part 9 عشق غیر قابل دسترس
ZIHA:
الیزا:خوشبختم منم الیزا مورگانم
جیمین:خوشبختم
جیمین؛ امتحانو که تموم کردم رفتم حیاط تا برم خونه اما دیدم اون دختره که توی کلاس هم بود تنهاست و داره داره راه میره، رفتم پیشش و درباره امتحان ازش پرسیدم تا تنها نباشه
الیزا؛نگاهی به ساعت کردم دیدم تقریبا یه ربع شده، باورم نمیشه این من بوده باشم,منی که به زور و با مِن مِن با دیگران حرف میزنم اما صحبت هام با جیمین خیلی خوب پیش رفته بود،از طرفی هم عصبانیتم برطرف شده بود،جیمین واقعا وایب خوبی داشت و خیلی خوب میتونست دیگران رو اروم کنه
از دانشگاه که به خونه رسیدم واقعا خوشحال بودم که دیگه تنها نیستم ماجرارو برای مامان و بابا هم تعریف کردم:
(بابای الیزا=ب.الیزا. مامان الیزا=م،الیزا)
ب.الیزا,در حالیکه داشت روزنامه رو ورق میزد و عینک مطالعه اش رو زده بود:میدونستم
م.الیزا:پدرتو ولش کن اما خوشحالم که دوستای جدیدی پیدا کردی امیدوارم دوستای خوبی باشن برات
الیزا:مرسی مامان😁
الیزا:خوشبختم منم الیزا مورگانم
جیمین:خوشبختم
جیمین؛ امتحانو که تموم کردم رفتم حیاط تا برم خونه اما دیدم اون دختره که توی کلاس هم بود تنهاست و داره داره راه میره، رفتم پیشش و درباره امتحان ازش پرسیدم تا تنها نباشه
الیزا؛نگاهی به ساعت کردم دیدم تقریبا یه ربع شده، باورم نمیشه این من بوده باشم,منی که به زور و با مِن مِن با دیگران حرف میزنم اما صحبت هام با جیمین خیلی خوب پیش رفته بود،از طرفی هم عصبانیتم برطرف شده بود،جیمین واقعا وایب خوبی داشت و خیلی خوب میتونست دیگران رو اروم کنه
از دانشگاه که به خونه رسیدم واقعا خوشحال بودم که دیگه تنها نیستم ماجرارو برای مامان و بابا هم تعریف کردم:
(بابای الیزا=ب.الیزا. مامان الیزا=م،الیزا)
ب.الیزا,در حالیکه داشت روزنامه رو ورق میزد و عینک مطالعه اش رو زده بود:میدونستم
م.الیزا:پدرتو ولش کن اما خوشحالم که دوستای جدیدی پیدا کردی امیدوارم دوستای خوبی باشن برات
الیزا:مرسی مامان😁
۲.۲k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.