رمان خانواده پارت یازده
رمان خانواده پارت یازده
شخصیت ها ا/ ت ( مادر ) جونگ سوک( پدر ) اون وو ( پسر)
گفت : از من میترسی؟
گفتم : نه
گفت : پس چرا رفتی عقب ؟
گفتم : من ...... فقط ...درمورد اعتراف دیشب شکه شدم
گفت : یعنی میخوای ردم کنی؟
گفتم : تو پسرمی چیزی بین ما نیس که من تورو رد کنم یا قبول کنم
گفت : تو نمیدونی؟
گفتم : چیو؟
گفت : من پسر شما نیستم
گفتم : اصلا شوخی بامزه نیست
گفت : پس چیکا کنم تا بزاری ببوسمت ؟
گفتم : چرا میخوای بوسم کنی؟ تو حتی به سن قانونیم نرسیدی
گفت : چون دوست دارم مامان من عاشقتم
گفتم : دهنتو ببندو برو تو اتاقت دیگه داری شورشو در میاری من فقط یه بار بهت اجازه دادم بوسم کنی چون ... چون
گفت : چون چی؟
گفتم : چون فک کردم بهم زدی ناراحتی و اینکار خوشحالت میکنه ولی تو دیگه داری زیاده روی میکنی
دستشو از کنار سرم برداش از قیافش معلوم بود که بغز کرده بود رفت تو اتاق خودم از حرکت خودم ناراحت شده بودم امشب جونگ سوک میومد باید یه جوری تا شب با اون وو اشتی میکردم رفتم تو اتاقش و بغلش کردم و عذر خواهی کردم و
گفت : فقط امشبرو خودمو نگه میدارم تا بابا نفهمه
گفتم : ببخشید دیگه ولی ......
گفت : ولی چی؟
گفتم : ولی منم اخه اعصبانی شده بودم چرا پسرم باید بهم اعتراف کنه ؟
خندید و
گفتم : چرا میخندی؟
گفت : بابا راس میگفت تو واقعا خوب میبوسی
گفتم : ایش ( با خنده و زدم تو شونش )
شام رو مفصل اماده کردم کلی تدارک دیدم شکم خوک با گاو درست کرده بودم میخواستم مرغم درست کنم ولی مرغ نداشتیم صدای ایفون اومد رفتم دیدم جونگ سوکه رفتم بیرون میخواستم بغلش کنم که دیدم چشاش خیسه ضایع بود که گریه کرده
گفتم : چی شده؟
جواب نداد و وقتی صدامو شنید زد زیر گریه ( اعصبانی بود با همون حالت اخم کرده از چشاش اشک میومد)
گفتم : چی شده ؟
و......
شخصیت ها ا/ ت ( مادر ) جونگ سوک( پدر ) اون وو ( پسر)
گفت : از من میترسی؟
گفتم : نه
گفت : پس چرا رفتی عقب ؟
گفتم : من ...... فقط ...درمورد اعتراف دیشب شکه شدم
گفت : یعنی میخوای ردم کنی؟
گفتم : تو پسرمی چیزی بین ما نیس که من تورو رد کنم یا قبول کنم
گفت : تو نمیدونی؟
گفتم : چیو؟
گفت : من پسر شما نیستم
گفتم : اصلا شوخی بامزه نیست
گفت : پس چیکا کنم تا بزاری ببوسمت ؟
گفتم : چرا میخوای بوسم کنی؟ تو حتی به سن قانونیم نرسیدی
گفت : چون دوست دارم مامان من عاشقتم
گفتم : دهنتو ببندو برو تو اتاقت دیگه داری شورشو در میاری من فقط یه بار بهت اجازه دادم بوسم کنی چون ... چون
گفت : چون چی؟
گفتم : چون فک کردم بهم زدی ناراحتی و اینکار خوشحالت میکنه ولی تو دیگه داری زیاده روی میکنی
دستشو از کنار سرم برداش از قیافش معلوم بود که بغز کرده بود رفت تو اتاق خودم از حرکت خودم ناراحت شده بودم امشب جونگ سوک میومد باید یه جوری تا شب با اون وو اشتی میکردم رفتم تو اتاقش و بغلش کردم و عذر خواهی کردم و
گفت : فقط امشبرو خودمو نگه میدارم تا بابا نفهمه
گفتم : ببخشید دیگه ولی ......
گفت : ولی چی؟
گفتم : ولی منم اخه اعصبانی شده بودم چرا پسرم باید بهم اعتراف کنه ؟
خندید و
گفتم : چرا میخندی؟
گفت : بابا راس میگفت تو واقعا خوب میبوسی
گفتم : ایش ( با خنده و زدم تو شونش )
شام رو مفصل اماده کردم کلی تدارک دیدم شکم خوک با گاو درست کرده بودم میخواستم مرغم درست کنم ولی مرغ نداشتیم صدای ایفون اومد رفتم دیدم جونگ سوکه رفتم بیرون میخواستم بغلش کنم که دیدم چشاش خیسه ضایع بود که گریه کرده
گفتم : چی شده؟
جواب نداد و وقتی صدامو شنید زد زیر گریه ( اعصبانی بود با همون حالت اخم کرده از چشاش اشک میومد)
گفتم : چی شده ؟
و......
۹۰۹
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.