Mr Unfair e3
Mr Unfair e3
زمان حال-کره-مکان:مرکز پلیس- در اتاق چانیول-ساعت:6:00
-این پسرس؟؟؟
-کی؟؟
-همون دیگه..همون که گفتی سهون سرش شرط بندی میکنه؟؟؟
-نه بابا!!!این همون پسرس که...
با باز شدن در اتاق چانیول سرشو از رو صورت تائو دزدید و در اتاقکش رو باز کرد و رفت بیرون...دید
جونگده رو صندلی نشسته...
-تائو اونجاس؟؟؟
چانیول سرشو تکون داد...جونگده پرسید..
-دارین اون پسر رو چک میکنین!؟؟؟
-اوهوم!...تائو معتقده از افراد وو یی فانه!!!
جونگده از رو صندلی بلند شد و اومد سمت چانیول..
-وو یی فان؟؟؟مگه اون الان چین نیست؟؟؟
-خوب اره!
-مگه این پسر رو از المان نیاوردین؟؟؟
-خوب اره!؟؟؟
-پس چطور میتونه تو المان دور از رئیسش باشه؟؟؟
-خوب...تائو هم میگه همین مشکوکه...میگه امکان داره نقشه قتل سهون رو کشیده باشه...
-هاااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟
و چانیول رو کنار زد و رفت سمت اتاقک...تائو رو دید که در حال بازرسی بدنی پسر بود...
-اینایی که چانی میگه راسته؟؟؟
تائو برگشت سمت جونگده و چان...رو به چان کرد و گفت..
-تو دهنت چفت و بست نداره پسر؟؟
-جونگده مافوقمه!!باید بهش میگفتم!!!
تائو بولیز پسرک رو بالا تر داد و دستشو رو سینه هاش فشار داد...قفسه سینه هاش کبوده کبود بودن..
تائو نیشخند مسخره واری زد و گفت..
-فک کنم سهون این بدبخت رو با کیسه بوکس اشتباه گرفته!
چانیول رفت سمت تخت و پسرک...به سینه های کبود و زخمیش نگاه کرد...چانیول با بهت گفت..
-ولی سهون...این پسر رو نمیزد!فقط..دو سه بار دوتا مشت به دهنش...همین!!!
تائو با جدیت به چانیول خیره شد و گفت..
-مطمئنی؟؟؟داشت داخل دستشویی یی شینگ رو میکشت از بس به پهلوش زده بود!
-من مطمئنم تائو!این پسر از سهون اینطوری کتک نمیخورد!!!!
جونگده گفت..
-پس این کبودیا از کجا اومده؟؟؟
چانیول به پسر خیره شد و گفت...
-بهتره صبر کنیم خودش بهوش بیاد تا بفهمیم کیه و از کجا اومده...
فلش بک-1 سال پیش-المان-خانه تحت محاصره-ساعت:6:56 دقیقه...
بنگ بنگ بنگ
-این صدای چی بود چانی؟؟؟
صدای لرزون و ترسیده تائو رو میشد حتی از پشت بیسیم هم حس کرد..چان عین بهت زده ها فقط به یه نقطه
نامعلوم خیره شده بود...
-چانیول میشنوییییییییییییی؟؟؟میگم این صدای چه کوفتی بوووووووووووود؟؟؟
بلاخره چانیول تونست چند کلمه رو از دهنش خارج کنه...
-ن.نمیدونم..از..از پشت باغ اومد...
تائو:یا خدااااااااااااا!!!!سهون....
چانیول تا اسم سهون رو شنید بیسیمش رو انداخت رو سبزه ها,تفنگشو از رو زمین برداشت و با چندتا نیرو
به سمت باغ پشتی دووید..اولش عجله داشت ولی تا یادش اومد با چه حیوونی حریفه سرعتش رو کم کرد
و با احتیاط جلو رفت...تفنگشو به حالت اماده باش گرفته بود...به پشت خونه رسیده بود...خودشو به دیوار
اون عمارت چسبونده بود و با دقت به جلوش نگاه میکرد...استرس داشت...دعا دعا میکرد اون گلوله خودی
بوده باشه....اون پوکه سهون..یا حتی کسه دیگه ای از دوستاشو هدف نگرفته باشه...
سر لوله تفنگش از خودش جلوتر بود...اروم از پشت عمارت بیرون اومد و صحنه ای رو دید که هیچ وقت یادش
نرفت...
زمان حال-کره-مکان:مرکز پلیس- در اتاق چانیول-ساعت6:20 دقیقه...
