@rose scenario
به اصرار مربیت که برادر اکست بود قبول کردی که توی مسابقه ش شرکت کنی؛ ولی ترس اومدن اون دست از سرت برنمیداشت.
مشغول گرم کردن بودی و خواستی توپو پرت کنی توی سبد که یه نفر کمرتو گرفت و کمکت کرد تا به سبد برسی
وقتی گذاشتت پایین با اخم برگشتی سمتش و فهمیدی که ترست الکی نبوده فکر کردم قرار بود امروز نیای خندید و توپ رو به سمتی پرت کرد.
وقت آن است که شجاع باشید
اخمی کردی و بدون مکث پرسیدی
جبران چی؟
دستتو کشید و به سمت رختکن راه افتاد
جبران دلتنگی این دوسال بیبی!
مشغول گرم کردن بودی و خواستی توپو پرت کنی توی سبد که یه نفر کمرتو گرفت و کمکت کرد تا به سبد برسی
وقتی گذاشتت پایین با اخم برگشتی سمتش و فهمیدی که ترست الکی نبوده فکر کردم قرار بود امروز نیای خندید و توپ رو به سمتی پرت کرد.
وقت آن است که شجاع باشید
اخمی کردی و بدون مکث پرسیدی
جبران چی؟
دستتو کشید و به سمت رختکن راه افتاد
جبران دلتنگی این دوسال بیبی!
۹
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.