رمان(عشق)پارت۸۰
سلیم:نگران نباش همونطور که خودت دکتری و میدونی چون بهش استرس وارد شده اینجوری شده اما الان حالش خوبه 🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹. (عمر بدون اینکه چیزی بگه رفت تو اتاق سوسن). عمر:عشقم خوبی؟🥹🥹🥹🥹🥹 ببخشید من نباید اونجوری حرف میزدم نباید میرفتم ببخش عشقم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭. سوسن:من حالم خوبه نیاز نیست انقدر نگران باشی بیا بریم خونه. عمر: یعنی چی هنوز سرمت تموم نشده تازه بهوش اومدی اینجوری نکن دختر تو حامله ای کاش یکم به فکر خودت باشی از دست تو. سوسن:نخیرم من میرم خونه. عمر:بهت اجازه نمیدم سوسن فهمیدی؟ تو حالت خوب نیست صورتت مثل گچ شده. سوسن:اوووووف باشه اما بعد اینکه سرمم تموم شد بریم. عمر:چرا من اینکارو کردم نباید میرفتم😭😭😭😭😭😭😭😭اگه چیزیت میشد چی اگه بچمون رو از دست میدادیم چی من خیلی بدم سوسن من خیلی بدم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭نباید اونجوری باهات دعوا میکردم و میذاشتم میرفتم. سوسن:تو باعث نشدی🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺. عمر:یعنی چی؟. سوسن:فرید😢😢😢اون دوباره بهم زنگ زد منم بعد حرفاش یهو سرم گیج رفت بعدشم دیگه نفهمیدم چی شد. عمر:اون مرتیکه ی عوضی بازم بهت زنگ زده؟میدونم باهاش چیکار کنم. سوسن:بخاطر من دست از سرت برداره لطفا😭😭😭اگه بلایی سرت بیاره میمیرم میفهمی 😭😭😭😭😭😭😭😭بخاطر منم که شده دست از سرش برداره عشقم لطفا😭. عمر:باشه عشقم فقط آروم باش استرس هم نداشته باش قرار نیست کار خاصی بکنم نگران نباش باشه عشقم🥹🥹🥹🥹. «همین لحظه خونه ی آسدور»...............
۴.۶k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.