Two Boys/دو پسر
Two Boys/دو پسر
Part Nine/پارت نه
♤•♤•♤•♤•♤•♤•
صبح دوباره با صدای بوق ماشینها بیدار شدم.روی مبل نشستم؛دستم رو روی سرمگذاشتم و یکم سرم رو مالیدم.سرم درد داشت.به سقف،جایی که لامپی که دیشب روشن کرده بودم نگاه کردم.چون الان روز بود و نور زیادی وارد خونه شده بود،زیاد چشمم رو نمیزد.به ساعت نگاه کردم؛ساعت 8:30 بود.بلند شدم و رفتم تو حموم؛لباسامو درآوردم و لخت رفتم زیر دوش.آب سرد رو باز کردم؛با برخورد آب سرد به بدنم یه شوک کوچولویی بهم وارد شد.ولی زود به آب سرد عادت کردم و به دوش گرفتنم ادامه دادم.بعد از گرفتن دوشم،از حموم اومدم بیرون و لباسایی رو که دیروز خریده بودم تنم کردم.حولهی کوچیکی رو دور گردنم انداختم که خیسی موهام رو بگیره.بعد رفتم توی آشپزخونه؛در یخچالو باز کردم تا ببینم چیزی برای خوردن هست یا نه.از شانسه من یه بسته نون تست،یه شیشه مربا،یه شیشه نوتلا و چندتا بطری آب معدنی.نون تست،مربا و نوتلا رو درآوردم و انداختم رو میز.نشستم و برای خودم دوتا ساندویچ درست کردم.بعد از خوردن صبحانه بلند شدم که موهام رو خشک کنم.چون موهام پرپشت بود دیر خشک میشد.به ساعت یه نگاهی انداختم؛ساعت 9:45 بود.رفتم تو حموم یکی از کشوهای آینه روشویی رو باز کردم و یه سشوار توش پیدا کردم.موهامو باهاش سشوار و خشک کردم.سشوارو جمع کردم و گذاشتمش سرجاش.میخواستم برم بیرون و نیویورک رو بگردم ولی قبل از اینکه برم بیرون یکم روی مبل نشستم.گوشیمو چک کردم؛یهسری پیامهای تبلیغاتی و...یه پیام از کاترین؟صفحهی چت رو با کاترین باز کردم تا پیامهاشو بخونم.
《صبح بخیر آقای خوشتیپ.》
خوشتیپ؟یه حسی بهم میگه این قرار به جاهای باریک میکشه.جواب پیامشو دادم.
《صبح بخیر خانم ول خرج.》
فوری آنلاین شد و جوابمو داد.
《ول خرج؟من پولای خودمو خرج میکنم!》
《من که چیزه بدی نگفتم.》
《خب ولش کن.کجایی؟》
《خونه.》
《تو خونه هم داری؟》
《نه بیخانمانم!》
《نه منظورم این بود که اینجا،تو نیویورک خونه داری.》
《خب،آره چون حداقل ماهی یهبار میام اینجا باید یهجایی داشته باشم برای موندن.》
《خب بگذریم.برنامه نداری بری جایی؟》
من فقط دو روزه میشناسمش ولی انگار دو ساله منو میشناسه.مثلا من میبایست پسرخاله میشدم؛نگو اون زودتر دخترخالهام شده!
《نه،چطور؟》
《خب،داشتم فکر میکردم اگه بشه باهم بریم نیویورک رو بگردیم.》
《لوکیشن خونهتو بفرست میام دنبالت با موتور میریم میگردیم.》
《واقعا؟!》
《آره واقعا!حالا زود بفرست لوکیشنو خداحافظ!》
《باشه.میبینمت!》
چند ثانیه بعد کاترین لوکیشن خونهشو فرستاد.از خونه زدم بیرون و رفتم سراغ موتورم تو پارکینگ.سوار شدم و موتور رو روشن کردم و به سمت خونهی کاترین راه افتادم.خونهاش خیلی دور بود؛بایدم دور باشه!تو محلهی ثروتمندای نیویورک خونه داشت!البته خونه که چه عرض کنم،عمارت بود!جلوی در ورودی عمارت کاترین،روی موتورم وایساده بود.جلوی در ورودی دوتا بادیگارد کت شلواری سیاه بودن که یهجوری بهم نگاه میکردن که به خودم مشکوک میشدم.گوشیم رو درآوردم تا به کاترین زنگ بزنم که گوشیم خودش زنگ خورد.
...
