Part 31
Part 31
( ادمین:لطفا حمایت کنید و لایک کنید کامنت بزارید میخوام زود تر این فیک رو تموم کنم و یه فیک جدید و بهتر رو شروع کنم ولی شما کم کاری میکنید لطفا حمایت کنید)
ا.ت ویو:
داشتم به حرف های رییس گوش میکردم تصمیم گرفتم قضیه رو بگم
ا.ت:خب راستش رییس مین
و قهوه ای که درستم بود رو گذاشتم روی میز روبروم و نگاهمو دادم به رییس و ادامه دادن
ا.ت:من و کیم تهیونگ باهم دختر عمو و پسر عمو هستیم ولی به خاطره یه سری از مشکلات که خانواده هامو باهم داشتن رابطمون باهم قطع شد و چند سال از هم خبر نداریم تا چهار سال پیش که گفتین باید باند کیم رو نابود کنید فهمیدم که کیم پسر عمومه
با مرور اون خاطرات ناراحت شدم و سرم رو انداختن پایین
مین:اگه میدونستم ناراحت میشی نمیپرسیدم ا.ت
سرم رو بلند کردم و نگاه رییس کردم رییس از موقعی که اومده بودم توی باند خیلی بهم محبت کرده تنها دلیلی که میتونستم خودمو باهاش قانع کنم که چرا رییس مین انقدر باهام خوبه این بود که من تنها دختر باند بودم ولی یه بار از خودش پرسیدم که گفت:تو مثل لارا هستی
ا.ت:لارا؟ لارا دیگه کیه؟
مین ناراحت گفت:لارا دخترم بود که 10 سال پیش به خاطر سرطان قلب فوت کرد و من خیلی داغون شدم تا اینکه تو اومدی تو خیلی شبیه به لارا هستی برای همینه که همیشه بهت محبت میکنم ، دخترم سنی نداشت که رفت و نتونستم براش پدری کنم ولی وقتی تو اومدی تمام محبت پدریم رو به تو دادم تا موقع مرگم برای یه نفر پدری کرده باشم
ا.ت ویو:
درسته که من هنوز پدرم رو دارم ولی رییس مین برام یه جور دیگه شیرینه آخه از موقعی که یادمه پیش رییس مین بودم و بزرگ شدم
با بشکن بغل گوشم به خودم اومدم رییس مین داشت صدام میکرد
مین:ا.ت....ا.ت خوبی؟
ا.ت:هاا؟ آهه بله حواسم پرت شد ببخشید
مین:نه مشکلی نیست
ا.:رییس مین ازتون میخوام که به روی خودتون نیارید که من و کیم باهم فامیل هستم چون...
رییس حرفم رو قطع کرد گفت
مین:دخترم اصلا نگران نباش حواسم هست
که توی همین هین در اتاق زده شد و دستیار رییس مین یا همون آقای چوی وارد اتاق شد
چوی:رییس آقای کیم تشریف اوردن
مین:بهش بگو بیاد داخل
چوی برگشت سمت در و به کیم اجازه ورود داد
چوی:بفرمایید
با تمام شدن حرف چوی کیم وارد اتاق شد
جوووون چه خشکل شده
برای رییس مین تعظیم کرد که نگاهش به من افتاد کاملا خونسرد بود
ته:سلام خانوم کیم و یه کوچولو سرش رو خم کرد و منم متقابل همین کار رو کردم که روی کاناپه روبروم نشست و روبه رییس مین کرد گفت
ته:آقای مین چه اتفاقی افتاده که من رو خواستید؟
اوووووو چه مؤدب شده
ادامه دارد....
( ادمین:لطفا حمایت کنید و لایک کنید کامنت بزارید میخوام زود تر این فیک رو تموم کنم و یه فیک جدید و بهتر رو شروع کنم ولی شما کم کاری میکنید لطفا حمایت کنید)
ا.ت ویو:
داشتم به حرف های رییس گوش میکردم تصمیم گرفتم قضیه رو بگم
ا.ت:خب راستش رییس مین
و قهوه ای که درستم بود رو گذاشتم روی میز روبروم و نگاهمو دادم به رییس و ادامه دادن
ا.ت:من و کیم تهیونگ باهم دختر عمو و پسر عمو هستیم ولی به خاطره یه سری از مشکلات که خانواده هامو باهم داشتن رابطمون باهم قطع شد و چند سال از هم خبر نداریم تا چهار سال پیش که گفتین باید باند کیم رو نابود کنید فهمیدم که کیم پسر عمومه
با مرور اون خاطرات ناراحت شدم و سرم رو انداختن پایین
مین:اگه میدونستم ناراحت میشی نمیپرسیدم ا.ت
سرم رو بلند کردم و نگاه رییس کردم رییس از موقعی که اومده بودم توی باند خیلی بهم محبت کرده تنها دلیلی که میتونستم خودمو باهاش قانع کنم که چرا رییس مین انقدر باهام خوبه این بود که من تنها دختر باند بودم ولی یه بار از خودش پرسیدم که گفت:تو مثل لارا هستی
ا.ت:لارا؟ لارا دیگه کیه؟
مین ناراحت گفت:لارا دخترم بود که 10 سال پیش به خاطر سرطان قلب فوت کرد و من خیلی داغون شدم تا اینکه تو اومدی تو خیلی شبیه به لارا هستی برای همینه که همیشه بهت محبت میکنم ، دخترم سنی نداشت که رفت و نتونستم براش پدری کنم ولی وقتی تو اومدی تمام محبت پدریم رو به تو دادم تا موقع مرگم برای یه نفر پدری کرده باشم
ا.ت ویو:
درسته که من هنوز پدرم رو دارم ولی رییس مین برام یه جور دیگه شیرینه آخه از موقعی که یادمه پیش رییس مین بودم و بزرگ شدم
با بشکن بغل گوشم به خودم اومدم رییس مین داشت صدام میکرد
مین:ا.ت....ا.ت خوبی؟
ا.ت:هاا؟ آهه بله حواسم پرت شد ببخشید
مین:نه مشکلی نیست
ا.:رییس مین ازتون میخوام که به روی خودتون نیارید که من و کیم باهم فامیل هستم چون...
رییس حرفم رو قطع کرد گفت
مین:دخترم اصلا نگران نباش حواسم هست
که توی همین هین در اتاق زده شد و دستیار رییس مین یا همون آقای چوی وارد اتاق شد
چوی:رییس آقای کیم تشریف اوردن
مین:بهش بگو بیاد داخل
چوی برگشت سمت در و به کیم اجازه ورود داد
چوی:بفرمایید
با تمام شدن حرف چوی کیم وارد اتاق شد
جوووون چه خشکل شده
برای رییس مین تعظیم کرد که نگاهش به من افتاد کاملا خونسرد بود
ته:سلام خانوم کیم و یه کوچولو سرش رو خم کرد و منم متقابل همین کار رو کردم که روی کاناپه روبروم نشست و روبه رییس مین کرد گفت
ته:آقای مین چه اتفاقی افتاده که من رو خواستید؟
اوووووو چه مؤدب شده
ادامه دارد....
۲.۳k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.