پارت ۴۸
پارت ۴۸
# بهتره صداش کنم دکتر جانگ کوک
با همون لبخندش مکثی کرد و ادامه داد
# چشم هاش ، حواست به چشم های فریب دهندش باشه ، اگه بهشون ببازی دیگه خودت نیستی ، میشی عروسک تحت کنترلش ، به محض اینکه طول درمان تموم بشه فرقی با عروسک خیمه شب بازی نداری و اون موقع هستش که جلوی تمام خواسته هاش سر خم میکنی و بدون دلیل انجامشون میدی
و بدون هیچ حرف دیگه ای از اتاق بیرون رفت
من چی شنیدم جانگ کوک دکتر بود ؟ ولی چه دکتری ؟ پس چرا تو پروندش چیزی نبود ؟
طول درمان ؟ یعنی همون چهار ماه ؟
چرا هر چی بیشتر متوجه مسائل میشم گیج تر میشم ؟
این چه سرنوشتی بود ..
باید چی کار کنم ؟
**
بعد شنیدن این حرف ها هر روز بهشون فکر میکردم و طی این چند روز کوک به دیدنم نیومده بود ..
در اتاق باز شد و سوفیا وارد اتاق شد و غذا رو بهم داد
= بفرمایید
+ممنون سوفیا
به غذا نگاهی کردم غذا استیک بود و استیک تیکه تیکه شده بود و کناربشقاب چاقویی نبود
= مشکلی پیش اومده ؟
+ سوفیا چرا کاردی کنار بشقاب نیست ؟
= متاسفم ولی دستور ارباب جانگ کوک هست
+ یعنی چی ؟
= ایشون دستور دادن هیچ کاردی در دسترس شما قرار ندیم برای هیمن استیک ها تکه تکه کردیم
یعنی جانگ کوک فهمیده دکتر گفت بود جانگ کوک خیلی باهوشه پس حتما فهمیده
+ ممنون سوفیا تو میتونی بری
سوفیا رفت و من هم غذا مو خوردم و رفتم حموم و دوش کوتاهی گرفتم و یه تیشرت اوور سایز پوشیدم و یکم به مو هام حالت دادم و برق لبی زدم و به سمت بالکن قدم برداشتم نیاز داشتم یکم هوا بخورم همین که به بالکن رفتم نسیم خنکی به خورد و من هم چشم ها مو بستم و تا از صدای پرنده ها نهایت لذت رو ببرم
تو حالو هوای خودم بودم که متوجه صدای نفس کشیدن رو کنار گوشم حس کردم حدس زدم کوک باشه خواستم برگردم که کوک از پشت محکم بقلم کرد ....
پایان پارت ۴۸
لایک کنید لطفا ♥️🙏
# بهتره صداش کنم دکتر جانگ کوک
با همون لبخندش مکثی کرد و ادامه داد
# چشم هاش ، حواست به چشم های فریب دهندش باشه ، اگه بهشون ببازی دیگه خودت نیستی ، میشی عروسک تحت کنترلش ، به محض اینکه طول درمان تموم بشه فرقی با عروسک خیمه شب بازی نداری و اون موقع هستش که جلوی تمام خواسته هاش سر خم میکنی و بدون دلیل انجامشون میدی
و بدون هیچ حرف دیگه ای از اتاق بیرون رفت
من چی شنیدم جانگ کوک دکتر بود ؟ ولی چه دکتری ؟ پس چرا تو پروندش چیزی نبود ؟
طول درمان ؟ یعنی همون چهار ماه ؟
چرا هر چی بیشتر متوجه مسائل میشم گیج تر میشم ؟
این چه سرنوشتی بود ..
باید چی کار کنم ؟
**
بعد شنیدن این حرف ها هر روز بهشون فکر میکردم و طی این چند روز کوک به دیدنم نیومده بود ..
در اتاق باز شد و سوفیا وارد اتاق شد و غذا رو بهم داد
= بفرمایید
+ممنون سوفیا
به غذا نگاهی کردم غذا استیک بود و استیک تیکه تیکه شده بود و کناربشقاب چاقویی نبود
= مشکلی پیش اومده ؟
+ سوفیا چرا کاردی کنار بشقاب نیست ؟
= متاسفم ولی دستور ارباب جانگ کوک هست
+ یعنی چی ؟
= ایشون دستور دادن هیچ کاردی در دسترس شما قرار ندیم برای هیمن استیک ها تکه تکه کردیم
یعنی جانگ کوک فهمیده دکتر گفت بود جانگ کوک خیلی باهوشه پس حتما فهمیده
+ ممنون سوفیا تو میتونی بری
سوفیا رفت و من هم غذا مو خوردم و رفتم حموم و دوش کوتاهی گرفتم و یه تیشرت اوور سایز پوشیدم و یکم به مو هام حالت دادم و برق لبی زدم و به سمت بالکن قدم برداشتم نیاز داشتم یکم هوا بخورم همین که به بالکن رفتم نسیم خنکی به خورد و من هم چشم ها مو بستم و تا از صدای پرنده ها نهایت لذت رو ببرم
تو حالو هوای خودم بودم که متوجه صدای نفس کشیدن رو کنار گوشم حس کردم حدس زدم کوک باشه خواستم برگردم که کوک از پشت محکم بقلم کرد ....
پایان پارت ۴۸
لایک کنید لطفا ♥️🙏
۳.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.