♤•♤•♤•♤•♤•
Part Nine/پارت نه
♤•♤•♤•♤•♤•♤•
صبح دوباره با صدای بوق ماشینها بیدار شدم.روی مبل نشستم؛دستم رو روی سرمگذاشتم و یکم سرم رو مالیدم.سرم درد داشت.به سقف،جایی که لامپی که دیشب روشن کرده بودم نگاه کردم.چون الان روز بود و نور زیادی وارد خونه شده بود،زیاد چشمم رو نمیزد.به ساعت نگاه کردم؛ساعت 8:30 بود.بلند شدم و رفتم تو حموم؛لباسامو درآوردم و لخت رفتم زیر دوش.آب سرد رو باز کردم؛با برخورد آب سرد به بدنم یه شوک کوچولویی بهم وارد شد.ولی زود به آب سرد عادت کردم و به دوش گرفتنم ادامه دادم.بعد از گرفتن دوشم،از حموم اومدم بیرون و لباسایی رو که دیروز خریده بودم تنم کردم.حولهی کوچیکی رو دور گردنم انداختم که خیسی موهام رو بگیره.بعد رفتم توی آشپزخونه؛در یخچالو باز کردم تا ببینم چیزی برای خوردن هست یا نه.از شانسه من یه بسته نون تست،یه شیشه مربا،یه شیشه نوتلا و چندتا بطری آب معدنی.نون تست،مربا و نوتلا رو درآوردم و انداختم رو میز.نشستم و برای خودم دوتا ساندویچ درست کردم.بعد از خوردن صبحانه بلند شدم که موهام رو خشک کنم.چون موهام پرپشت بود دیر خشک میشد.به ساعت یه نگاهی انداختم؛ساعت 9:45 بود.رفتم تو حموم یکی از کشوهای آینه روشویی رو باز کردم و یه سشوار توش پیدا کردم.موهامو باهاش سشوار و خشک کردم.سشوارو جمع کردم و گذاشتمش سرجاش.میخواستم برم بیرون و نیویورک رو بگردم ولی قبل از اینکه برم بیرون یکم روی مبل نشستم.گوشیمو چک کردم؛یهسری پیامهای تبلیغاتی و...یه پیام از کاترین؟صفحهی چت رو با کاترین باز کردم تا پیامهاشو بخونم.
《صبح بخیر آقای خوشتیپ.》
خوشتیپ؟یه حسی بهم میگه این قرار به جاهای باریک میکشه.جواب پیامشو دادم.
《صبح بخیر خانم ول خرج.》
فوری آنلاین شد و جوابمو داد.
《ول خرج؟من پولای خودمو خرج میکنم!》
《من که چیزه بدی نگفتم.》
《خب ولش کن.کجایی؟》
《خونه.》
《تو خونه هم داری؟》
《نه بیخانمانم!》
《نه منظورم این بود که اینجا،تو نیویورک خونه داری.》
《خب،آره چون حداقل ماهی یهبار میام اینجا باید یهجایی داشته باشم برای موندن.》
《خب بگذریم.برنامه نداری بری جایی؟》
من فقط دو روزه میشناسمش ولی انگار دو ساله منو میشناسه.مثلا من میبایست پسرخاله میشدم؛نگو اون زودتر دخترخالهام شده!
《نه،چطور؟》
《خب،داشتم فکر میکردم اگه بشه باهم بریم نیویورک رو بگردیم.》
《لوکیشن خونهتو بفرست میام دنبالت با موتور میریم میگردیم.》
《واقعا؟!》
《آره واقعا!حالا زود بفرست لوکیشنو خداحافظ!》
《باشه.میبینمت!》
چند ثانیه بعد کاترین لوکیشن خونهشو فرستاد.از خونه زدم بیرون و رفتم سراغ موتورم تو پارکینگ.سوار شدم و موتور رو روشن کردم و به سمت خونهی کاترین راه افتادم.خونهاش خیلی دور بود؛بایدم دور باشه!تو محلهی ثروتمندای نیویورک خونه داشت!البته خونه که چه عرض کنم،عمارت بود!جلوی در ورودی عمارت کاترین،روی موتورم وایساده بود.جلوی در ورودی دوتا بادیگارد کت شلواری سیاه بودن که یهجوری بهم نگاه میکردن که به خودم مشکوک میشدم.گوشیم رو درآوردم تا به کاترین زنگ بزنم که گوشیم خودش زنگ خورد.
...
♤•♤•♤•♤•♤•
۳.۹k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.