کنیچیوا
پارت ۳
چشماشو که باز کرد فهمید که از هوش رفته بوده ، با بی حسی به اطرافش خیره شده بود مکانی که درش قرار داشت شبیه داخل یه درخت بزرگ بود ، خیره به اطراف بود که چشمش به همون گیا ریسه ای افتاد که توی خطر انداخته بودش . اون به ارومی نشسته بود یه گوشه ،موقعیت کاملا برای فرار اماده بود .
تلاش کرد از جاش بلند بشه ولی هرکاری که کرد موفق نشد بدنشو ذره ای تکون بده
انگار که بدنش از ناحیه سر به پایین فلج شده ، توی همین اوضاع زمزمه ای به گوشش رسید
"نمیخورمت ، پس لطفا نرو"
صدا از همون موجود انسان نما بود
ادمین : خب از این جا به بعدش به صورت مکالمه پیش میبرم که پارتاش طولانی نشه 🗿🍡
روزتون پرتقالی
چشماشو که باز کرد فهمید که از هوش رفته بوده ، با بی حسی به اطرافش خیره شده بود مکانی که درش قرار داشت شبیه داخل یه درخت بزرگ بود ، خیره به اطراف بود که چشمش به همون گیا ریسه ای افتاد که توی خطر انداخته بودش . اون به ارومی نشسته بود یه گوشه ،موقعیت کاملا برای فرار اماده بود .
تلاش کرد از جاش بلند بشه ولی هرکاری که کرد موفق نشد بدنشو ذره ای تکون بده
انگار که بدنش از ناحیه سر به پایین فلج شده ، توی همین اوضاع زمزمه ای به گوشش رسید
"نمیخورمت ، پس لطفا نرو"
صدا از همون موجود انسان نما بود
ادمین : خب از این جا به بعدش به صورت مکالمه پیش میبرم که پارتاش طولانی نشه 🗿🍡
روزتون پرتقالی
۱.۸k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.