صدای خاموش✧
صدای خاموش✧
#پارت33
°از زبان دازای]•
حدود ـه نیم ساعت بود که سر ـه کلاس بودیم ـو داشتیم به حرفای استادمون گوش میدادیم که یهو سرو صدای بلندی اومد.
انگار چند نفر دعواشون شده بود.
سرمو سمت ـه در چرخوندم ـو خواستم حرفی بزنم که استاد گفت:اِری میتونی بری ببینی اون بیرون چخبره؟
دستمو بالا اوردم ـو گفتم: منم همراش برم؟
استاد سری تکون داد که همراه اری از کلاس بیرون رفتیم(اِری یکی از همکلاسی هاشونه).
سمت ـه جایی که دعوا شده بود رفتیم که چشمم به چویا افتاد، یه نفر گرفته بودش.
سریع جلو رفتم ـو گفتم: چه شده؟
یکی از بچه ها گفت: من خودمم دقیق نمیدونم چرا ولی اون پسر مو نارنجیه زد به سرش ـو اون پسرو کتک زد، الانم اگه جلوشو نمیگرفتن شاید پسرو میکشت.
کمی جلوتر رفتم، سمته اون پسری که از چویا کتک خورده بود رفتم ـو اروم بلندش کردم، از گوشه ی چشم به چویا نگاه کردم ـو بعد دیدمو ازش گرفتم ـو اون پسر سمته درمانگاه بردم.
از دماغش بدجوری خون میومد ـو چشماش پره اشک شده بود.
اروم گفتم: توضیح بده ببینم چی شد!
حرفی نزد، اهمیتی بهش ندادم فقط تا درمانگاه هدایتش کردم ـو همراه اِری برگشتم سر ـه کلاس.
وقتی در زدم ـو داخل رفتم استاد گفت: نفهمیدی چرا چویا همچین کاری کرده؟
سرمو به نشانه ی منفی تکون دادم ـو سر ـه جام نشستم.
گذر زمان»
وقتی زنگ خورد، همراه جک سمته درمانگاه رفتیم، پسره هنوز داخل بود.
در زدیم ـو داخل رفتیم، رو به خانم ـه پرستار گفتم: حالش چطوره؟
بدونه اینکه سرشو سمتم بچرخونه گفت: حالش خوبه فقط یینی ـش شکسته.
"اهوم"ـی زیر ـه لب گفتم ـو گفتم: میتونم ببرمش؟
سری تکون داد که از پشت ـه یقه ی لباسش گرفتم ـو کشیدمش بیرون، گفتم: خیله خوب حالا یه توضیحی به ما بدهکاری. بگو ببینم چی شد.
اروم لب زد: به تو چه!
سرمو سمتش چرخوندم ـو گفتم: انگار دلت میخواد یه بار ـه دیگه هم بِدم کتکت بزنه.
جک جلوش وایساد ـو با لبخند گفت: ما فقط میخوایم کمکت کنیم، لطفا بگو چی شده شاید تونستیم کمکت کنیم.
دستمو کنار زد ـو سمت ـه کلاسش رفت ـو گفت: از خودش بپرسین.
اخمی کردم ـو با صدای نسبتا ارومی گفتم: باید میزاشتن بیشتر کتکت بزنه.
جک دستشو پشته گردنش گذاشت ـو گفت: فک کنم بیخیالش بشیم بهتره.
سری تکون دادم ـو گفتم:ولی کنجکاوم.
_دقیقا. میای بریم پیشش؟
دستشو گرفتم ـو سمته حیاط بردم ـو گفتم: نه بهتره نزدیکش نشیم، احتمالا دلش نمیخواد فعلا کسیو ببینه. بزار تنها باشه.
سری تکون داد که دستشو ول کردم ـو گفتم: بنظرم تقصیر اون پسره بوده. اخه انگار دلش نمیخواست جواب بده.
خواست چیزی بگه صدای دوتا دختر باعث شد حرفشو قط کنه.
سمته صدا چرخیدیم، داشتن درمورد اون دعوا حرف میزدن:
.... اون پسره به همون پسر مو نارنجیه یچی میگه ـو اونم قاطی میکنه، الانم بینی ـش شکسته!
_مگه چی گفته بود؟
_بخاطره اینکه نمیتونسته حرف بزنه، دائم اذیتش میکرده ـو الان بهش بد ـو بی راه گفته ـو اونم میزنتش."
پس تقصیر اون لعنتی بوده.
الانم ممکنه اخراج بشه!
