گس لایتر/پارت ۲۰۳
اسلایدها: جونگکوک، ایل دونگ، بایول
جونگکوک: نمیتونی بابت اینم منو مقصر بدونی!... من....
بایول ناگهان وارد اتاق شد...
ایل دونگ و جونگکوک سمتش برگشتن...
حالت صورت جونگکوک عوض شد... قیافه ی حق به جانبش از بین رفت و پشت نقاب سکوتش شرمساریشو پنهان کرد...
بایول به طرفش قدم برمیداشت... مدتها بود که تنها چهره ای که از بایول میدید چشمای خیس و لبهای خشکیده بود و صدایی که از ته حنجره بیرون میومد...
ایل دونگ احساس کرد که باید اونجا رو ترک کنه... قدمی به عقب برداشت...
ایل دونگ: من... میرم...
بایول روبروی جونگکوک ایستاده بود... بهش خیره بود... بدون اینکه نگاهشو ازش بگیره در جواب ایل دونگ گفت: نه! ... کجا بری!... همینجا بمون... دیگه حرف خصوصی ای وجود نداره... حرمتی نیس...
توی این شرکت همه دارن از ما حرف میزنن... با دیدن من همه شروع کردن به پچ پچ کردن... سنگینی نگاهشونو حس میکردم... در ضمن... تو واجبه بمونی که دوستتو بیشتر بشناسی...
جونگکوک تا این لحظه سکوت کرده بود... با خودکارش بازی میکرد و نگاهش به اون بود...
بعد از شنیدن حرفای بایول زیر چشمی نگاهی به بایول انداخت...
جونگکوک: برای چی اومدی اینجا؟ که این حرفا رو بگی؟
بایول: نه!... اومدم فقط یه سوال ازت بپرسم...
مادرم گفت در حال حاضر کل سهام ما متعلق به توئه... میخواستم بدونم... از اولشم هدفت این شرکت بود نه من... درسته؟...
ولی.... تو پول نمیخواستی!... خودت پول داشتی... برای همین هیچوقت به این شک نکردم که ممکنه چشمت دنبال ثروت ما باشه...! تنها چیزی که باقی میمونه... قدرت داشتنه!...
تو میخواستی آدم با نفوذی بشی... همینطور که الان اسمت همه جا هست و توی همه چیز دخالت میکنی!....
جوابی از جونگکوک نشنید...
خودشو عقب کشید و از میزش فاصله گرفت...
بایول: جی وو بهم گفته بود که تو مشکل داری... ولی من باورش نمیکردم!....
انتظار شنیدن اسم جی وو رو نداشت!...
بایول ادامه داد...
بایول: تو همه رو بازی دادی... از همه برای رسیدن به خواستت استفاده کردی... توی بچگیت توی کدوم بازی راهت ندادن که اینطوری تشنه ی بازی کردن با آدمایی!؟؟؟!!!...
سرشو برگردوند که بره...
صداش زد...
جونگکوک: ایم بایول!... من... هیچوقت بازی نکردم... بچگیمو میگم
بایول: ازت متنفرم!...
با گفتن آخرین جملش از اتاق بیرون رفت...
ایل دونگ با دیدن این صحنه ها سری به نشونه تاسف تکون داد...
ایل دونگ: چطور میتونی انقدر عوضی باشی!... بهت گفت ازت متنفره و برات مهم نیست؟ یعنی یه ذرم دوسش نداری؟ نمیخوای براش جبران کنی؟...
از صحبتای بایول دلش پر بود... ایل دونگ هم با حرفاش بیشتر اعصابشو تحریک میکرد... دستی با کلافگی توی موهاش کشید و از جاش بلند شد...
جونگکوک: نظرت چیه بری وکیلش بشی؟ خیلی ازش دفاع میکنی!... برای برگردوندن یون ها انقد پشتیبانیشو میکنی؟... موضوع ما به تو ربطی نداره! از اینجا برو!
ایل دونگ: حتما میرم!... حتی یک ثانیه پیش تو بودن هم ظلم به خودمه!...
وقتی ایل دونگ داشت میرفت به جملاتش اضافه کرد..
جونگکوک: در ضمن! ما که قراره جدا شیم... ازم متنفر بشه برای خودش خوبه... دیگه دلتنگ نمیشه!!!!....
*********
بایول توی مسیر برگشت به خونه بود... اما یه دفعه حالش بد شد...
ماشینشو کنار خیابون پارک کرد و شماره ی جی وو رو گرفت...
جی وو: الو؟ بایول؟ چرا یکی دو روزه گوشیتو جواب نمیدی!...
بایول حال جواب دادن به سوالاشو نداشت...
چشماشو بست و به صندلی تکیه داد... و در همون حالت صحبت کرد...
بایول: جی وویا... من... حالم خیلی بده... سردرد شدید و ناگهانی ای گرفتم... بدنمم گر گرفته... فک کنم دمای بدنم خیلی بالا رفته... نمیتونم رانندگی کنم
جی وو: ای وای... تو کجایی؟
بایول: دقیق نمیدونم... به مادرم زنگ نزدم که نگران نشه
جی وو: باشه عزیزم... برام لوکیشن بفرست زود خودمو میرسونم
بایول: باشه
جونگکوک: نمیتونی بابت اینم منو مقصر بدونی!... من....
