پارت پونزدهم.
پارت پونزدهم.
جیمین: سوزی رو گذاشتیم تو ماشین و زود حرکت کردیم.....
جیمین:سوزی رو بردم تو خونه و بردمش به یکی از اتاقا و گذاشتمش رو تخت...
جیمین: جونگ کوک ممنون که کمکم کردی، تو میتونی بری... .
جونگ کوک: باشه.......
جیمین: بهتره برم صبحونه درست کنم.........
سوزی: با سردرد وحشتناکی چشمامو باز کردم، چندباری پلک زدم و تونستم واضح تر همه چیرو ببینم..... ا اینجا کجاس..... با باز شدن در به خودم اومدم....
جیمین: بیدار شدی.....
سوزی: ت ت تو..... تو اینجا چیکار میکنی، مگه نه باید الان بیمارستان باشی..... چ چرا منو اوردی اینجا
جیمین: به لطف مراقبت های تو حالم خوب شده......... من تو رو اوردم اینجا، میخوام برای من باشی......
سوزی: ههههه تو که سانیا جونتو داری.... دیگه منه کنیزک رو میخوای چیکار؟ هوم؟...... برو با سانیا جونت خوش بگذرون..... برو زندگیت رو بکن.... کاری هم به من نداشته باش.....
جیمین: با کلافگی دستامو تو موهام کردم و لب زدم: سوزی عزیزم میدونم.... میدونم الان ناراحتی.... ولی باور کن اون رفتار سه سال پیشم فقط فقط بخاطر خودت بود.... بخاطر امنیتت بود...... نمیخواستم صدمه ای ببینی.... سوزی عزیزم من مبجور بودم اونطور باهات رفتار کنم..... مامانم اگه میفهمید حتما به ادماش دستور میداد تا تورو نابود کنن..... مامانم سانیا رو انتخاب کرده، من هییییچ علاقه ای به سانیا ندارم..... من تورو دوس دارم، عشق بچگی و نوجوونیم.... تو تا همیشه تو قلب من هستی.... تو همیشه عشق منی.....
سوزی: اشکام بدون توقف سرازیر میشدن......
سوزی: ج ج جیمین جیمین، متاسفم.... م من من نامزد دارم...... عشق من تهیونگه.......................
جیمین: سوزی رو گذاشتیم تو ماشین و زود حرکت کردیم.....
جیمین:سوزی رو بردم تو خونه و بردمش به یکی از اتاقا و گذاشتمش رو تخت...
جیمین: جونگ کوک ممنون که کمکم کردی، تو میتونی بری... .
جونگ کوک: باشه.......
جیمین: بهتره برم صبحونه درست کنم.........
سوزی: با سردرد وحشتناکی چشمامو باز کردم، چندباری پلک زدم و تونستم واضح تر همه چیرو ببینم..... ا اینجا کجاس..... با باز شدن در به خودم اومدم....
جیمین: بیدار شدی.....
سوزی: ت ت تو..... تو اینجا چیکار میکنی، مگه نه باید الان بیمارستان باشی..... چ چرا منو اوردی اینجا
جیمین: به لطف مراقبت های تو حالم خوب شده......... من تو رو اوردم اینجا، میخوام برای من باشی......
سوزی: ههههه تو که سانیا جونتو داری.... دیگه منه کنیزک رو میخوای چیکار؟ هوم؟...... برو با سانیا جونت خوش بگذرون..... برو زندگیت رو بکن.... کاری هم به من نداشته باش.....
جیمین: با کلافگی دستامو تو موهام کردم و لب زدم: سوزی عزیزم میدونم.... میدونم الان ناراحتی.... ولی باور کن اون رفتار سه سال پیشم فقط فقط بخاطر خودت بود.... بخاطر امنیتت بود...... نمیخواستم صدمه ای ببینی.... سوزی عزیزم من مبجور بودم اونطور باهات رفتار کنم..... مامانم اگه میفهمید حتما به ادماش دستور میداد تا تورو نابود کنن..... مامانم سانیا رو انتخاب کرده، من هییییچ علاقه ای به سانیا ندارم..... من تورو دوس دارم، عشق بچگی و نوجوونیم.... تو تا همیشه تو قلب من هستی.... تو همیشه عشق منی.....
سوزی: اشکام بدون توقف سرازیر میشدن......
سوزی: ج ج جیمین جیمین، متاسفم.... م من من نامزد دارم...... عشق من تهیونگه.......................
۳۰.۲k
۱۷ تیر ۱۴۰۰