ادامه دارد...:/
#صدای_خاموش_سوکوکو_دازای_چویا
#ناکاهارا_چویا_دازای_اوسامو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
#بونگو_استری_داگز
#پارت33
°از زبان دازای]•
حدود ـه نیم ساعت بود که سر ـه کلاس بودیم ـو داشتیم به حرفای استادمون گوش میدادیم که یهو سرو صدای بلندی اومد.
انگار چند نفر دعواشون شده بود.
سرمو سمت ـه در چرخوندم ـو خواستم حرفی بزنم که استاد گفت:اِری میتونی بری ببینی اون بیرون چخبره؟
دستمو بالا اوردم ـو گفتم: منم همراش برم؟
استاد سری تکون داد که همراه اری از کلاس بیرون رفتیم(اِری یکی از همکلاسی هاشونه).
سمت ـه جایی که دعوا شده بود رفتیم که چشمم به چویا افتاد، یه نفر گرفته بودش.
سریع جلو رفتم ـو گفتم: چه شده؟
یکی از بچه ها گفت: من خودمم دقیق نمیدونم چرا ولی اون پسر مو نارنجیه زد به سرش ـو اون پسرو کتک زد، الانم اگه جلوشو نمیگرفتن شاید پسرو میکشت.
کمی جلوتر رفتم، سمته اون پسری که از چویا کتک خورده بود رفتم ـو اروم بلندش کردم، از گوشه ی چشم به چویا نگاه کردم ـو بعد دیدمو ازش گرفتم ـو اون پسر سمته درمانگاه بردم.
از دماغش بدجوری خون میومد ـو چشماش پره اشک شده بود.
اروم گفتم: توضیح بده ببینم چی شد!
حرفی نزد، اهمیتی بهش ندادم فقط تا درمانگاه هدایتش کردم ـو همراه اِری برگشتم سر ـه کلاس.
وقتی در زدم ـو داخل رفتم استاد گفت: نفهمیدی چرا چویا همچین کاری کرده؟
سرمو به نشانه ی منفی تکون دادم ـو سر ـه جام نشستم.
گذر زمان»
وقتی زنگ خورد، همراه جک سمته درمانگاه رفتیم، پسره هنوز داخل بود.
در زدیم ـو داخل رفتیم، رو به خانم ـه پرستار گفتم: حالش چطوره؟
بدونه اینکه سرشو سمتم بچرخونه گفت: حالش خوبه فقط یینی ـش شکسته.
"اهوم"ـی زیر ـه لب گفتم ـو گفتم: میتونم ببرمش؟
سری تکون داد که از پشت ـه یقه ی لباسش گرفتم ـو کشیدمش بیرون، گفتم: خیله خوب حالا یه توضیحی به ما بدهکاری. بگو ببینم چی شد.
اروم لب زد: به تو چه!
سرمو سمتش چرخوندم ـو گفتم: انگار دلت میخواد یه بار ـه دیگه هم بِدم کتکت بزنه.
جک جلوش وایساد ـو با لبخند گفت: ما فقط میخوایم کمکت کنیم، لطفا بگو چی شده شاید تونستیم کمکت کنیم.
دستمو کنار زد ـو سمت ـه کلاسش رفت ـو گفت: از خودش بپرسین.
اخمی کردم ـو با صدای نسبتا ارومی گفتم: باید میزاشتن بیشتر کتکت بزنه.
جک دستشو پشته گردنش گذاشت ـو گفت: فک کنم بیخیالش بشیم بهتره.
سری تکون دادم ـو گفتم:ولی کنجکاوم.
_دقیقا. میای بریم پیشش؟
دستشو گرفتم ـو سمته حیاط بردم ـو گفتم: نه بهتره نزدیکش نشیم، احتمالا دلش نمیخواد فعلا کسیو ببینه. بزار تنها باشه.
سری تکون داد که دستشو ول کردم ـو گفتم: بنظرم تقصیر اون پسره بوده. اخه انگار دلش نمیخواست جواب بده.
خواست چیزی بگه صدای دوتا دختر باعث شد حرفشو قط کنه.
سمته صدا چرخیدیم، داشتن درمورد اون دعوا حرف میزدن:
.... اون پسره به همون پسر مو نارنجیه یچی میگه ـو اونم قاطی میکنه، الانم بینی ـش شکسته!
_مگه چی گفته بود؟
_بخاطره اینکه نمیتونسته حرف بزنه، دائم اذیتش میکرده ـو الان بهش بد ـو بی راه گفته ـو اونم میزنتش."
پس تقصیر اون لعنتی بوده.
الانم ممکنه اخراج بشه!
ادامه دارد...:/
#صدای_خاموش_سوکوکو_دازای_چویا
#ناکاهارا_چویا_دازای_اوسامو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
#بونگو_استری_داگز
۷.۹k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.