♬ جزای کارتو دیدی...دفعه آخرت باشه.
♬ جزای کارتو دیدی...دفعه آخرت باشه.
چون تضمین نمیکنم دفعه بعدی زنده بمونی...ات
با نفرت بهش نگاه کردم...
آلما راست میگفت راجبش...
♣︎ازت بدم میاد
چونه ام و گرفت تو دستش و محکم فشارش داد
♬چی گفتی
با درد زمزمه کردم
♣︎ ازت متنفرم
تا خواست چیزی بگه گوشیش زنگ خورد ولی اهمیتی نداد و گفت:
♬برام مهم نیس
ولم کردم گوشیش که هنوز زنگ میخورد و جواب داد:
♬ بله
شخص:..
♬چرا
شخص:...
♬خیلیخوب
قطع کرد.
بهم نیم نگاهی انداخت
♬پاشو جمع کن خودتو
دید حرکتی نمیکنم گفت
♬نکنه بازم دلت میخاد کتک بخوری
ازش ترسیده بودم و از جام بلند شدم بی توجه به من به سمت در انبار رفت و خارج شد منم با درد به سمت در حرکت کردم. بغض خفه ام داشت میکرد.
روصورتم نزده بود تنها چیزی که خوب بود همین بود.
...
از حموم بیرون اومدم و لباسایی که رو تخت گذاشته بودم رو پوشیدم. لباس های قرمز. اندازه اش تا بالای زانوم بود. موهامو شل بافتم. بدنم از رد شلاق کبود بود.
نشستم رو تخت و زانوهام و جمع کردم یاد دیشب افتادم. حرفاش رو مرور کردم...حرفش تو ذهنم اکو شد.
♬نه چرا باید همچنین کاری بکنم...دلیلی نمیبینم همسرم و مادر بچه های آینده امو
عروسکم و بزنم
بغضم شکست. هق زدم. احمقانه است که میخام عاشقش بشم. خودمو گول زدم. خیال خام کرده بودم
در اتاق زده شد بله ایی گفتم خدمتکار بود
خدمتکار: خانم مادر جناب جیمین اومدن لطفن بیاید پایین.
باشه ایی گفتم. اَه کی حوصله دارع برا اینا
چون تضمین نمیکنم دفعه بعدی زنده بمونی...ات
با نفرت بهش نگاه کردم...
آلما راست میگفت راجبش...
♣︎ازت بدم میاد
چونه ام و گرفت تو دستش و محکم فشارش داد
♬چی گفتی
با درد زمزمه کردم
♣︎ ازت متنفرم
تا خواست چیزی بگه گوشیش زنگ خورد ولی اهمیتی نداد و گفت:
♬برام مهم نیس
ولم کردم گوشیش که هنوز زنگ میخورد و جواب داد:
♬ بله
شخص:..
♬چرا
شخص:...
♬خیلیخوب
قطع کرد.
بهم نیم نگاهی انداخت
♬پاشو جمع کن خودتو
دید حرکتی نمیکنم گفت
♬نکنه بازم دلت میخاد کتک بخوری
ازش ترسیده بودم و از جام بلند شدم بی توجه به من به سمت در انبار رفت و خارج شد منم با درد به سمت در حرکت کردم. بغض خفه ام داشت میکرد.
روصورتم نزده بود تنها چیزی که خوب بود همین بود.
...
از حموم بیرون اومدم و لباسایی که رو تخت گذاشته بودم رو پوشیدم. لباس های قرمز. اندازه اش تا بالای زانوم بود. موهامو شل بافتم. بدنم از رد شلاق کبود بود.
نشستم رو تخت و زانوهام و جمع کردم یاد دیشب افتادم. حرفاش رو مرور کردم...حرفش تو ذهنم اکو شد.
♬نه چرا باید همچنین کاری بکنم...دلیلی نمیبینم همسرم و مادر بچه های آینده امو
عروسکم و بزنم
بغضم شکست. هق زدم. احمقانه است که میخام عاشقش بشم. خودمو گول زدم. خیال خام کرده بودم
در اتاق زده شد بله ایی گفتم خدمتکار بود
خدمتکار: خانم مادر جناب جیمین اومدن لطفن بیاید پایین.
باشه ایی گفتم. اَه کی حوصله دارع برا اینا
۱۰.۴k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.