U^was your cousin until..... ^U
U^was your cousin until..... ^U
U^part_³⁰ ^U
ا.ت: جیغغغ(گریه شدید)
جیسان: چیزه نههه اشتباه گفتم
ا.ت: خودتو بزار جای من ببین اگه جانگشین توی دوران حاملگیت بهت خیانت میکرد چی میشد
جیسان: خدا نکنه گوششو میگرفتم از سخره پرتش میکنم تو اقیانوس
ا.ت: 😐
جیسان: عه تلفنم زنگ میخوره برم داخل اشپز خونه جواب بدم
.....
جیسان: عه جانگشینه
جواب داد
«مکالمشون»
جانگشین: الو خوبی بیب
جیسان: مرسی (دوستان ا.ت از ظهره پیشه جیسانه و الان شبه)
جانگشین: ا.ت پیشته؟
جیسان: اوهوم
جانگشین: فهمیدی اره؟
جیسان: اره
جانگشین: جونگکوک از موقعی که ا.ت اومده پیشت رفته عمارته خودشون رو تخته مشترکشون دراز کشیده بالشت و لباسای ا.ت و بغل کره گریه میکنه
جیسان: بابا اون که چیزی نیست ا.ت ۱۵ بسته دستمال تموم کرده تازه داره غر میزنه تو خونت دستمال نداری
جانگشین: وادف؟!
جیسان: جونگکوک به جای اینکه بیاد دنبال ا.ت داره تو عمارتشون گریه میکنه😐
زینگگگگگ(مثلا صدای در خونست)
ا.ت: جیسان برو درو باز کن (داد با صدای بغض الود)
جیسان: باشه... جانگشین قط میکنم در میزنن
جانگشین: در و باز کن بعد قطع میکنم
جیسان: باشه
جیسان رفت در و باز کرد اما با دیدن فرد روبه روی اصلا تعجب نکرد چون میدونست جونگکوک حتما میاد اجازه ی ورود داد و به جانگشین گفت که جونگکوک اومده و تلفن رو قط کرد
جونگکوک: جیسان ا.ت کجاست
جیسان: داخل سالن نشسته
ا.ت: جیسان کی اومده
ا.ت اومد پیش جیسان اما با دیدن جونگکوک خواست برگرده توی سالن که با گرفته شدن مچ دستش ایستاد
جیسان در و بست و...
جیسان: من تنهاتون میزارم
جیسان رفت
جونگکوک: گریه کردی... چشمای خوشگلت عین خون شده
ا.ت: انتظار داشتی هر هر بخندم (بغض)
جونگکوک: بزار برات توضیح بدم بخدا من اونو نبو*سیدم دختره بود هر کاری میکردم ازم جدا نمیشد
ا.ت: دستمو ول کن(داد و بغض)
جونگکوک: ا.ت تو حامله ای برای بچه ها خوب نیست
ا.ت: گفتم ولم کن(گریش شروع شد)
جونگکوک: این دختره دوهفتست که گیر کرده بهم نمیدونم کیه تازه اسلحه هم روش کشیدم ولی ولم نکرد همش زنگ میزد و مزاهم میشد وقتی گفت اگه نیای این جایی که بهت میگم یه بلایی سر زنت میارم من نگران بودم بخواطر همین........ من با خودم پلیس برده بود همون موقع که گذاشتی رفتی پلیسا دستگیرش کردن و......
ا.ت اروم نزدیک جونگکوک شد و رفت توی بغلش قدش نسبت به جونگکوک خیلی کوتاه بود و این یکی از بهترین ویژگی های این زوج بود جونگکوک هم بغلش کرد
جونگکوک: من دوست دارم اینو چند بار بگم
ا.ت: ترسیدم ولم کنی (گریش کم کم بند اومد)
جونگکوک: من غل*ط میکنم(عهههه ا.ت غلط میکنههه)
ا.ت: بریم عمارتمون میخوام تو بغلت بخوابم
جونگکوک: باش
ا.ت: بزار برم گوشیمو بیارم
.....
