p12
p12
حس خوبی داشت ک یهو تو بغلش خوابم برد
صبح ک پاشدم از تو بغلش اومدم بیرون رفتم صبحانه اماده کنم ک یهو از پشت یکی کلاه هودیمو کشید رو سرم ته بود
تهیونگ: فک کنم خانوم خانوما سحرخیز شدی
ب حرفش اعتنایی نکردم
یهو دستشو اورد از شکمم قلقلکم داد خنده ریزی کردم
یهو از دستم گرفت ک ببره بشونم سر میز
ا. ت: اخخخخخخ دستمو ول کننننن
ته: واس چی چیشده مگه
استینمو داد بالا و با دیدن جای سوختگیم چشاش درشت شد
زود پاشد رفت ی پماد سوختگی برداشت اورد مالید رو زخمم
همینطور ک داشت میمالید ب صورت کیوتش زل زده بودم
ا. ت: تهیووونگ؟
ته: بله
ا. ت: من کیم؟
ته: این چ سوالیه تو خودتی دیگه
ا. ت: من از گذشتم خبر ندارم چرا باید پدرو مادرم فوت کنن تکلیف من چیمیشد حتما یکی بوذه ک مراقبم باسه
ته زود حرفو عوض کردـ
ته: بگو چیکار کردم
ا. ت: هوم
ته: امروزو فقط برای تو اختصاص دادمـ
امروز باهم میریم بیرون
پرش زمانی
با ته رفتیم بیرون کلی گشت و گذار کردیم و چیز میز خریدم
وقتی دلشتیم میگشتیم ی عرپسک ک خیلی کیوت بود چشم بهش افتاد
ا. ت: تهیونگ؟
ته: هوم؟
ا. ت: یدونه از این عروسکا برام میخری خیلی دپسشون دارم
اروم خم شدو دم گوشم گفت
ته: میخوای خودم یکی واقعی شو بهت بدم؟
شوکه شدم از حرفش دیگه حرف نزدم
داشتم تو راه زیر زیرکی میخندیدم طوری ک نفهمه ولی فهمید
ته: ها چیه چته؟
ا. ت: حرفی ک زدی شوخی بود دیگه نه
ته: ن خیر خیلیم جدی بود
ا. ت: ته این یعنی چی؟
ته: وقتی رفتیم خونه بت میگم یعنی چی
حس خوبی داشت ک یهو تو بغلش خوابم برد
صبح ک پاشدم از تو بغلش اومدم بیرون رفتم صبحانه اماده کنم ک یهو از پشت یکی کلاه هودیمو کشید رو سرم ته بود
تهیونگ: فک کنم خانوم خانوما سحرخیز شدی
ب حرفش اعتنایی نکردم
یهو دستشو اورد از شکمم قلقلکم داد خنده ریزی کردم
یهو از دستم گرفت ک ببره بشونم سر میز
ا. ت: اخخخخخخ دستمو ول کننننن
ته: واس چی چیشده مگه
استینمو داد بالا و با دیدن جای سوختگیم چشاش درشت شد
زود پاشد رفت ی پماد سوختگی برداشت اورد مالید رو زخمم
همینطور ک داشت میمالید ب صورت کیوتش زل زده بودم
ا. ت: تهیووونگ؟
ته: بله
ا. ت: من کیم؟
ته: این چ سوالیه تو خودتی دیگه
ا. ت: من از گذشتم خبر ندارم چرا باید پدرو مادرم فوت کنن تکلیف من چیمیشد حتما یکی بوذه ک مراقبم باسه
ته زود حرفو عوض کردـ
ته: بگو چیکار کردم
ا. ت: هوم
ته: امروزو فقط برای تو اختصاص دادمـ
امروز باهم میریم بیرون
پرش زمانی
با ته رفتیم بیرون کلی گشت و گذار کردیم و چیز میز خریدم
وقتی دلشتیم میگشتیم ی عرپسک ک خیلی کیوت بود چشم بهش افتاد
ا. ت: تهیونگ؟
ته: هوم؟
ا. ت: یدونه از این عروسکا برام میخری خیلی دپسشون دارم
اروم خم شدو دم گوشم گفت
ته: میخوای خودم یکی واقعی شو بهت بدم؟
شوکه شدم از حرفش دیگه حرف نزدم
داشتم تو راه زیر زیرکی میخندیدم طوری ک نفهمه ولی فهمید
ته: ها چیه چته؟
ا. ت: حرفی ک زدی شوخی بود دیگه نه
ته: ن خیر خیلیم جدی بود
ا. ت: ته این یعنی چی؟
ته: وقتی رفتیم خونه بت میگم یعنی چی
۴۵.۶k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.