فیک جین ( خانه کاغذی ) پارت ۵ آخر
ویو ا.ت : که یهو کی از دوستام که تو بچگیام خیلی باهم بازی میکردیم که اسمش نامجون بود که پلیس بود اومد نجاتم ...
دید که دستم تیر خورده پس منو آروم بلند کرد و ی تیر به دو تا پای جین زد و جین خورد زمین و خون زیادی از دست داد ...
( بعد ۱ ساعت )
ویو ا.ت : به هوش اومده بودم و دیدم که تیر از دستم در اومده.
نامجون پیشونیم رو بوسید و ی لبخند کیوت بهم زد
بعد من لپ هام قرمز شده بود و بهم گفت می خوام حرفی بهت بزنم بهش گفتم چیشده گفت اولی رو بهت میگم ولی دومی رو نه بعدا بهت میگم که بعد بهم گفت جین مرده ...
پوز خندی زدم و بهش گفتم سرنوشتش همین بود من ناراحت نشدم ...
( ۱ ماه بعد )
ویو ا.ت : دستم خوب شده بود و نامجون بهم گفت که بیا کافه
کارت دارم ...
با خوشحالی لباس آستین بلند نازک آبی ام رو پوشیدم با ی شلوار جین آبی و با ی رژ قرمز بعد هم موهام رو فرفری کردم ...
ویو نامجون : از خوشحالی داشتم ذوب میشدم و دل تو دلم نبود که بگم بهش بگم ...
ویو ا.ت : رفتم تو کافه نامجون دیدم نشستم رو به روش و بعد
بهم گفتم من عاشقت شدم ...
با گفتن اون جمله اشک تو چشمام جمع شد و منم بهش گفتم
دوست دارم ...
( تمام )
💜💜💜💜
دید که دستم تیر خورده پس منو آروم بلند کرد و ی تیر به دو تا پای جین زد و جین خورد زمین و خون زیادی از دست داد ...
( بعد ۱ ساعت )
ویو ا.ت : به هوش اومده بودم و دیدم که تیر از دستم در اومده.
نامجون پیشونیم رو بوسید و ی لبخند کیوت بهم زد
بعد من لپ هام قرمز شده بود و بهم گفت می خوام حرفی بهت بزنم بهش گفتم چیشده گفت اولی رو بهت میگم ولی دومی رو نه بعدا بهت میگم که بعد بهم گفت جین مرده ...
پوز خندی زدم و بهش گفتم سرنوشتش همین بود من ناراحت نشدم ...
( ۱ ماه بعد )
ویو ا.ت : دستم خوب شده بود و نامجون بهم گفت که بیا کافه
کارت دارم ...
با خوشحالی لباس آستین بلند نازک آبی ام رو پوشیدم با ی شلوار جین آبی و با ی رژ قرمز بعد هم موهام رو فرفری کردم ...
ویو نامجون : از خوشحالی داشتم ذوب میشدم و دل تو دلم نبود که بگم بهش بگم ...
ویو ا.ت : رفتم تو کافه نامجون دیدم نشستم رو به روش و بعد
بهم گفتم من عاشقت شدم ...
با گفتن اون جمله اشک تو چشمام جمع شد و منم بهش گفتم
دوست دارم ...
( تمام )
💜💜💜💜
۴.۴k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.