درسته شرط نرسیده ولی میزارم ... کاور هم تغییر کرد
Forever ¹
ات : کسی رو داری که بخواد نقش دوست پسرمو بازی کنه ...؟
ب : چرا که نداری رفیق خودم آمریکایی اصیل جووون
ات : اینگار واقعا میخوام باهاش رل بزنم
خب اسمش چیه و چند سالشه ؟
ب : الیور ( Oliver ) 32 سالشه
ات : فاصله سنی زیاده خیلی
ب : عزیزم مگه میخوای باهاش قرار بزاری ؟
ات : نه ... خب همینطوری
ب : خب دیگه ۱۱ سال که چیزی نی
ات : چیزی نیستت؟؟؟ خسته نباشی
ب : فقط یه چیزی ..... فکر اینو کردی که اگه تورو باهاش ببینه چه بلایی سرت میاره
ات : هنوز که اون قدرت قبل رو نداره میخواد چیکار کنه مثلا ؟!
ب : هنوزم خب مافیاعه ... نمیدونستی ؟؟؟
ات : چییییی ؟ اهم مشکلی نیس
( پشت تلفن .. کوک : بکهیوننننننن کجایی تو*له)
ب : خدافظ
ات : خ..خدافظ
ات ویو :
هوف خیلی وقته صداشو نشنیده بودم
از فکر خیال اومدم بیرون سمت خونه راه افتادم هنوزم کلید خونه کوک پیش من بود رفتم اونجا رفتم تو اتاقش اون عطر تلخش آدمو روانی میکنه که دیدم زیر تختش یه نامه هست
رفتم بازش کردم و شروع کردم به خوندنش :
"" سلام شاید اینو موقعی بخونی که من الان تو این خونه نباشم نمیتونستم رو در رو بهت بگم رفتم آمریکا واست بلیط گرفته بودم که باهم بریم ولی خب پدرم اجازه شو نداد خیلی دوست داشتم همراهم باش ولی بدون هنوزم توی قلبم و مغزم همراهمی....
دوست دارم ; 2023 _ 5 ژانویه ""
خودبه خود اشک روی گونه هام جاری شد سعی کردم دوباره اون حس بهش برنگرده و نامه رو توی کیفم گذاشتم و از خونه رفتم بیرون ...
سمت خونه ی خودم رفتم لباسامو جمع کردم و وسایلمو یه گوشه چیدم که واسه فردا بلیط دارم بکهیون پیام داد شماره پسره الیور
_ هی پسر کره ای بلده دیگه؟
+ اره بابا
_ خوبه فردا حرکت میکنم ...
+ اوکی میبینمت
_ آمریکا ساعت 24:30 _
کوک ویو :
چرا نمیتونم این عشق رو دفع کنم دارم داغون میشم بطری سوجو رو برداشتم و سر کشیدم ...
این هزارمین بطری بود
ات : کسی رو داری که بخواد نقش دوست پسرمو بازی کنه ...؟
ب : چرا که نداری رفیق خودم آمریکایی اصیل جووون
ات : اینگار واقعا میخوام باهاش رل بزنم
خب اسمش چیه و چند سالشه ؟
ب : الیور ( Oliver ) 32 سالشه
ات : فاصله سنی زیاده خیلی
ب : عزیزم مگه میخوای باهاش قرار بزاری ؟
ات : نه ... خب همینطوری
ب : خب دیگه ۱۱ سال که چیزی نی
ات : چیزی نیستت؟؟؟ خسته نباشی
ب : فقط یه چیزی ..... فکر اینو کردی که اگه تورو باهاش ببینه چه بلایی سرت میاره
ات : هنوز که اون قدرت قبل رو نداره میخواد چیکار کنه مثلا ؟!
ب : هنوزم خب مافیاعه ... نمیدونستی ؟؟؟
ات : چییییی ؟ اهم مشکلی نیس
( پشت تلفن .. کوک : بکهیوننننننن کجایی تو*له)
ب : خدافظ
ات : خ..خدافظ
ات ویو :
هوف خیلی وقته صداشو نشنیده بودم
از فکر خیال اومدم بیرون سمت خونه راه افتادم هنوزم کلید خونه کوک پیش من بود رفتم اونجا رفتم تو اتاقش اون عطر تلخش آدمو روانی میکنه که دیدم زیر تختش یه نامه هست
رفتم بازش کردم و شروع کردم به خوندنش :
"" سلام شاید اینو موقعی بخونی که من الان تو این خونه نباشم نمیتونستم رو در رو بهت بگم رفتم آمریکا واست بلیط گرفته بودم که باهم بریم ولی خب پدرم اجازه شو نداد خیلی دوست داشتم همراهم باش ولی بدون هنوزم توی قلبم و مغزم همراهمی....
دوست دارم ; 2023 _ 5 ژانویه ""
خودبه خود اشک روی گونه هام جاری شد سعی کردم دوباره اون حس بهش برنگرده و نامه رو توی کیفم گذاشتم و از خونه رفتم بیرون ...
سمت خونه ی خودم رفتم لباسامو جمع کردم و وسایلمو یه گوشه چیدم که واسه فردا بلیط دارم بکهیون پیام داد شماره پسره الیور
_ هی پسر کره ای بلده دیگه؟
+ اره بابا
_ خوبه فردا حرکت میکنم ...
+ اوکی میبینمت
_ آمریکا ساعت 24:30 _
کوک ویو :
چرا نمیتونم این عشق رو دفع کنم دارم داغون میشم بطری سوجو رو برداشتم و سر کشیدم ...
این هزارمین بطری بود
۱۱.۰k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.