خونه جدید مبارک. پارت 30
نامجون :؛سال ها برای این لحظه تلاش کردم.
سال ها نقشه ها داشتن تو سرم می چرخیدن.
شاید اون عشق رو نسبت به من از دست داده بود ولی هیچوقت هیچ چیز عشق منو نسبت به اون کم نکرد
چه زمانی که خیانت کرد ،چه زمانی که بچمون رو کشت (شتتت)
حالم ازت به هم می خوره جیمین.
از اینکه همش ازت یکم پایین تر بودم حالم به هم می خورد
تو لیاقت جایگاه و زندگی ات رو نداری
حتی لیاقت مرگ رو هم نداری
حقته به خاطر وجود نکبت بارت تا آخر عمر عذاب بکشی .
تو همیشه به کیایی که دوستشون داری آسیب می زنی .
منم اینجام تا هیچوقت نتونی حتی یک ثانیه از زندگیت لذت ببری.
جیمین دچار شک عصبی شده بود .
گوشاش رو گرفته بود و ارور آروم زم زمه می کرد
نه ،نه ،نه ،تو،ت،تو ،دروغ میگی .
تو دروغ میگی.
اینا همش یه شوخیه.
نه ،نه ،نه
تمام بدنش داشت می لرزید
خیلی داشت بهش فشار میومد.
دیگه زمزمه هاش تبدیل به داد شده بود
تو دروغ میگی ،
اینا همش یه شوخیه مسخرس
نامجون تمومش کن
تموووممش کننن
صداش تو کل تاق به شکل کر کننده ای میپیچید
نامجون انگار که خیلی تخلیه شده بود فقط لبخند می زد
نامجون: حتی فقط این نیست ،فکر کردی فقط من بودم که ازت متنفر بود ؟
من کل خانواده رو متقاعد کردم که این عشق قراره به ما و نسلمون آسیب بزنه ،
اونا اینقدر احمق بودند که به ابرو ی خاندان بیشتر از تو اهمیت می دادن.
نامجون داشت زجر کشیدن ما دوتا رو میدید
دیگه استخون سالمی تو بدنم نمونده بود .
از درد داشتم به خودم می پیچیدم
ولی نمی خواستم ضعفی نشون بدم.
نامجون رو به ما دوتا : انگار یادتون رفته تو الان تو بعد منین و کنترل این خواب دست منه.
می تونم هر کاری باهات بکنم.
استخون هاتون رو تیکه تیکه کنم.
یا حتی گوش هاتون رو با مداد نامرئی سوراخ کنم.
زنده زنده بسوزونمتون
کرم هایی رو از گوشتتون وارد بدنت کنم تا اروم، آروم شروع به خوردنتون از درون کنن
اما نه اینجوری میمیرید
زجردادنتون خیلی قشنگ تره
حالت چطوره جیمین؟عشقت داره له میشه! تا یه مدت دیگه دل و روده اش میریزه بیرون
جیمین: خودت گفتی ما رو نمی کشی
نامجون: زندگی بدتر از مرگه مخصوصا برای تو
در اتاق دوباره باز شد
و شوگا با بقیهی برادر های جیمین وارد شدن
نامجون وحشت کرده بود
جونگ کوک: تمام حرفات رو شنیدیم نامجون و تمام کار هات رو دیدیم
نامجون شروع کرد آروم زیر لب غر زدن
نامجون : اما چجوری؟چجوری فهمیدید ؟
ما که اصلا تو خونه نیستیم
و از اونجایی که تو بختک نیستی نمی تونستی بفهمی
داداشا!شما چرا دیگه؟چرا حرف های این غریبه رو باور می کنین؟
شوگا: از جیمینا ( پرنده ی ا/ت)
وقتی یه شب دیدم داری تو پارک اذیتشون می کنی
من یه نفرینی روش انجام دادم
که از یکی از چشماش بتونم زیر نظرشون بگیرم تا توی تله بیوفتی
سال ها نقشه ها داشتن تو سرم می چرخیدن.
