قشنگ ترین عذاب من پارت ۱۹
قشنگ ترین عذاب من پارت ۱۹
ویو تهیونگ
رفتم پایین و برای خودم غذا درست کردم
حقیقتا برا خودم نه ! بیشتر برای جونگ کوک
حس میکردم کسی همش نگاهم میکنه ، اما هر سری نگاه میکردم هیچکس نبود
بعد چند مین پشت گاز وایستاده بودم که صدای جونگ کوک رو شنیدم .
کوک : قربان...من برم تو ماشین تا شما بیاید؟!(آروم)
ته : هوم؟ نه (بی تفاوت)
کوک : پس چیکار کنم؟
ته : بشین
کوک : ها؟؟
ته : گفتم بیا بشین
کوک : من چرا؟
ته : محض ...پوففف ، چون من میگم(جدی)
کوک : چشم(سرد)
نشست پشت میز و سرشو کرد تو گوشیش
غذا رو آماده کردم و ریختم تو ظرف ؛ نودل و کیمچی رو هم گذاشتم کنارش
بر خلاف همیشه زیاد غذا درست کردم . چیدم شون رو میز و گوشی رو از دستش قاپیدم
با تعجب نگام میکرد ؛ گذاشتمش رو اپن و خودمم نشستم
ته : غذا رو میزه ، منو نخور با نگات .
کوک : چرا گوشیمو گرفتییی؟؟!
ته : میخوایم غذا بخوریم ... پس دیگه سرتو نباید بکنی اون تو (جدی)
هیچی نگفت و زل زد به غذا.
ته : من بیام بکنم تو دهنت!!؟
کوک : نه(حرصی)
ته : بخور پس(جدی)
نگاهم رو ازش گرفتم و شروع کردم به خوردن
بعد چند مین شروع کرد به خوردن
٬فلش بک داخل شرکت٬
کلی کار رو سرم ریخته بود و وقت نکرده بودم انجامشون بودم .
به حدی کار داشتم که خودم و یونگی و میا سه نفری داشتیم انجامش میدادیم
یه شرکت معروف و جدید قرار بود باهامون معامله کنه. قرار بود هفته دیگه بیان
تو این یه هفته وقت داشتم تا شرکت رو بیشتر به سمت سود ببرم . با چند تا آژانس و مدل هماهنگ کردم .
تا نصفه شب موندم شرکت و درصد سود و زیان رو می سنجیدم
باید راه درست رو انتخاب میکردم ؛ اگر راضی میشدن تا بیان ... یعنی شرکت تو نصف سود میره و این واسش خیلی خوب بود
جیمین : آخیش. تهیونگا من دارم میرم ، تو هم پاشو دیگه . برای امروز بسته(بی حال)
ته : با کی میری؟
جیمین : اون مو طوسیه
ته : هه. تو هنوز اسمشم نمیدونی ، بعد ...(پوزخند)
جیمین : ول کن دیگه! ساعت ۱۲ شبه پاشو . فکر خودت نیستی فکر اون بچه که پشت در اتاقت پوسید باش!!
ته : اون بچه با منه ، تو برو.
جیمین : بزار امشب جونگ کوک بره تهیونگا
ته : نه! بره که همین امشب به چوخ برم نه؟(بلند)
جیمین : هیسسس. دارم باهات حرف میزنم ، آروم باش ؛ خرچه شدی بعد نمیتونی یه شب تنهایی بری خونه؟(بلند)
ته : نه تا زمانی که اون عوضیا قصد تموم کردن کارشون رو ندارن(داد)
جیمین : بسه تهیونگ . بسته ، انقدر خودتو و کاراتو توجیه نکن(داد)
ته : توجیه؟؟ هه حداقل از تو انتظار نداشتم اینو بگی جیمین . امروز باید میبودی و میدیدی چه گند کاری کردن اون حرومی و دار و دسته اش . چرا از همون بچه پشت در نپرسیدی تا بهت بگه ها؟(داد و تنه)
جیمین : تهیونگ(داد)
با داد جیمین برگشتم سمت پنجره که چیزی محکم پرت شد تو صورتم
دیگه هیچی نفهمیدم
ویو تهیونگ
رفتم پایین و برای خودم غذا درست کردم
حقیقتا برا خودم نه ! بیشتر برای جونگ کوک
حس میکردم کسی همش نگاهم میکنه ، اما هر سری نگاه میکردم هیچکس نبود
بعد چند مین پشت گاز وایستاده بودم که صدای جونگ کوک رو شنیدم .
