گس لایتر/پارت 33
مجتمع آپارتمانی Forest Trimage
22:56
از زبان جونگکوک:
کنارم دراز کشیده بود...در مورد فردا که اولین روز کاریشه صحبت میکرد...
_این خیلی خوبه که تمام روز رو با هم باشیم مگه نه؟
دستمو زیر سرش دراز کردم...سرشو گذاشت روی بازوم...
_البته!...اما...یه مسئله ای وجود داره...
بایول: چه مسئله ای؟
جونگکوک: کمپانی پدرت در مقایسه با کمپانی ما خیلی گسترده تره!!...کمپانی ایم در سراسر کره شناخته شدس...انقدر قدرتمند که حتی توی تصمیمات دولت جمهوری کره تاثیر و نفوذ قابل توجهی داره
بایول: اما این اواخر کمپانی جئون هم پیشرفت زیادی داشته!... تو هم توی صنف کاری خودت شناخته شده ای!
جونگکوک: درسته... منم برای کار خودم تلاش میکنم...
صبح روز بعد...
با بایول رفتیم شرکت...با دیدن ایل دونگ توی شرکت خیلی خوشحال شد و با همدیگه گپ زدن... به ایل دونگ گفتم: از امروز بایول اینجا کار میکنه
ایل دونگ: چقدر عالی!!
بایول: ممنون اوپا...
ایل دونگ اتاق کار بایول رو بهش نشون داد... بعد از اینکه بایول پشت میزش نشست و از اتاقش بیرون اومدیم به ایل دونگ گفتم: بیا اتاق من...
از زبان ایل دونگ:
یه دستشو توی جیبش گذاشته بود...دست دیگشو بین موهاش میکشید... توی اتاقش قدم میزد...نشسته بودم...گفتم: خب...
کاری با من داشتی؟
با شنیدن حرف من به سمت میزش برگشت و گفت: خیلی کار سرش بریز!
با شنیدن جملش حدقه چشمام تا جای ممکن گشاد شد!... گفتم: متوجه نشدم!... چی؟!!
جونگکوک: بایول رو میگم!...مسئولیت زیادی رو بهش بسپار
ایل دونگ: چی داری میگی جونگکوک؟!!
اون همسرته! چرا میخوای اذیتش کنی؟!
جونگکوک: کاری که گفتمو بکن!...مجبور به کار کردن نیس... هر وقت خسته بشه میتونه استعفا بده
ایل دونگ: خب اگه دلت نمیخواد اینجا کار کنه چرا مستقیماً بهش نمیگی؟!
جونگکوک: نمیشه... نمیتونم...انقد سوال پیچم نکن!
ایل دونگ : جونگکوکا
جونگکوک: بله
ایل دونگ: تو کمپانی ایم داجونگ و میخوای!!!
درسته؟
به محض پرسیدن سوالم...اتاق توی سکوت سنگینی فرو رفت!
_درسته؟؟؟!
جونگکوک: آرومتر صحبت کن... صدات از اتاق میره بیرون...
آره!...
چرا باید بزارم تمام اون شرکت برسه به هیونو؟؟!
در صورتیکه بچه ایم ندارن...
ایل دونگ: خب چرا اینو به پدر بایول نمیگی؟!
جونگکوک: نمیشه...ممکنه فک کنه برای تصاحب ثروتشون با دخترش ازدواج کردم...به علاوه...در اونصورت یون ها و هیونو مانعم میشن...اگه کمکم کنی...این کمپانی و باهات شریک میشم... تو خیلی میتونی پیشرفت کنی... نظرت چیه؟...
پیشنهادش وسوسه انگیز بود... قرار نبود هیچ کار بدی انجام بدیم... فقط جونگکوک قرار بود وارد اون کمپانی بشه...از اونجا ب بعد هم به من ربطی نداره...اگه کمکش کنم چیزی که میخوام و بدست میارم... فقط با نزدیک شدن به آدمایی که از خودم خیلی قدرتمند ترن میتونم به خواسته هام برسم!...
بعد از چند دقیقه خطاب به جونگکوک: باشه... کمکت میکنم!
نیشخندی زد و گفت: میدونستم!
عالیه...حالا کاری که گفتمو انجام بده...انقدر سرش رو شلوغ کن تا از کارکردن منصرف بشه...خودمم بقیه کارا رو پیش میبرم!