بایول ناگهان وارد اتاق شد...
ایل دونگ و جونگکوک سمتش برگشتن...
حالت صورت جونگکوک عوض شد... قیافه ی حق به جانبش از بین رفت و پشت نقاب سکوتش شرمساریشو پنهان کرد...
بایول به طرفش قدم برمیداشت... مدتها بود که تنها چهره ای که از بایول میدید چشمای خیس و لبهای خشکیده بود و صدایی که از ته حنجره بیرون میومد...
ایل دونگ احساس کرد که باید اونجا رو ترک کنه... قدمی به عقب برداشت...
ایل دونگ: من... میرم...
بایول روبروی جونگکوک ایستاده بود... بهش خیره بود... بدون اینکه نگاهشو ازش بگیره در جواب ایل دونگ گفت: نه! ... کجا بری!... همینجا بمون... دیگه حرف خصوصی ای وجود نداره... حرمتی نیس...
توی این شرکت همه دارن از ما حرف میزنن... با دیدن من همه شروع کردن به پچ پچ کردن... سنگینی نگاهشونو حس میکردم... در ضمن... تو واجبه بمونی که دوستتو بیشتر بشناسی...
جونگکوک تا این لحظه سکوت کرده بود... با خودکارش بازی میکرد و نگاهش به اون بود...
بعد از شنیدن حرفای بایول زیر چشمی نگاهی به بایول انداخت...
جونگکوک: برای چی اومدی اینجا؟ که این حرفا رو بگی؟
بایول: نه!... اومدم فقط یه سوال ازت بپرسم...
مادرم گفت در حال حاضر کل سهام ما متعلق به توئه... میخواستم بدونم... از اولشم هدفت این شرکت بود نه من... درسته؟...
ولی.... تو پول نمیخواستی!... خودت پول داشتی... برای همین هیچوقت به این شک نکردم که ممکنه چشمت دنبال ثروت ما باشه...! تنها چیزی که باقی میمونه... قدرت داشتنه!...
تو میخواستی آدم با نفوذی بشی... همینطور که الان اسمت همه جا هست و توی همه چیز دخالت میکنی!....
جوابی از جونگکوک نشنید...
خودشو عقب کشید و از میزش فاصله گرفت...
بایول: جی وو بهم گفته بود که تو مشکل داری... ولی من باورش نمیکردم!....
انتظار شنیدن اسم جی وو رو نداشت!...
بایول ادامه داد...
بایول: تو همه رو بازی دادی... از همه برای رسیدن به خواستت استفاده کردی... توی بچگیت توی کدوم بازی راهت ندادن که اینطوری تشنه ی بازی کردن با آدمایی!؟؟؟!!!...
سرشو برگردوند که بره...
صداش زد...
جونگکوک: ایم بایول!... من... هیچوقت بازی نکردم... بچگیمو میگم
بایول: ازت متنفرم!...
با گفتن آخرین جملش از اتاق بیرون رفت...
ایل دونگ با دیدن این صحنه ها سری به نشونه تاسف تکون داد...
ایل دونگ: چطور میتونی انقدر عوضی باشی!... بهت گفت ازت متنفره و برات مهم نیست؟ یعنی یه ذرم دوسش نداری؟ نمیخوای براش جبران کنی؟...
از صحبتای بایول دلش پر بود... ایل دونگ هم با حرفاش بیشتر اعصابشو تحریک میکرد... دستی با کلافگی توی موهاش کشید و از جاش بلند شد...
جونگکوک: نظرت چیه بری وکیلش بشی؟ خیلی ازش دفاع میکنی!... برای برگردوندن یون ها انقد پشتیبانیشو میکنی؟... موضوع ما به تو ربطی نداره! از اینجا برو!
ایل دونگ: حتما میرم!... حتی یک ثانیه پیش تو بودن هم ظلم به خودمه!...
وقتی ایل دونگ داشت میرفت به جملاتش اضافه کرد..
جونگکوک: در ضمن! ما که قراره جدا شیم... ازم متنفر بشه برای خودش خوبه... دیگه دلتنگ نمیشه!!!!....
*********
بایول توی مسیر برگشت به خونه بود... اما یه دفعه حالش بد شد...
ماشینشو کنار خیابون پارک کرد و شماره ی جی وو رو گرفت...
جی وو: الو؟ بایول؟ چرا یکی دو روزه گوشیتو جواب نمیدی!...
بایول حال جواب دادن به سوالاشو نداشت...
چشماشو بست و به صندلی تکیه داد... و در همون حالت صحبت کرد...
بایول: جی وویا... من... حالم خیلی بده... سردرد شدید و ناگهانی ای گرفتم... بدنمم گر گرفته... فک کنم دمای بدنم خیلی بالا رفته... نمیتونم رانندگی کنم
جی وو: ای وای... تو کجایی؟
بایول: دقیق نمیدونم... به مادرم زنگ نزدم که نگران نشه
جی وو: باشه عزیزم... برام لوکیشن بفرست زود خودمو میرسونم
بایول: باشه
۴۳.۶k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.