-داره چشماشو باز میکنه...
چانیول این حرف رو زد و چن از رو صندلیش بلند شد و اومد سمت پسر...تائو هم با جدیت دست به سینه
منتظر بود...
پسرک چشماشو باز کرد...با چشمای قرمزش به صورت چانیول زل زد...
-بیدار شدی؟؟؟
-م.من کجام؟؟؟
پسر اینو با ترس خاصی گفت...چانیول میتونست لرزش رو تو کل بدن پسر احساس کنه...سعی کرد ارومش
کنه...
-نترس...اینجا جات امنه..اون اینجا نیست...
با گفتن این حرف از ترس پسر کم شد...پسر سعی کرد از رو تخت بلند شه...چانیول کمکش کرد و بالش رو
گذاشت پشت کمرش تا بهش تکیه بده...چانیول به جونگده نگاه کرد و سرشو تکون داد تا متوجهش کنه میتونه
شروع کنه...
چن رفت سمت پسر و گفت..
-اسمت چیه؟؟؟
پسر حرفی نزد...
-اگه اسمتو نگی نمیتونیم کمکت کنیم!دوباره میپرسم اسمت چیه؟؟؟
-بی.بیون...
-اسم کوچیکت!؟؟؟؟
-بک.بکهیون...
چن یه لبخند ارامش بخش زد و گفت..
-بکهیون اره؟؟؟خوب بکهیون...تو المان زندگی میکنی؟؟؟
بکهیون سرشو تکون داد...
-کجای المان؟؟؟
-تو یه خرابه...
جونگده به چانیول نگاه کرد...چانیول گفت..
-منو سهون بغل بار شرط بندی پیداش کردیم!همونجا که سهون همیشه واسه شرط بندی میره!
جومگده رو به بکهیون کرد و گفت..
-بغل یه بار چیکار میکردی؟؟؟
-من اونجا کار میکنم!
-یعنی بارمنی؟؟؟
-نه...من بردم....
-بردهههههههه؟؟؟؟
تائو ایو گفت و یه نیشخند زد..
-چرند نگو!!!خیلی وقته دوره برده تموم شده!!!
بکهیون با بغض گفت..
-اون برده هایی شما فکر می کنید نه...ما از سگم براشون کم تر بودیم...
تائو که دیگه داشت عصبان
زمان حال-کره-مکان:مرکز پلیس- در اتاق چانیول-ساعت:6:00
-این پسرس؟؟؟
-کی؟؟
-همون دیگه..همون که گفتی سهون سرش شرط بندی میکنه؟؟؟
-نه بابا!!!این همون پسرس که...
با باز شدن در اتاق چانیول سرشو از رو صورت تائو دزدید و در اتاقکش رو باز کرد و رفت بیرون...دید
جونگده رو صندلی نشسته...
-تائو اونجاس؟؟؟
چانیول سرشو تکون داد...جونگده پرسید..
-دارین اون پسر رو چک میکنین!؟؟؟
-اوهوم!...تائو معتقده از افراد وو یی فانه!!!
جونگده از رو صندلی بلند شد و اومد سمت چانیول..
-وو یی فان؟؟؟مگه اون الان چین نیست؟؟؟
-خوب اره!
-مگه این پسر رو از المان نیاوردین؟؟؟
-خوب اره!؟؟؟
-پس چطور میتونه تو المان دور از رئیسش باشه؟؟؟
-خوب...تائو هم میگه همین مشکوکه...میگه امکان داره نقشه قتل سهون رو کشیده باشه...
-هاااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟
و چانیول رو کنار زد و رفت سمت اتاقک...تائو رو دید که در حال بازرسی بدنی پسر بود...
-اینایی که چانی میگه راسته؟؟؟
تائو برگشت سمت جونگده و چان...رو به چان کرد و گفت..
-تو دهنت چفت و بست نداره پسر؟؟
-جونگده مافوقمه!!باید بهش میگفتم!!!
تائو بولیز پسرک رو بالا تر داد و دستشو رو سینه هاش فشار داد...قفسه سینه هاش کبوده کبود بودن..
تائو نیشخند مسخره واری زد و گفت..
-فک کنم سهون این بدبخت رو با کیسه بوکس اشتباه گرفته!
چانیول رفت سمت تخت و پسرک...به سینه های کبود و زخمیش نگاه کرد...چانیول با بهت گفت..
-ولی سهون...این پسر رو نمیزد!فقط..دو سه بار دوتا مشت به دهنش...همین!!!
تائو با جدیت به چانیول خیره شد و گفت..
