دانشمند و پرنسس پارت ۸ ♡ 🪄 (:
از زبان ا.ت :
تصمیمو گرفتم و با تمام شجاعتم میخواستم برم داخل اون شهر راه رو قبلا پیر بزرگ خان بهم گفته بود وقتی رسیدم به ورودیش دیدم یه تابلو هس که نوشته" به شهر هزار ستاره خوش آمدید " ولی همه جایه تابلو خونی بود وارد شدم یهو یه چیزی از پشت سرم رد شد و یه سایه ی بزرگ پشتم اومد با سرعت دویدم فهمیدم پشتم هیولاست فقط میدویدم بلخره رفتم یه جا قایم شدم اون هیولا هم رفت اروم اومدم بیرون و به گفته ی پیر بزرگ خان دنبال چیزایه کوچیک بودم .
_________________
لایک و کامنت ♡
تصمیمو گرفتم و با تمام شجاعتم میخواستم برم داخل اون شهر راه رو قبلا پیر بزرگ خان بهم گفته بود وقتی رسیدم به ورودیش دیدم یه تابلو هس که نوشته" به شهر هزار ستاره خوش آمدید " ولی همه جایه تابلو خونی بود وارد شدم یهو یه چیزی از پشت سرم رد شد و یه سایه ی بزرگ پشتم اومد با سرعت دویدم فهمیدم پشتم هیولاست فقط میدویدم بلخره رفتم یه جا قایم شدم اون هیولا هم رفت اروم اومدم بیرون و به گفته ی پیر بزرگ خان دنبال چیزایه کوچیک بودم .
_________________
لایک و کامنت ♡
۲.۲k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.