کوک : قربان...من برم تو ماشین تا شما بیاید؟!(آروم)
ته : هوم؟ نه (بی تفاوت)
کوک : پس چیکار کنم؟
ته : بشین
کوک : ها؟؟
ته : گفتم بیا بشین
کوک : من چرا؟
ته : محض ...پوففف ، چون من میگم(جدی)
کوک : چشم(سرد)
نشست پشت میز و سرشو کرد تو گوشیش
غذا رو آماده کردم و ریختم تو ظرف ؛ نودل و کیمچی رو هم گذاشتم کنارش
بر خلاف همیشه زیاد غذا درست کردم . چیدم شون رو میز و گوشی رو از دستش قاپیدم
با تعجب نگام میکرد ؛ گذاشتمش رو اپن و خودمم نشستم
ته : غذا رو میزه ، منو نخور با نگات .
کوک : چرا گوشیمو گرفتییی؟؟!
ته : میخوایم غذا بخوریم ... پس دیگه سرتو نباید بکنی اون تو (جدی)
هیچی نگفت و زل زد به غذا.
ته : من بیام بکنم تو دهنت!!؟
کوک : نه(حرصی)
ته : بخور پس(جدی)
نگاهم رو ازش گرفتم و شروع کردم به خوردن
بعد چند مین شروع کرد به خوردن
٬فلش بک داخل شرکت٬
کلی کار رو سرم ریخته بود و وقت نکرده بودم انجامشون بودم .
به حدی کار داشتم که خودم و یونگی و میا سه نفری داشتیم انجامش میدادیم
یه شرکت معروف و جدید قرار بود باهامون معامله کنه. قرار بود هفته دیگه بیان
تو این یه هفته وقت داشتم تا شرکت رو بیشتر به سمت سود ببرم . با چند تا آژانس و مدل هماهنگ کردم .
تا نصفه شب موندم شرکت و درصد سود و زیان رو می سنجیدم
باید راه درست رو انتخاب میکردم ؛ اگر راضی میشدن تا بیان ... یعنی شرکت تو نصف سود میره و این واسش خیلی خوب بود
جیمین : آخیش. تهیونگا من دارم میرم ، تو هم پاشو دیگه . برای امروز بسته(بی حال)
ته : با کی میری؟
جیمین : اون مو طوسیه
ته : هه. تو هنوز اسمشم نمیدونی ، بعد ...(پوزخند)
جیمین : ول کن دیگه! ساعت ۱۲ شبه پاشو . فکر خودت نیستی فکر اون بچه که پشت در اتاقت پوسید باش!!
ته : اون بچه با منه ، تو برو.
جیمین : بزار امشب جونگ کوک بره تهیونگا
ته : نه! بره که همین امشب به چوخ برم نه؟(بلند)
جیمین : هیسسس. دارم باهات حرف میزنم ، آروم باش ؛ خرچه شدی بعد نمیتونی یه شب تنهایی بری خونه؟(بلند)
ته : نه تا زمانی که اون عوضیا قصد تموم کردن کارشون رو ندارن(داد)
جیمین : بسه تهیونگ . بسته ، انقدر خودتو و کاراتو توجیه نکن(داد)
ته : توجیه؟؟ هه حداقل از تو انتظار نداشتم اینو بگی جیمین . امروز باید میبودی و میدیدی چه گند کاری کردن اون حرومی و دار و دسته اش . چرا از همون بچه پشت در نپرسیدی تا بهت بگه ها؟(داد و تنه)
جیمین : تهیونگ(داد)
با داد جیمین برگشتم سمت پنجره که چیزی محکم پرت شد تو صورتم
دیگه هیچی نفهمیدم
۲.۹k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.