سناریو مایکی پارت ۷
این پارتو میدونم واقعاااا ریدمم ولی به کوچیکی خودتون ببخشین😂😂😂
کازوتورا چرا داره با...... چاقو میره سمت..... اون... اون باجی نیس؟؟؟
با تمام سرعت رفتم سمت باجی و داد زدم: باجیییی مراقب باششش
باجی داشت با یک نفر دیگه مبارزه میکرد و صدامو نشینید.
سعی کردم کازوتورا رو صدا بزنم، اون صدامو میشنید ولی تظاهر میکرد نشنیده...... و توی یه لحظه..... کازوتورا چاقو رو فروکرد تو کمر(ادمین:خب نمیدونم کجاش کرد🗿) باجی...
بدو بدو رفتم سمت باجی و هرکسی جلو راهم سبز میشد میزدم جرش میدادم.هرقدر به باجی نزدیک تر میشدم قطره های اشکم بیشتر میشدن.
رفتم پیش باجی و دیدم داشت خون بالا میاورد و چیفویو هم کنارش بود و کازوتورا هم. داشت بهشون نگاه میکرد.
هیروشی: باجیییی بلند شووو*با گریه*
باجی: هوی... م... گه نگفتم نیای اینجا؟؟؟
هیروشی: ببند دهنوووو الان میمیری.....
هیروشی: همش تقصیر منه.... اگه من امروز بدنیا نمیومدم...... تو زنده میموندی باجی.،.،
باجی: هی... رو مرگ من.... تقصیر هیچکس نیس
هیروشی: هق هق *گرفتن دهن باجی*با بینیت نفس بکش
هیروشی: چیفویوووو بیا باجی رو ببریم بیمارستاااان*با لکنت و گریه*
چیفویو: هیروشی سان.....
هیروشی: چته؟ چه مرگته بیا ببریمش دیگههه.... هق.. هق
چیفویو: باجی سان دیگه بیدار نمیشن..
با شنیدن این جمله چیفویو اشکهام بدون مکث داشتن میریختن...... بی اختیار پاشدم و رفتم سمت کازوتورا...
.☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
رفت کازوتورا رو چیکار کرد🗿🚬
سخنان گرامی تان را بگوزید در کامنتعا🔪🫡
کازوتورا چرا داره با...... چاقو میره سمت..... اون... اون باجی نیس؟؟؟
با تمام سرعت رفتم سمت باجی و داد زدم: باجیییی مراقب باششش
باجی داشت با یک نفر دیگه مبارزه میکرد و صدامو نشینید.
سعی کردم کازوتورا رو صدا بزنم، اون صدامو میشنید ولی تظاهر میکرد نشنیده...... و توی یه لحظه..... کازوتورا چاقو رو فروکرد تو کمر(ادمین:خب نمیدونم کجاش کرد🗿) باجی...
بدو بدو رفتم سمت باجی و هرکسی جلو راهم سبز میشد میزدم جرش میدادم.هرقدر به باجی نزدیک تر میشدم قطره های اشکم بیشتر میشدن.
رفتم پیش باجی و دیدم داشت خون بالا میاورد و چیفویو هم کنارش بود و کازوتورا هم. داشت بهشون نگاه میکرد.
هیروشی: باجیییی بلند شووو*با گریه*
باجی: هوی... م... گه نگفتم نیای اینجا؟؟؟
هیروشی: ببند دهنوووو الان میمیری.....
هیروشی: همش تقصیر منه.... اگه من امروز بدنیا نمیومدم...... تو زنده میموندی باجی.،.،
باجی: هی... رو مرگ من.... تقصیر هیچکس نیس
هیروشی: هق هق *گرفتن دهن باجی*با بینیت نفس بکش
هیروشی: چیفویوووو بیا باجی رو ببریم بیمارستاااان*با لکنت و گریه*
چیفویو: هیروشی سان.....
هیروشی: چته؟ چه مرگته بیا ببریمش دیگههه.... هق.. هق
چیفویو: باجی سان دیگه بیدار نمیشن..
با شنیدن این جمله چیفویو اشکهام بدون مکث داشتن میریختن...... بی اختیار پاشدم و رفتم سمت کازوتورا...
.☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
رفت کازوتورا رو چیکار کرد🗿🚬
سخنان گرامی تان را بگوزید در کامنتعا🔪🫡
۹.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.