❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥part_³⁰❦
یه پاکت که انگار داخلش برگه هایی بود بادیگار بهم داد رفتم توی اتاق کارم و بازش کردم اون برگه ها، برگه های قرار داد با باند جونگکوک بود فقط باید امضا میکردم چون خیالم راحت بود همینجوری امضا کردم و نزدیک های شب بود برگه هارو برداشتم و رفتم عمارت جونگکوک رسیده بود سلام کردم و نشستم پیشش و برگه هارو بهش دادم
جونگکوک: امضا کردی؟
ا.ت: اره
جونگکوک: خوندی برگه هارو
ا.ت: نه
جونگکوک: خیلی خب خوبه
ا.ت: چرا خوبه!
جونگکوک: خب تو میتونی برگردی کره
ا.ت: چرا ... چیکار کردی مرتیکه(مرتیکه اسمته زنیکه😐)
جونگکوک: کار خاصی نکردم فقط باندت مطعلق به من شد
ا.ت: جونگکوک تو غ*لط کردی من به تو اعتماد کردم (داد)
جونگکوک: میخواستی امضا نکنی
ا.ت: کوک من تورو میکشم(داد)
جونگکوک: بس کن من بخواطر خودت این کارو کردم
ا.ت: من نمیخوام تو به فکرم باشی (داد و بغض)
جونگکوک: انقدر عصبی نباش(ریلکس)
ا.ت: تو میدونستی جون من به این باند وصله (بغضش شکست)
جونگکوک: من باندتو که بهتره بگم باندمو سرپا میکنم و تو دوباره میتونی رئیسش باشی
ا.ت بلند شد خواست به جونگکوک سیلی بزنه که نتونست و افتاد زمین و شروع به گریه کرد
جونگکوک: ا.ت میخوام یه چیزی بگم
ا.ت: از جلو چشمام گمشو
جونگکوک: من الکی گفتم چیزی که بهت گفتم اصلا اینجا ننوشته
ا.ت: خیلی بدی (گریه)
جونگکوک: بیا ببین اصلا اینجا ننوشته که باند مال من شده از خودم در اوردم
ا.ت: من بر میگردم عمارت خودم
ا.ت بلند شد که بره اما جونگکوک براید استایل ا.ت رو بغل کرد و بردش توی اتاق و روی تخت گذاشتش
ا.ت: ولم کن عوضی
جونگکوک روی ا.ت دراز کشید دوتا دستشو دو طرف ا.ت گذاشت صورتاشون انقدر نزدیک بود که نفساشون به هم میخورد
ا.ت: چی.. چیکار میکنی پاشو
جونگکوک: هی مگه باید اجازه بگیرم تو زنمی
ا.ت: باشه حالا پاشو
جونگکوک: خیلی خب بیا انقدر سختگیر نباش لباساتو عوض کن بریم شام درست کنیم
ا.ت: باشه پاشو
جونگکوک: اوکی
«پرش زمانی به یک ماه بعد»
❥part_³⁰❦
یه پاکت که انگار داخلش برگه هایی بود بادیگار بهم داد رفتم توی اتاق کارم و بازش کردم اون برگه ها، برگه های قرار داد با باند جونگکوک بود فقط باید امضا میکردم چون خیالم راحت بود همینجوری امضا کردم و نزدیک های شب بود برگه هارو برداشتم و رفتم عمارت جونگکوک رسیده بود سلام کردم و نشستم پیشش و برگه هارو بهش دادم
جونگکوک: امضا کردی؟
ا.ت: اره
جونگکوک: خوندی برگه هارو
ا.ت: نه
جونگکوک: خیلی خب خوبه
ا.ت: چرا خوبه!
جونگکوک: خب تو میتونی برگردی کره
ا.ت: چرا ... چیکار کردی مرتیکه(مرتیکه اسمته زنیکه😐)
جونگکوک: کار خاصی نکردم فقط باندت مطعلق به من شد
ا.ت: جونگکوک تو غ*لط کردی من به تو اعتماد کردم (داد)
جونگکوک: میخواستی امضا نکنی
ا.ت: کوک من تورو میکشم(داد)
جونگکوک: بس کن من بخواطر خودت این کارو کردم
ا.ت: من نمیخوام تو به فکرم باشی (داد و بغض)
جونگکوک: انقدر عصبی نباش(ریلکس)
ا.ت: تو میدونستی جون من به این باند وصله (بغضش شکست)
جونگکوک: من باندتو که بهتره بگم باندمو سرپا میکنم و تو دوباره میتونی رئیسش باشی
ا.ت بلند شد خواست به جونگکوک سیلی بزنه که نتونست و افتاد زمین و شروع به گریه کرد
جونگکوک: ا.ت میخوام یه چیزی بگم
ا.ت: از جلو چشمام گمشو
جونگکوک: من الکی گفتم چیزی که بهت گفتم اصلا اینجا ننوشته
ا.ت: خیلی بدی (گریه)
جونگکوک: بیا ببین اصلا اینجا ننوشته که باند مال من شده از خودم در اوردم
ا.ت: من بر میگردم عمارت خودم
ا.ت بلند شد که بره اما جونگکوک براید استایل ا.ت رو بغل کرد و بردش توی اتاق و روی تخت گذاشتش
ا.ت: ولم کن عوضی
جونگکوک روی ا.ت دراز کشید دوتا دستشو دو طرف ا.ت گذاشت صورتاشون انقدر نزدیک بود که نفساشون به هم میخورد
ا.ت: چی.. چیکار میکنی پاشو
جونگکوک: هی مگه باید اجازه بگیرم تو زنمی
ا.ت: باشه حالا پاشو
جونگکوک: خیلی خب بیا انقدر سختگیر نباش لباساتو عوض کن بریم شام درست کنیم
ا.ت: باشه پاشو
جونگکوک: اوکی
«پرش زمانی به یک ماه بعد»
۹.۹k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.