پارت20
پارت20
علی:
احساس کردم بد گفتن حرفام تارا حالش بد شد
منم حالم اوکی نبود فقط میخاستم داد بزنم تارا چرا نمی فهمی من دوست دارم
اینقد دوست دارم که روزی نیس بهت فک نکنم اصننننننننننننننن
دلم میخواس از ته دل دادبزنمو گریه کنم
هوا خفه بود
قلبم داشت میومد تو دهنم
نمی دونستم چیکار کنم
علی-تارا هوا خیلی یهو گرفته شد پاشو بریم قدم بزنیم
تارا-هوم موافقم (بابغض)
راه افتادیم داشتیم قدم میزدیم بدون هیچ حرفی
هوا گرفته بود
انگار اسمونم میخواست به حالم گریه کنه
یکم گذشت که تارا شروع کرد
تارا-ولی تو بهش بگو اشتباه منو نکن
علی- خب چجوری بهش بگم نمی تونم
تارا-براش گل موردعلاقشو بخر میدونی چیه که گفتی که صمیمی اید
بد دعوتش کن واسه یه فنجون قهوه بد تو چشاش زل بزن بگو ببخشید خانم محترم یه چند وقتیه که بد ذهنمو درگیر خودتون کردید فک نمی کنم اگه برای یک عمر زندگی در کنارتون دعوتم کنید رد کنم....
بد از مدتها پارت گذاشتم حمایت نشه؟
#علی_یاسینی
#زخم_بازمن
#رمان
علی:
احساس کردم بد گفتن حرفام تارا حالش بد شد
منم حالم اوکی نبود فقط میخاستم داد بزنم تارا چرا نمی فهمی من دوست دارم
اینقد دوست دارم که روزی نیس بهت فک نکنم اصننننننننننننننن
دلم میخواس از ته دل دادبزنمو گریه کنم
هوا خفه بود
قلبم داشت میومد تو دهنم
نمی دونستم چیکار کنم
علی-تارا هوا خیلی یهو گرفته شد پاشو بریم قدم بزنیم
تارا-هوم موافقم (بابغض)
راه افتادیم داشتیم قدم میزدیم بدون هیچ حرفی
هوا گرفته بود
انگار اسمونم میخواست به حالم گریه کنه
یکم گذشت که تارا شروع کرد
تارا-ولی تو بهش بگو اشتباه منو نکن
علی- خب چجوری بهش بگم نمی تونم
تارا-براش گل موردعلاقشو بخر میدونی چیه که گفتی که صمیمی اید
بد دعوتش کن واسه یه فنجون قهوه بد تو چشاش زل بزن بگو ببخشید خانم محترم یه چند وقتیه که بد ذهنمو درگیر خودتون کردید فک نمی کنم اگه برای یک عمر زندگی در کنارتون دعوتم کنید رد کنم....
بد از مدتها پارت گذاشتم حمایت نشه؟
#علی_یاسینی
#زخم_بازمن
#رمان
۳.۸k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.