معاملهای برای صلح پارت ۱۲
مات و مبهوت بهش چشم دوخته بودم که با پوزخندش تازه به خودم اومدم و چند متر عقب پریدم.صدای قهقه توی اتاق پیچید و بین خنده هاش گفت : بهم گفته بودن بزودی یکی میاد سراغم. کمی مکث کرد و با حالت جدی ادامه داد: اما فکر میکردم ینفر که تو کارش ماهر باشه،تو حتی نفهمیدی اومدم تو اتاق .
دیگه از اون حالت گیج بیرون اومده بودم ؛ موهبتمو فعال کردم و جدی نگاهش کردم: شرمنده اما تو با من میای. خنده بلندی کرد و قرصی از تو جیبش درآورد و روی زبونش گذاشت.بعد از حدود ده ثانیه مردمک چشماش کوچیک شد و به سمتم حمله ور شد.سمت سقف پریدم، حدس اینکه چه قرصی خورده بود سخت نبود، خنثی بهش نگاه کردم که با پوزخند و مردمک های ریز نگاهم میکرد. از حدسم مطمئن شدم قرص ریتالین همچین علائمی داشت. نفس عمیقی کشیدم و به سمتش حمله ور شدم و با زانو به صورتش کوبیدم. چند قدم عقب رفت و دوباره خندید و جلو اومد: همین؟ خیلی ضعیفی هویج. دوندون قروچهای کردم این لعنتی سعی داشت منو عصبی کنه ، باید ارامشو حفظ کنم مگرنه بازنده این جنگ منم.
چاقومو درآوردم که با پوزخند گفت: داره جالب میشه. میله بلندی از کنار تخت برداشت ک همزمان به سمت همدیگه یورش بردیم . کل اتاق صدای بهم زده شدن چاقو و میله پیچیده بود. پامو به قصد ضربه زدن تو دلش جلو برون اما احساس سوزش گردنم باعث شد به عقب برگردم.
دستمو روی جای سوزش گذاشتم و با اخم به سورنگ تو دستش نگاه کردم ، زیر لب لعنتیای گفتم و قدرتمو فعال کردم ؛نمیتونستم بکشمش باید زنده تحویل پلیس میدادمش. کم کم احساس بی حس شدن بهم دست داد و این نگران کننده بود. با قدم های آروم سمتم اومد و گفت: ازش خوشت میاد؟ تازه اولشه یکم دیگه با توهماتت سر و کله میزنی. و ریز خندید، دروغ نمیگفت میتونستم حس کنم اطرافم داره میچرخه اما باید این کارو تموم میکردم.
(قرص ریتالین معمولا برای درمان بیشفعالی و بهبود تمرکز استفاده میشه اما عوارضی مانند بیخوابی، تیک گرفتن و جنون به همراه داره)
"برای همین وقتی سانزو از اون قرص خورد حالتی مثل جنون بهش دست داد"
دیگه از اون حالت گیج بیرون اومده بودم ؛ موهبتمو فعال کردم و جدی نگاهش کردم: شرمنده اما تو با من میای. خنده بلندی کرد و قرصی از تو جیبش درآورد و روی زبونش گذاشت.بعد از حدود ده ثانیه مردمک چشماش کوچیک شد و به سمتم حمله ور شد.سمت سقف پریدم، حدس اینکه چه قرصی خورده بود سخت نبود، خنثی بهش نگاه کردم که با پوزخند و مردمک های ریز نگاهم میکرد. از حدسم مطمئن شدم قرص ریتالین همچین علائمی داشت. نفس عمیقی کشیدم و به سمتش حمله ور شدم و با زانو به صورتش کوبیدم. چند قدم عقب رفت و دوباره خندید و جلو اومد: همین؟ خیلی ضعیفی هویج. دوندون قروچهای کردم این لعنتی سعی داشت منو عصبی کنه ، باید ارامشو حفظ کنم مگرنه بازنده این جنگ منم.
چاقومو درآوردم که با پوزخند گفت: داره جالب میشه. میله بلندی از کنار تخت برداشت ک همزمان به سمت همدیگه یورش بردیم . کل اتاق صدای بهم زده شدن چاقو و میله پیچیده بود. پامو به قصد ضربه زدن تو دلش جلو برون اما احساس سوزش گردنم باعث شد به عقب برگردم.
دستمو روی جای سوزش گذاشتم و با اخم به سورنگ تو دستش نگاه کردم ، زیر لب لعنتیای گفتم و قدرتمو فعال کردم ؛نمیتونستم بکشمش باید زنده تحویل پلیس میدادمش. کم کم احساس بی حس شدن بهم دست داد و این نگران کننده بود. با قدم های آروم سمتم اومد و گفت: ازش خوشت میاد؟ تازه اولشه یکم دیگه با توهماتت سر و کله میزنی. و ریز خندید، دروغ نمیگفت میتونستم حس کنم اطرافم داره میچرخه اما باید این کارو تموم میکردم.
(قرص ریتالین معمولا برای درمان بیشفعالی و بهبود تمرکز استفاده میشه اما عوارضی مانند بیخوابی، تیک گرفتن و جنون به همراه داره)
"برای همین وقتی سانزو از اون قرص خورد حالتی مثل جنون بهش دست داد"
۲.۵k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.