فیک تقاص پارت ۶۰
با طعنه گفتم وااااای هیونگ شیک هم گفته اوکی منم خر گوشامم درازه هیچی نمیفهمم
جونگ کوک گفت دارم بهت میگم برو بهش بگو نمی تونی برگردی دنبالش حالت خوب نیس ... هیونگ شیک به خاطر الینا هم که شده باشه مجبوره حرفتو قبول کنه
کلافه گفتم حالا نمی دونم چی شده یونگی و هوسوک رو خبر کرده بود عمارت !
جونگ کوک گفت اره شنیدم خبرشو .... دیدی شون ؟
گفتم اره
جونگ کوک گفت چطوری شده بودن ؟
نمی خواستم جونگ کوک رو ناراحت کنم اون واقعا برادراشو دوست داره
نمی تونم بهش بگم حالشون گرفته بود و روحشون خسته به نظر میرسید نمی تونستم بگم تغییر کرده بودن و یونگی و هوسوک خیلی بالغ شده بودن
یونگی و هوسوک کسایی بودن که تو بچگی به جونگ کوک روحیه میدادن و خیلی پر انرژی بودن ولی حالا خیلی ساکت و خسته از زندگی یا به قول افکار پوسیده ی مردم خیلی بالغ به نظر میرسیدن
سرمو تکون دادم و گفتم مثل قبل بودن
جونگ کوک برای چند ثانیه رو صورتم مکث کرد و گفت .... دیگه مثل قبل نبودن اره ؟
هیچی نگفتم و فقط به میز خیره شده بودم
جونگ کوک گفت موقعی که اونا از عمارت رفتن خیلی تغییر کرده بودن .. ساکت شده بودن و ادم احساس میکرد یه فرد یتیم و در به در شدن ! الان حتما خیلی خسته شدن .... باهاشون حرف زدی ؟
جونگ کوک به راحتی میتونست افکارم و بخونه ولی بازم حداقل یه تلاش برای مخفی کردنش کردم
سرم و به علامت منفی تکون دادم و گفتم نه فقط دیدمشون
جونگ کوک گفت میدونی ته این ماجرا یا مرگه یا ازادی ... نتیجه ی مرگ دو متر زیر خاکه نتیجه ی ازادی مردن هیونگ شیک و از بین رفتن این مافیاست .. بدون هیچ استرس بدون هیچ ترس میتونیم به زندگی ادامه بدیم و کنار هم باشیم
با طعنه گفتم میخوای کنار ا/ت باشی ؟
جونگ کوک سعی داشت ماجرا رو بپیچونه و با کلافگی گفت بس کن تهیونگ
گفتم نه واقعا جدی ام .... چقد دوسش داری ؟ اصلا چطوری شد ؟
جونگ کوک چیزی نگفت اول فک کردم نمیخواد چیزی بگه ولی بالاخره زبون باز کرد و شروع کرد به حرف زدن :
اولش که ا/ت با جیمین رفت من فک میکردم این فاصله خیلی خوبه برای اینکه فراموشش کنم و احساساتم از بین بره ولی این دوری باعث شد بیشتر دیوونه بشم و بیشتر دوسش داشته باشم ..... نمی دونم چطوری این حس و پیدا کردم ولی میدونم خیلی سریع تسلیمش شدم ا/ت کاملا متفاوت بود ...
میخواستم از اون حال و هوا درش بیارم به خاطر همین به خنده گفتم یه جوری میگی انگار با هزار تا دختر بودی تو عمرت کلا یه دختر تو زندگیت بوده اونم الینا بوده که واسه ت مثل خواهر نداشته ت بوده !
جونگ کوک پوکر گفت میدونستی اصلا بامزه نیستی ؟
گفتم ببین من اصلا اعصاب عاشقانه های تو رو ندارم اگه میخوایش خب برو برش گردون اگه قراره دهن منو سرویس کنی از جلو چشمم خفه شو اگه هم کلا نمیخوای ببند دهنتو یه راه حل واس هیونگ شیک بده !
