پارت = ۴۱
تقاص دوستی
ولی با حرف این دختر دوباره همون نگرانیا برگشت اخه یه لحظه مارو راحت بزارین .
+باشه .
گفتم باشه ولی از سرجام تکون نخوردم .
*ارباب گفتن همین الان .
+توعم برو بهش بگو نمیام .
*ارباب گفتن اگه نیاین اتفاق دیشب تکرار میشه طوری که...
داشت کل داستانو تعریف میکرد ، وسط حرفش پریدم .
+باشههههه،کل این حرفارو بهت گفت چه خوب حفظ کردی .
و رفتم سمت پله ها و رسیدن به در اتاق ، نفسمو حبس کردم و باحالت بدون احساس رفتم تو .
+سلام (پوکر فیس )
_سلام خوشگلم ، گفته بودم دامن چقدر بهت میاد ، چرا قبلا نمیپوشیدی ؟
پاشد اومد سمتم .
+من فقط ۳ روزه که اینجام ، گفتا باهام کار داشتین .
_اره قراره بابات و داداشت فردا بیان اینجا .
چی چطور اونا که نمیدونستن جیهوب قراره بیاد اون که شغلش یه شهرودیگه بود چطور قراره بیاد .
داشتم فکر میکردم که صدای خندشو شنیدم .سرمو بردم بالا و دیدمش دستشو سمت صورتم برد و به حالت نوازش وار تکون داد .
_چقدر کیوت تعجب میکنی .
+تعجب نکردم .
_به هر حال من به بابات گفتم ما باهم قرار میراریم، چقدر خوشحال شد ، گفت که میاد حتما .
+چه جالب ، بهشون سلام برسون .(پوکر )
یه حالت دیگه ای به صورتم نداد و همونطوری که اومده بودم برگشتم سمت در .
دستمو کشید و سرشو خم کرد سمتم طوری که کمرم به عقب خم شد .
_چقدر بی احساس نگران نیستی که بابات قراره بیاد .
+براش مهم نیستم .
_اصلا شبیه اوا همیشه نیستی .
+هیچ فرقی نمیبینم .
و پاشدم و رفتم پایین روی مبل نشستم .
و به جلو خیره شدم تا سایه ی یکی بالای سرم دیدم خودش بود میدونستم ولی سرمو نیاوردم بالا .
کنارم نشستم و دستشو محکم گذاشت روی رون پام ، دامنمو یکم داد بالا و دستشو فشرد .
مور مور ریزی توی بدنم ایجاد شد ، میخواستم یگم اخه حیوون کثافت مگه من سگ دست اموزتم .
ولی خودمو کنترل کردم و دستموبا دامنم چنگ ردم و مشت کردم .
_نمیخوای عکس العملی نشون بدی .
و خندهی عصبی کرد و دستشو کرد لای موهاس و بهمشون ریخت .
_بگو چی میخوای ؟
قبلش فکر نکرده بووم یعنی چیزی بخوام ؟
سرشو جلو خم کرد و تو چشام زل زد . داشتم دقت میکرم چشاش قشنگ بود .
_هوم، نمیخوای جواب ددیت روبدی ؟
و دستشو بیشتر برد بالا و فشار داد .
+میخوام اما رو ببینم ، دستتو بردار هول .
سرمو بردم بالا و تمام حرفارو سریع گفتم بعد یه لبخند قشنگ روی لبش به وجود اومد.
_چقدر حرف توی دلت بود، ولی نه نمیشه ببینیش ، یچی دیگه بخواه .
+چیزی نمیخوام دیگه .
از سرجام بلند شدم، دستم کشیده شد و منو توی بغلش گرفت .
ادامه دارد.......
ولی با حرف این دختر دوباره همون نگرانیا برگشت اخه یه لحظه مارو راحت بزارین .
+باشه .
گفتم باشه ولی از سرجام تکون نخوردم .
*ارباب گفتن همین الان .
+توعم برو بهش بگو نمیام .
*ارباب گفتن اگه نیاین اتفاق دیشب تکرار میشه طوری که...
داشت کل داستانو تعریف میکرد ، وسط حرفش پریدم .
+باشههههه،کل این حرفارو بهت گفت چه خوب حفظ کردی .
و رفتم سمت پله ها و رسیدن به در اتاق ، نفسمو حبس کردم و باحالت بدون احساس رفتم تو .
+سلام (پوکر فیس )
_سلام خوشگلم ، گفته بودم دامن چقدر بهت میاد ، چرا قبلا نمیپوشیدی ؟
پاشد اومد سمتم .
+من فقط ۳ روزه که اینجام ، گفتا باهام کار داشتین .
_اره قراره بابات و داداشت فردا بیان اینجا .
چی چطور اونا که نمیدونستن جیهوب قراره بیاد اون که شغلش یه شهرودیگه بود چطور قراره بیاد .
داشتم فکر میکردم که صدای خندشو شنیدم .سرمو بردم بالا و دیدمش دستشو سمت صورتم برد و به حالت نوازش وار تکون داد .
_چقدر کیوت تعجب میکنی .
+تعجب نکردم .
_به هر حال من به بابات گفتم ما باهم قرار میراریم، چقدر خوشحال شد ، گفت که میاد حتما .
+چه جالب ، بهشون سلام برسون .(پوکر )
یه حالت دیگه ای به صورتم نداد و همونطوری که اومده بودم برگشتم سمت در .
دستمو کشید و سرشو خم کرد سمتم طوری که کمرم به عقب خم شد .
_چقدر بی احساس نگران نیستی که بابات قراره بیاد .
+براش مهم نیستم .
_اصلا شبیه اوا همیشه نیستی .
+هیچ فرقی نمیبینم .
و پاشدم و رفتم پایین روی مبل نشستم .
و به جلو خیره شدم تا سایه ی یکی بالای سرم دیدم خودش بود میدونستم ولی سرمو نیاوردم بالا .
کنارم نشستم و دستشو محکم گذاشت روی رون پام ، دامنمو یکم داد بالا و دستشو فشرد .
مور مور ریزی توی بدنم ایجاد شد ، میخواستم یگم اخه حیوون کثافت مگه من سگ دست اموزتم .
ولی خودمو کنترل کردم و دستموبا دامنم چنگ ردم و مشت کردم .
_نمیخوای عکس العملی نشون بدی .
و خندهی عصبی کرد و دستشو کرد لای موهاس و بهمشون ریخت .
_بگو چی میخوای ؟
قبلش فکر نکرده بووم یعنی چیزی بخوام ؟
سرشو جلو خم کرد و تو چشام زل زد . داشتم دقت میکرم چشاش قشنگ بود .
_هوم، نمیخوای جواب ددیت روبدی ؟
و دستشو بیشتر برد بالا و فشار داد .
+میخوام اما رو ببینم ، دستتو بردار هول .
سرمو بردم بالا و تمام حرفارو سریع گفتم بعد یه لبخند قشنگ روی لبش به وجود اومد.
_چقدر حرف توی دلت بود، ولی نه نمیشه ببینیش ، یچی دیگه بخواه .
+چیزی نمیخوام دیگه .
از سرجام بلند شدم، دستم کشیده شد و منو توی بغلش گرفت .
ادامه دارد.......
۲.۲k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.