part: 45
دلم میخواست زمان تو اون لحظه متوقف شه حرفایی که داشت میزد بدجور متعجبم میکرد انتظار همچین حرفاییو ازش به هیچ وجه نداشتم جوری باهام رفتار میکنه که حس میکنم بودنم کنارش ازارش میده ولی این حرفاش یچیز دیگه میگفت میشه گف تو این زمان خوشحالترین مرد دنیا بودم
بلاخره لحظه ای رسید که بدون کتک کاری تو بغلم بمونه هیچ تکونی نمیخورد
اروم صداش کردم
_هانا
منگ بود یجورایی تو خواب و بیداری بود چطور خوابش گرفته بود اینقد زود
تو این مدت تونستم اینو بفهمم که هانا اون ادم بی احساس و بیرحمی که نشون میده نیست و پشت این چهره خشنش ی دختر کوچولوی مهربون و احساسی هست که مجبور به پنهان احساساتش شدهو این روی خشن چیزیه که مجبوره نشون بده این هانا با چیزی که من میشناختم فرق داشت به قدری قلبش سنگین و پر از غصه بود که نمیدونست چطور خالیشون کنه نمیتونستیم تا صبح بمونیم تو پارک و هانام از دیشب نخوابیده بود نمیخواستم بیدارش کنم پس همینطور که تو بغلم بود بلند شدم و سمت باشگاه جیمین راه افتادم که ماشینمو بردارم یکم دور بود ولی هانا سبک تر از چیزی بود که حتی بخوام اذیت بشم
روم رو صندلی خوابوندمش و به بچها خبر دادم داریم میریم و سمت خونه راه افتادم
کلید خونش نمیدونستم کجاست پس همون بردمش خونه خودم و رو تختم گذاشتمش و کفشاشو دراووردم
کوک: با این لباسا میتونه راحت بخوابه
اگه عوض کنم تیکه تیکم نمیکنه
بیخیال شدمو خودم لباسامو عوض کردم که متوجه دست خونیش شدم ارع وقتی اون شیشه دارورو شکوندذتو دستش اینجوریشد جعبه کمک های اولیه رو اووردم و بعد پانسمان دستس رو تخت کنارش دراز کشیدم
دستموزیر سرم گذاشتم به موجود کیوته روبه روم خیره شدم و به حرفایی که همین چن ساعت پیش زده بود فک میکردم دیوونگی بنظر میاد ولی همون چند کلمه که از زبونش شنیدم کافی بوپ تا تمام مشکلاتمونو فراموش کنم با روح روانم بازی میکرد این دختر
بلاخره لحظه ای رسید که بدون کتک کاری تو بغلم بمونه هیچ تکونی نمیخورد
اروم صداش کردم
_هانا
منگ بود یجورایی تو خواب و بیداری بود چطور خوابش گرفته بود اینقد زود
تو این مدت تونستم اینو بفهمم که هانا اون ادم بی احساس و بیرحمی که نشون میده نیست و پشت این چهره خشنش ی دختر کوچولوی مهربون و احساسی هست که مجبور به پنهان احساساتش شدهو این روی خشن چیزیه که مجبوره نشون بده این هانا با چیزی که من میشناختم فرق داشت به قدری قلبش سنگین و پر از غصه بود که نمیدونست چطور خالیشون کنه نمیتونستیم تا صبح بمونیم تو پارک و هانام از دیشب نخوابیده بود نمیخواستم بیدارش کنم پس همینطور که تو بغلم بود بلند شدم و سمت باشگاه جیمین راه افتادم که ماشینمو بردارم یکم دور بود ولی هانا سبک تر از چیزی بود که حتی بخوام اذیت بشم
روم رو صندلی خوابوندمش و به بچها خبر دادم داریم میریم و سمت خونه راه افتادم
کلید خونش نمیدونستم کجاست پس همون بردمش خونه خودم و رو تختم گذاشتمش و کفشاشو دراووردم
کوک: با این لباسا میتونه راحت بخوابه
اگه عوض کنم تیکه تیکم نمیکنه
بیخیال شدمو خودم لباسامو عوض کردم که متوجه دست خونیش شدم ارع وقتی اون شیشه دارورو شکوندذتو دستش اینجوریشد جعبه کمک های اولیه رو اووردم و بعد پانسمان دستس رو تخت کنارش دراز کشیدم
دستموزیر سرم گذاشتم به موجود کیوته روبه روم خیره شدم و به حرفایی که همین چن ساعت پیش زده بود فک میکردم دیوونگی بنظر میاد ولی همون چند کلمه که از زبونش شنیدم کافی بوپ تا تمام مشکلاتمونو فراموش کنم با روح روانم بازی میکرد این دختر
۵.۲k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