"زندگی من"
"زندگی من"
پارت 10
ویو ات
ات: بعدا کارتو هم به من گیر میگنه منم اونموقع میدونم تو.
اعضا اومدن پایین..
یونا: بچها خداحافظ رفتم
ات: یونااا،دارم برات*عصبی*
یونا: بای بای
ات: باشه برو پیش
که یونا اومد جلوی دهنمو گرفتو گفت:
یونا: زر بزنی من میدونم تو*دم گوش ات*
بعد دستشو از روی دهنم برداشت
ات: خب نرو تا چیزی نگم
یونا: ات کارم مهمه..
جیمین: چی کاری داری که انقد مهمه؟.
ات: بیا حالا جوابشو بده به منم هیچ ربطی نداره*دم گوش یونا*
یونا: چیزه میخوام برم مادرم و پدرمو ببینم الان یک ماه میشه ندیدمشون.
جیمین: خب امشب همه اینجاییم بعدش برا فردا میریم..
ات: هوراا
یونا: من یکی برا تو دارم..
صدای زنگ در اومد
ات: اخ جون غذا رو اوردن..من میرم غذا بیارم
رفتم جلوی در غذا هارو گرفتم پولشو دادم برگشتم میزو چیندم بچها رو صدا کردم.
ات: بچها بیاین
جیمین: الان میایم..
خودم نشیتم اعضا اومدن غذا رو خوردیم.غذا رو تموم کردیم من میزو جمع کردم تو اشپز خونه بودم که یونا اومد
یونا: ات جون من یکاری کن من برم ی بهونه گیر بیار..
ات: یونا من نمیخوام بری..
یونا: ات لطفا.
ات: باش ی بهونه جور میکنم..
یونا: عشقم منی تو.
ات: ولی ی شرط داره..
یونا: چه شرطی؟
ات: تو که داری میری با الکس چند روز دیگه هم از جیمین جدا میشه میخوام کاری نکینی جیمین از من بدش بیاد یا حداقل بعد از تو دوستیم باهاش خراب بشه..
یونا: باشه عشقم..
ات: تو توی اشپزخونه باش من براشون بهونه میارم..
یونا: باشه
پارت 10
ویو ات
ات: بعدا کارتو هم به من گیر میگنه منم اونموقع میدونم تو.
اعضا اومدن پایین..
یونا: بچها خداحافظ رفتم
ات: یونااا،دارم برات*عصبی*
یونا: بای بای
ات: باشه برو پیش
که یونا اومد جلوی دهنمو گرفتو گفت:
یونا: زر بزنی من میدونم تو*دم گوش ات*
بعد دستشو از روی دهنم برداشت
ات: خب نرو تا چیزی نگم
یونا: ات کارم مهمه..
جیمین: چی کاری داری که انقد مهمه؟.
ات: بیا حالا جوابشو بده به منم هیچ ربطی نداره*دم گوش یونا*
یونا: چیزه میخوام برم مادرم و پدرمو ببینم الان یک ماه میشه ندیدمشون.
جیمین: خب امشب همه اینجاییم بعدش برا فردا میریم..
ات: هوراا
یونا: من یکی برا تو دارم..
صدای زنگ در اومد
ات: اخ جون غذا رو اوردن..من میرم غذا بیارم
رفتم جلوی در غذا هارو گرفتم پولشو دادم برگشتم میزو چیندم بچها رو صدا کردم.
ات: بچها بیاین
جیمین: الان میایم..
خودم نشیتم اعضا اومدن غذا رو خوردیم.غذا رو تموم کردیم من میزو جمع کردم تو اشپز خونه بودم که یونا اومد
یونا: ات جون من یکاری کن من برم ی بهونه گیر بیار..
ات: یونا من نمیخوام بری..
یونا: ات لطفا.
ات: باش ی بهونه جور میکنم..
یونا: عشقم منی تو.
ات: ولی ی شرط داره..
یونا: چه شرطی؟
ات: تو که داری میری با الکس چند روز دیگه هم از جیمین جدا میشه میخوام کاری نکینی جیمین از من بدش بیاد یا حداقل بعد از تو دوستیم باهاش خراب بشه..
یونا: باشه عشقم..
ات: تو توی اشپزخونه باش من براشون بهونه میارم..
یونا: باشه
۱۳.۳k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.