جونگ کوک گفت اگه دهنمو ببندم دیگه نمی تونم حرف بزنم
با حرص گفتم چقد هم که الان رو تو اثر گذاشت حرفم
جونگ کوک گفت دارم بهت میگم برو بهش بگو نمی تونی برگردی دنبالش حالت خوب نیس ... هیونگ شیک به خاطر الینا هم که شده باشه مجبوره حرفتو قبول کنه
کلافه گفتم حالا نمی دونم چی شده یونگی و هوسوک رو خبر کرده بود عمارت !
جونگ کوک گفت اره شنیدم خبرشو .... دیدی شون ؟
گفتم اره
جونگ کوک گفت چطوری شده بودن ؟
نمی خواستم جونگ کوک رو ناراحت کنم اون واقعا برادراشو دوست داره
نمی تونم بهش بگم حالشون گرفته بود و روحشون خسته به نظر میرسید نمی تونستم بگم تغییر کرده بودن و یونگی و هوسوک خیلی بالغ شده بودن
یونگی و هوسوک کسایی بودن که تو بچگی به جونگ کوک روحیه میدادن و خیلی پر انرژی بودن ولی حالا خیلی ساکت و خسته از زندگی یا به قول افکار پوسیده ی مردم خیلی بالغ به نظر میرسیدن
سرمو تکون دادم و گفتم مثل قبل بودن
جونگ کوک برای چند ثانیه رو صورتم مکث کرد و گفت .... دیگه مثل قبل نبودن اره ؟
هیچی نگفتم و فقط به میز خیره شده بودم
جونگ کوک گفت موقعی که اونا از عمارت رفتن خیلی تغییر کرده بودن .. ساکت شده بودن و ادم احساس میکرد یه فرد یتیم و در به در شدن ! الان حتما خیلی خسته شدن .... باهاشون حرف زدی ؟
جونگ کوک به راحتی میتونست افکارم و بخونه ولی بازم حداقل یه تلاش برای مخفی کردنش کردم
سرم و به علامت منفی تکون دادم و گفتم نه فقط دیدمشون
جونگ کوک گفت میدونی ته این ماجرا یا مرگه یا ازادی ... نتیجه ی مرگ دو متر زیر خاکه نتیجه ی ازادی مردن هیونگ شیک و از بین رفتن این مافیاست .. بدون هیچ استرس بدون هیچ ترس میتونیم به زندگی ادامه بدیم و کنار هم باشیم
با طعنه گفتم میخوای کنار ا/ت باشی ؟
جونگ کوک سعی داشت ماجرا رو بپیچونه و با کلافگی گفت بس کن تهیونگ
گفتم نه واقعا جدی ام .... چقد دوسش داری ؟ اصلا چطوری شد ؟
جونگ کوک چیزی نگفت اول فک کردم نمیخواد چیزی بگه ولی بالاخره زبون باز کرد و شروع کرد به حرف زدن :
اولش که ا/ت با جیمین رفت من فک میکردم این فاصله خیلی خوبه برای اینکه فراموشش کنم و احساساتم از بین بره ولی این دوری باعث شد بیشتر دیوونه بشم و بیشتر دوسش داشته باشم ..... نمی دونم چطوری این حس و پیدا کردم ولی میدونم خیلی سریع تسلیمش شدم ا/ت کاملا متفاوت بود ...
میخواستم از اون حال و هوا درش بیارم به خاطر همین به خنده گفتم یه جوری میگی انگار با هزار تا دختر بودی تو عمرت کلا یه دختر تو زندگیت بوده اونم الینا بوده که واسه ت مثل خواهر نداشته ت بوده !
جونگ کوک پوکر گفت میدونستی اصلا بامزه نیستی ؟
گفتم ببین من اصلا اعصاب عاشقانه های تو رو ندارم اگه میخوایش خب برو برش گردون اگه قراره دهن منو سرویس کنی از جلو چشمم خفه شو اگه هم کلا نمیخوای ببند دهنتو یه راه حل واس هیونگ شیک بده !
جونگ کوک گفت اگه دهنمو ببندم دیگه نمی تونم حرف بزنم
با حرص گفتم چقد هم که الان رو تو اثر گذاشت حرفم
۴۳.۳k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.