شاید اون عشق رو نسبت به من از دست داده بود ولی هیچوقت هیچ چیز عشق منو نسبت به اون کم نکرد
چه زمانی که خیانت کرد ،چه زمانی که بچمون رو کشت (شتتت)
حالم ازت به هم می خوره جیمین.
از اینکه همش ازت یکم پایین تر بودم حالم به هم می خورد
تو لیاقت جایگاه و زندگی ات رو نداری
حتی لیاقت مرگ رو هم نداری
حقته به خاطر وجود نکبت بارت تا آخر عمر عذاب بکشی .
تو همیشه به کیایی که دوستشون داری آسیب می زنی .
منم اینجام تا هیچوقت نتونی حتی یک ثانیه از زندگیت لذت ببری.
جیمین دچار شک عصبی شده بود .
گوشاش رو گرفته بود و ارور آروم زم زمه می کرد
نه ،نه ،نه ،تو،ت،تو ،دروغ میگی .
تو دروغ میگی.
اینا همش یه شوخیه.
نه ،نه ،نه
تمام بدنش داشت می لرزید
خیلی داشت بهش فشار میومد.
دیگه زمزمه هاش تبدیل به داد شده بود
تو دروغ میگی ،
اینا همش یه شوخیه مسخرس
نامجون تمومش کن
تموووممش کننن
صداش تو کل تاق به شکل کر کننده ای میپیچید
نامجون انگار که خیلی تخلیه شده بود فقط لبخند می زد
نامجون: حتی فقط این نیست ،فکر کردی فقط من بودم که ازت متنفر بود ؟
من کل خانواده رو متقاعد کردم که این عشق قراره به ما و نسلمون آسیب بزنه ،
اونا اینقدر احمق بودند که به ابرو ی خاندان بیشتر از تو اهمیت می دادن.
نامجون داشت زجر کشیدن ما دوتا رو میدید
دیگه استخون سالمی تو بدنم نمونده بود .
از درد داشتم به خودم می پیچیدم
ولی نمی خواستم ضعفی نشون بدم.
نامجون رو به ما دوتا : انگار یادتون رفته تو الان تو بعد منین و کنترل این خواب دست منه.
می تونم هر کاری باهات بکنم.
استخون هاتون رو تیکه تیکه کنم.
یا حتی گوش هاتون رو با مداد نامرئی سوراخ کنم.
زنده زنده بسوزونمتون
کرم هایی رو از گوشتتون وارد بدنت کنم تا اروم، آروم شروع به خوردنتون از درون کنن
اما نه اینجوری میمیرید
زجردادنتون خیلی قشنگ تره
حالت چطوره جیمین؟عشقت داره له میشه! تا یه مدت دیگه دل و روده اش میریزه بیرون
جیمین: خودت گفتی ما رو نمی کشی
نامجون: زندگی بدتر از مرگه مخصوصا برای تو
در اتاق دوباره باز شد
و شوگا با بقیهی برادر های جیمین وارد شدن
نامجون وحشت کرده بود
جونگ کوک: تمام حرفات رو شنیدیم نامجون و تمام کار هات رو دیدیم
نامجون شروع کرد آروم زیر لب غر زدن
نامجون : اما چجوری؟چجوری فهمیدید ؟
ما که اصلا تو خونه نیستیم
و از اونجایی که تو بختک نیستی نمی تونستی بفهمی
داداشا!شما چرا دیگه؟چرا حرف های این غریبه رو باور می کنین؟
شوگا: از جیمینا ( پرنده ی ا/ت)
وقتی یه شب دیدم داری تو پارک اذیتشون می کنی
من یه نفرینی روش انجام دادم
که از یکی از چشماش بتونم زیر نظرشون بگیرم تا توی تله بیوفتی
۱۰.۵k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.