22:56
از زبان جونگکوک:
کنارم دراز کشیده بود...در مورد فردا که اولین روز کاریشه صحبت میکرد...
_این خیلی خوبه که تمام روز رو با هم باشیم مگه نه؟
دستمو زیر سرش دراز کردم...سرشو گذاشت روی بازوم...
_البته!...اما...یه مسئله ای وجود داره...
بایول: چه مسئله ای؟
جونگکوک: کمپانی پدرت در مقایسه با کمپانی ما خیلی گسترده تره!!...کمپانی ایم در سراسر کره شناخته شدس...انقدر قدرتمند که حتی توی تصمیمات دولت جمهوری کره تاثیر و نفوذ قابل توجهی داره
بایول: اما این اواخر کمپانی جئون هم پیشرفت زیادی داشته!... تو هم توی صنف کاری خودت شناخته شده ای!
جونگکوک: درسته... منم برای کار خودم تلاش میکنم...
صبح روز بعد...
با بایول رفتیم شرکت...با دیدن ایل دونگ توی شرکت خیلی خوشحال شد و با همدیگه گپ زدن... به ایل دونگ گفتم: از امروز بایول اینجا کار میکنه
ایل دونگ: چقدر عالی!!
بایول: ممنون اوپا...
ایل دونگ اتاق کار بایول رو بهش نشون داد... بعد از اینکه بایول پشت میزش نشست و از اتاقش بیرون اومدیم به ایل دونگ گفتم: بیا اتاق من...
از زبان ایل دونگ:
یه دستشو توی جیبش گذاشته بود...دست دیگشو بین موهاش میکشید... توی اتاقش قدم میزد...نشسته بودم...گفتم: خب...
کاری با من داشتی؟
با شنیدن حرف من به سمت میزش برگشت و گفت: خیلی کار سرش بریز!
با شنیدن جملش حدقه چشمام تا جای ممکن گشاد شد!... گفتم: متوجه نشدم!... چی؟!!
جونگکوک: بایول رو میگم!...مسئولیت زیادی رو بهش بسپار
ایل دونگ: چی داری میگی جونگکوک؟!!
اون همسرته! چرا میخوای اذیتش کنی؟!
جونگکوک: کاری که گفتمو بکن!...مجبور به کار کردن نیس... هر وقت خسته بشه میتونه استعفا بده
ایل دونگ: خب اگه دلت نمیخواد اینجا کار کنه چرا مستقیماً بهش نمیگی؟!
جونگکوک: نمیشه... نمیتونم...انقد سوال پیچم نکن!
ایل دونگ : جونگکوکا
جونگکوک: بله
ایل دونگ: تو کمپانی ایم داجونگ و میخوای!!!
درسته؟
به محض پرسیدن سوالم...اتاق توی سکوت سنگینی فرو رفت!
_درسته؟؟؟!
جونگکوک: آرومتر صحبت کن... صدات از اتاق میره بیرون...
آره!...
چرا باید بزارم تمام اون شرکت برسه به هیونو؟؟!
در صورتیکه بچه ایم ندارن...
ایل دونگ: خب چرا اینو به پدر بایول نمیگی؟!
جونگکوک: نمیشه...ممکنه فک کنه برای تصاحب ثروتشون با دخترش ازدواج کردم...به علاوه...در اونصورت یون ها و هیونو مانعم میشن...اگه کمکم کنی...این کمپانی و باهات شریک میشم... تو خیلی میتونی پیشرفت کنی... نظرت چیه؟...
پیشنهادش وسوسه انگیز بود... قرار نبود هیچ کار بدی انجام بدیم... فقط جونگکوک قرار بود وارد اون کمپانی بشه...از اونجا ب بعد هم به من ربطی نداره...اگه کمکش کنم چیزی که میخوام و بدست میارم... فقط با نزدیک شدن به آدمایی که از خودم خیلی قدرتمند ترن میتونم به خواسته هام برسم!...
بعد از چند دقیقه خطاب به جونگکوک: باشه... کمکت میکنم!
نیشخندی زد و گفت: میدونستم!
عالیه...حالا کاری که گفتمو انجام بده...انقدر سرش رو شلوغ کن تا از کارکردن منصرف بشه...خودمم بقیه کارا رو پیش میبرم!
۲۴.۰k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.