فیکshadow of death پارت²⁰
جیهوپ « خب یادت میاد مادر جیمین کی مرد؟
لونا « این چه ربطی به من داره
جیهوپ « بگو دیگه
لونا « هفت سال پیش مسمومش کردن و.... با درد بدی که توی سرم پیچید آخی گفتم و حرفم ناقص شد و یه صحنه مثل کشتن کسی از جلوی چشمم رد شد....
جیهوپ « خوبی؟ چی شد یهو؟
لونا « ن...نمیدونم چرا یهو یه صحنه قتل اومد جلوی چشمم
جیهوپ « ق...قتل؟
لونا « اوم....هوپی میشه بخوابم؟ سرم درد میکنه
جیهوپ « اره اره استراحت کن..لونا خیلی زود خوابش برد و منم از اتاق خارج شدم....یعنی حافظه اش کامل برگشته؟....باید راجبش تحقیق کنم بعدش که مطمئن شدم به جیمین میگم....میهی از وقتی لونا دستیار جیمین شد همراه من اومد و الان پرستار خوبی شده...شاید لازم باشه اونو بیارم مراقب لونا باشه....
ربکا « امشب عمه میومد اینجا و جیمین توی این چند روز اصلا به من محل نمیزاشت....تصمیم گرفتم امشب حسابی به خودم برسم....اون چه بخواد نه نخواد باید منو به عنوان همسرش انتخاب کنه....یه لباس مشکی پرنسسی پوشیدم و آرایش غلیظی کردم...مثل همیشه اشرافی و برازنده....امشب یه مهمانی ساده خوشآمد گویی نبود...همه مافیای خفن کره حضور داشتن...همونایی که هیچ پلیسی نتونسته شناساییشون کنه...
لونا « باند سرم رو امروز باز کردم و توی این مدت تهیونگ و جیمین حسابی مراقبم بودن....دیگه ازشون نمیترسیدم...تازه خیلی هم دوستشون داشتم...امروز مهمانی خوشامد گویی به کسی رو داشتیم که من بشدت ازش متنفر بودم....چوی سوک...همون زن خودخواه و بد ذاتی که جیمین رو به این روز انداخت....از وقتی یادم میاد...تهیونگ و جیمین پیش هم بودن اما برادر نبودن و نمیدونم ربطشون بهم چیه....اما اون زن بعد از مرگ مادر جیمین تهیونگ رو فرستاد پرورشگاه و جیمین رو مدام آزار میداد....با شنیدن صدای در از افکارم خارج شدم با دیدن جیمین و تهیونگ لبخندی زدم....ارباب..تهیونگگگ
جیمین « قبلا میومدیم عین بید میلرزیدی الان نیشت بازه؟ بچه پرو
لونا « چون فهمیدم اونقدرم ترسناک نیستی...
تهیونگ « میگم یه دور تو روش بخندی پرو میشه....سرکار خانم امشب خفن ترین مافیا های کره اینجان...یه لباس برات آماده کردیم اونو بپوش و بچه خوبی باش...
جیمین « در غیر این صورت دوباره با اون روی سگ مواجح میشی...
لونا « چشم...
جیمین « خیلی خب بریم....بعد از هفت سال دوباره باید اون زن رو میدیدم...اما من دیگه ضعیف نبودم...تهیونگ دلم میخواد امشب بدرخشی...پس بهترین باش.ـ..
تهیونگ « حتما....فقط به پا درخششم چشماتو کور نکنه....
جیمین « برو بیینم پسره ی نقطه چین....
لونا « با اومدن خدمتکار ها و دیدن لباسی که اورده بودن دهنم باز موند....
🤏🏻🍓😁اینم پارت بعدی....امروز اگه تونستم سه تا میزارم
استایل ربکا
لونا « این چه ربطی به من داره
جیهوپ « بگو دیگه
لونا « هفت سال پیش مسمومش کردن و.... با درد بدی که توی سرم پیچید آخی گفتم و حرفم ناقص شد و یه صحنه مثل کشتن کسی از جلوی چشمم رد شد....
جیهوپ « خوبی؟ چی شد یهو؟
لونا « ن...نمیدونم چرا یهو یه صحنه قتل اومد جلوی چشمم
جیهوپ « ق...قتل؟
لونا « اوم....هوپی میشه بخوابم؟ سرم درد میکنه
جیهوپ « اره اره استراحت کن..لونا خیلی زود خوابش برد و منم از اتاق خارج شدم....یعنی حافظه اش کامل برگشته؟....باید راجبش تحقیق کنم بعدش که مطمئن شدم به جیمین میگم....میهی از وقتی لونا دستیار جیمین شد همراه من اومد و الان پرستار خوبی شده...شاید لازم باشه اونو بیارم مراقب لونا باشه....
ربکا « امشب عمه میومد اینجا و جیمین توی این چند روز اصلا به من محل نمیزاشت....تصمیم گرفتم امشب حسابی به خودم برسم....اون چه بخواد نه نخواد باید منو به عنوان همسرش انتخاب کنه....یه لباس مشکی پرنسسی پوشیدم و آرایش غلیظی کردم...مثل همیشه اشرافی و برازنده....امشب یه مهمانی ساده خوشآمد گویی نبود...همه مافیای خفن کره حضور داشتن...همونایی که هیچ پلیسی نتونسته شناساییشون کنه...
لونا « باند سرم رو امروز باز کردم و توی این مدت تهیونگ و جیمین حسابی مراقبم بودن....دیگه ازشون نمیترسیدم...تازه خیلی هم دوستشون داشتم...امروز مهمانی خوشامد گویی به کسی رو داشتیم که من بشدت ازش متنفر بودم....چوی سوک...همون زن خودخواه و بد ذاتی که جیمین رو به این روز انداخت....از وقتی یادم میاد...تهیونگ و جیمین پیش هم بودن اما برادر نبودن و نمیدونم ربطشون بهم چیه....اما اون زن بعد از مرگ مادر جیمین تهیونگ رو فرستاد پرورشگاه و جیمین رو مدام آزار میداد....با شنیدن صدای در از افکارم خارج شدم با دیدن جیمین و تهیونگ لبخندی زدم....ارباب..تهیونگگگ
جیمین « قبلا میومدیم عین بید میلرزیدی الان نیشت بازه؟ بچه پرو
لونا « چون فهمیدم اونقدرم ترسناک نیستی...
تهیونگ « میگم یه دور تو روش بخندی پرو میشه....سرکار خانم امشب خفن ترین مافیا های کره اینجان...یه لباس برات آماده کردیم اونو بپوش و بچه خوبی باش...
جیمین « در غیر این صورت دوباره با اون روی سگ مواجح میشی...
لونا « چشم...
جیمین « خیلی خب بریم....بعد از هفت سال دوباره باید اون زن رو میدیدم...اما من دیگه ضعیف نبودم...تهیونگ دلم میخواد امشب بدرخشی...پس بهترین باش.ـ..
تهیونگ « حتما....فقط به پا درخششم چشماتو کور نکنه....
جیمین « برو بیینم پسره ی نقطه چین....
لونا « با اومدن خدمتکار ها و دیدن لباسی که اورده بودن دهنم باز موند....
🤏🏻🍓😁اینم پارت بعدی....امروز اگه تونستم سه تا میزارم
استایل ربکا
۶۷.۱k
۱۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.