جونگکوک: چقدر دستمال
جیسان: مالای زنته
U^part_³⁰ ^U
ا.ت: جیغغغ(گریه شدید)
جیسان: چیزه نههه اشتباه گفتم
ا.ت: خودتو بزار جای من ببین اگه جانگشین توی دوران حاملگیت بهت خیانت میکرد چی میشد
جیسان: خدا نکنه گوششو میگرفتم از سخره پرتش میکنم تو اقیانوس
ا.ت: 😐
جیسان: عه تلفنم زنگ میخوره برم داخل اشپز خونه جواب بدم
.....
جیسان: عه جانگشینه
جواب داد
«مکالمشون»
جانگشین: الو خوبی بیب
جیسان: مرسی (دوستان ا.ت از ظهره پیشه جیسانه و الان شبه)
جانگشین: ا.ت پیشته؟
جیسان: اوهوم
جانگشین: فهمیدی اره؟
جیسان: اره
جانگشین: جونگکوک از موقعی که ا.ت اومده پیشت رفته عمارته خودشون رو تخته مشترکشون دراز کشیده بالشت و لباسای ا.ت و بغل کره گریه میکنه
جیسان: بابا اون که چیزی نیست ا.ت ۱۵ بسته دستمال تموم کرده تازه داره غر میزنه تو خونت دستمال نداری
جانگشین: وادف؟!
جیسان: جونگکوک به جای اینکه بیاد دنبال ا.ت داره تو عمارتشون گریه میکنه😐
زینگگگگگ(مثلا صدای در خونست)
ا.ت: جیسان برو درو باز کن (داد با صدای بغض الود)
جیسان: باشه... جانگشین قط میکنم در میزنن
جانگشین: در و باز کن بعد قطع میکنم
جیسان: باشه
جیسان رفت در و باز کرد اما با دیدن فرد روبه روی اصلا تعجب نکرد چون میدونست جونگکوک حتما میاد اجازه ی ورود داد و به جانگشین گفت که جونگکوک اومده و تلفن رو قط کرد
جونگکوک: جیسان ا.ت کجاست
جیسان: داخل سالن نشسته
ا.ت: جیسان کی اومده
ا.ت اومد پیش جیسان اما با دیدن جونگکوک خواست برگرده توی سالن که با گرفته شدن مچ دستش ایستاد
جیسان در و بست و...
جیسان: من تنهاتون میزارم
جیسان رفت
جونگکوک: گریه کردی... چشمای خوشگلت عین خون شده
ا.ت: انتظار داشتی هر هر بخندم (بغض)
جونگکوک: بزار برات توضیح بدم بخدا من اونو نبو*سیدم دختره بود هر کاری میکردم ازم جدا نمیشد
ا.ت: دستمو ول کن(داد و بغض)
جونگکوک: ا.ت تو حامله ای برای بچه ها خوب نیست
ا.ت: گفتم ولم کن(گریش شروع شد)
جونگکوک: این دختره دوهفتست که گیر کرده بهم نمیدونم کیه تازه اسلحه هم روش کشیدم ولی ولم نکرد همش زنگ میزد و مزاهم میشد وقتی گفت اگه نیای این جایی که بهت میگم یه بلایی سر زنت میارم من نگران بودم بخواطر همین........ من با خودم پلیس برده بود همون موقع که گذاشتی رفتی پلیسا دستگیرش کردن و......
ا.ت اروم نزدیک جونگکوک شد و رفت توی بغلش قدش نسبت به جونگکوک خیلی کوتاه بود و این یکی از بهترین ویژگی های این زوج بود جونگکوک هم بغلش کرد
جونگکوک: من دوست دارم اینو چند بار بگم
ا.ت: ترسیدم ولم کنی (گریش کم کم بند اومد)
جونگکوک: من غل*ط میکنم(عهههه ا.ت غلط میکنههه)
ا.ت: بریم عمارتمون میخوام تو بغلت بخوابم
جونگکوک: باش
ا.ت: بزار برم گوشیمو بیارم
.....
جونگکوک: چقدر دستمال
جیسان: مالای زنته
۱۱.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.