-مطمئنی؟؟؟داشت داخل دستشویی یی شینگ رو میکشت از بس به پهلوش زده بود!
-من مطمئنم تائو!این پسر از سهون اینطوری کتک نمیخورد!!!!
جونگده گفت..
-پس این کبودیا از کجا اومده؟؟؟
چانیول به پسر خیره شد و گفت...
-بهتره صبر کنیم خودش بهوش بیاد تا بفهمیم کیه و از کجا اومده...
فلش بک-1 سال پیش-المان-خانه تحت محاصره-ساعت:6:56 دقیقه...
بنگ بنگ بنگ
-این صدای چی بود چانی؟؟؟
صدای لرزون و ترسیده تائو رو میشد حتی از پشت بیسیم هم حس کرد..چان عین بهت زده ها فقط به یه نقطه
نامعلوم خیره شده بود...
-چانیول میشنوییییییییییییی؟؟؟میگم این صدای چه کوفتی بوووووووووووود؟؟؟
بلاخره چانیول تونست چند کلمه رو از دهنش خارج کنه...
-ن.نمیدونم..از..از پشت باغ اومد...
تائو:یا خدااااااااااااا!!!!سهون....
چانیول تا اسم سهون رو شنید بیسیمش رو انداخت رو سبزه ها,تفنگشو از رو زمین برداشت و با چندتا نیرو
به سمت باغ پشتی دووید..اولش عجله داشت ولی تا یادش اومد با چه حیوونی حریفه سرعتش رو کم کرد
و با احتیاط جلو رفت...تفنگشو به حالت اماده باش گرفته بود...به پشت خونه رسیده بود...خودشو به دیوار
اون عمارت چسبونده بود و با دقت به جلوش نگاه میکرد...استرس داشت...دعا دعا میکرد اون گلوله خودی
بوده باشه....اون پوکه سهون..یا حتی کسه دیگه ای از دوستاشو هدف نگرفته باشه...
سر لوله تفنگش از خودش جلوتر بود...اروم از پشت عمارت بیرون اومد و صحنه ای رو دید که هیچ وقت یادش
نرفت...
زمان حال-کره-مکان:مرکز پلیس- در اتاق چانیول-ساعت6:20 دقیقه...
-داره چشماشو باز میکنه...
چانیول این حرف رو زد و چن از رو صندلیش بلند شد و اومد سمت پسر...تائو هم با جدیت دست به سینه
منتظر بود...
پسرک چشماشو باز کرد...با چشمای قرمزش به صورت چانیول زل زد...
-بیدار شدی؟؟؟
-م.من کجام؟؟؟
پسر اینو با ترس خاصی گفت...چانیول میتونست لرزش رو تو کل بدن پسر احساس کنه...سعی کرد ارومش
کنه...
-نترس...اینجا جات امنه..اون اینجا نیست...
با گفتن این حرف از ترس پسر کم شد...پسر سعی کرد از رو تخت بلند شه...چانیول کمکش کرد و بالش رو
گذاشت پشت کمرش تا بهش تکیه بده...چانیول به جونگده نگاه کرد و سرشو تکون داد تا متوجهش کنه میتونه
شروع کنه...
چن رفت سمت پسر و گفت..
-اسمت چیه؟؟؟
پسر حرفی نزد...
-اگه اسمتو نگی نمیتونیم کمکت کنیم!دوباره میپرسم اسمت چیه؟؟؟
-بی.بیون...
-اسم کوچیکت!؟؟؟؟
-بک.بکهیون...
چن یه لبخند ارامش بخش زد و گفت..
-بکهیون اره؟؟؟خوب بکهیون...تو المان زندگی میکنی؟؟؟
بکهیون سرشو تکون داد...
-کجای المان؟؟؟
-تو یه خرابه...
جونگده به چانیول نگاه کرد...چانیول گفت..
-منو سهون بغل بار شرط بندی پیداش کردیم!همونجا که سهون همیشه واسه شرط بندی میره!
جومگده رو به بکهیون کرد و گفت..
-بغل یه بار چیکار میکردی؟؟؟
-من اونجا کار میکنم!
-یعنی بارمنی؟؟؟
-نه...من بردم....
-بردهههههههه؟؟؟؟
تائو ایو گفت و یه نیشخند زد..
-چرند نگو!!!خیلی وقته دوره برده تموم شده!!!
بکهیون با بغض گفت..
-اون برده هایی شما فکر می کنید نه...ما از سگم براشون کم تر بودیم...
تائو که دیگه داشت عصبان
۷۴.۳k
۱۰ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.