی..ع...و...ض...ی... میخواستی فرار کنییییییی؟😡
ا٫ت:نه کیگفته؟؟فقط میخواسنم برم حیاط هوا بخورم
جونگکوک:هه مگه خونه خالتهههه؟؟؟
مگه رفتی خوشگذرونیییی؟؟؟تو اونجاییی تا تقاص پس بدی انگاری زیاد بهت خوش گذشته ؟؟؟
ا٫ت:
دیدم اون روانی اومدش باز عصبانی شد. نمیفهمیدمش چرا اینطوریه
دوباره دستما کشید محکم وبخ یک اتاقی برد
دستم درد گرفته بود با بغض گفتم:نکن دستم درد گرفت 🥺
جونگکوک:تا دستتت درد بگیره حالا خیلی مونده 😡 من قسم خوردم پچع جون تورا ادم میکنم
محکم کشوندم توی اتاقی نمیدوسنتم میخواد ایندفعه چه کاری باهام کنه
داشت میبردم زیرزمین
اتاق شکنجه؟نه نه نه نه نباید میزاشتم این کارت کنه من دوووم نداشتم تاحالا آنقدر درد نکشیده بودم
نشستم وپاهاشا گرفتم وگفتک: تورا خداااا تورا خدااا منا ببخش
من دووم نمیارم اونجا
لطفاااا
جونگکوک:
بی توجه به گریه وزاری هاش کشوندمش وبردمش اونجا
به صندلی بستمش
چند بار بهش شوک وارد کردم که از درد بیهوش شد
احساس کردم بسشه
رفتم بالا وبه یکی از بادیگاردا گفتم ببرنش توی اتاق قبلیش
اتاق تخت دار براش زیاد بود
خیلی خسته بودم کل روزم داشت برای این دحتره میرفت رفتم توی اتاق کار این چند روز به خاطر این مشکلات از کارم عقب افتاده بودم
رفتم پشت میز نشستم وقرار داد های اسلحه را یک نگاهی انداختم قرار بود یکم ماه بعد بیاند
یک نفسی کشیدم وسرما تکیه دادم به صندلیم
چند لحظه چشماما بستم که دیدم یکی در میزنه
گفتم:بیا داخل
کای بوی
کای:ارباب من نقشه فرار تهیونگ را کشیدم نظر شما را میخوام
جونگکوک:بیا جلوتر
کای: چشم
جونگکوک:کای نقشه. را برام توضیح داد نقشه بدی نبود
جونگکوک:کای به بچه ها بگو برای شب امادخ باشند
همه میریم ریسک نباید کرد
با دولت طرفیم
کای:چشم ارباب
ورفت بیرون
شب:
جونگکوک:بلاخره شب شد یکشلوار مشکی پوشیدم با یک کت کوتاه چرم مشکی جذب بعدش کفش های ساق دارم را پاک کردم وتفنگمم گذاشتم توی شلوارم
وبهدسمت در رفتم
بیرون که رفتم همه اماده بودند لبخندی زدم وگفتم خوبه پس بریم
برای اینکه شناساییم نکننپ با ماشین خودم نرفتم با یک ماشین دیگه رفتیم
بعد از چند دقیقه رسیدیم پشت زندان قراذ بود. جیمین دوربینا را هک کنه وچند نفر از داخل با رشوه قبول کرده بودند تهیونگا بیارند بیرون
نامجون وشوگا وکای وجین هم از دیوارا رفتند داخل
من بیرون وایستادم
نمیتونستم ریسک کنم وبرم بیرون وگرنه کل باند توی خطر میفتاد
بعد از نیم ساعت اونا تهیونگا به بچه ها تحیول داده بودند داشتند میومدند که صدای تیر اومد
نگران شدم میخواسنم برم تو ولی نرفتم جیهوپم گذاشته بودم داخل عمارت تا حواسش به همه چی باشه
بعد. از چند دیقه دیدم بچه ها اومدند ولی تهیونگ زخمی بود گفتم:چی چی نه نه
بچه ها لطفااا حمایت کنید
۶.۶k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.