رمان عشق لجباز من
پارت ۴۰
شایان دستشو روی بازوم کشید.
شایان:تو هم که خیلی هرزی بدت نمیاد که
من:من خیلی عوض شدم
شایان:بی خیال کاریت ندارم برو فردا برات لوکیشن میفرستم بیا
من:بش
رفتم خونه ساعت ۵ بعد از ظهر بود
ارسلان:کجا بودی؟
من:بهت میگم بعدا
ارسلان:وایسا الان بگو
من:ارسلان لج نکن بهت میگم
ارسلان:مشکوک میزنی
من:اه ولم کن بابا
ارسلان:چیزی شده؟
من:نه بابا
ارسلان:باشه هر طور تو میخوای
فردا
ساعت حدود ۴ بعد از ظهر بود رفتم لوکیشنی که شایان فرستاده بود
شایان:سلام عشقم
من:درد و عشقم😒
شایان:خب حالا خوبی؟
من:عالیم به لطف تو این روزا😑
شایان:اشکال نداره خانمم خوبت میکنم
من:من خانم تو نیستم
شایان:ما زن و شوهریم
من:نیستیم
شایان:صیغه محرمیت خوندیم
من:ولی تموم شده
شایان:من پردتو زدم
من:جراحی کردم
شایان:به هر حال از دست من که نمیتونی در بری
من:میرم به زودی
شایان:چیزی خوردی؟چیزی میخوای؟
من:نخیر
شایان:اوکی حالا چرا اوقات تلخی میکنی
من:اهان دوس داری باهات خوب رفتار کنم؟😐این قدر کص*شعر نگو کارتو بگو😒
شایان:شب میمونی
من:نمیمونم فکرشم نکن
شایان:قبلانا حرف گوش کن تر بودی پرو شدی جدیدا
من:ببین شایان این فکرو از سرت بیرون کن که دوباره بهم دست بزنی و منم خر شم باهات زندگی کنم گرچه که خر نیستم اگه فیلمام دستت نبود اینجا نبودم
شایان:ولی هنوزم فیلمات هست😘
من:دلم میخواد یه بلایی سرت بیارم که....
شایان:حالا زیاد به خودت فشار نیار من میگم شب میمونی تو یا میگی چشم یا هیچی نمیگی
ارسلان
دیانا شب هم نیومد خونه خیلی نگرانش شده بودم جدیدا زیاد خونه نمیومد گوشیشم خاموش بود من میترسیدم بلایی سرش اومده باشه
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
شایان دستشو روی بازوم کشید.
شایان:تو هم که خیلی هرزی بدت نمیاد که
من:من خیلی عوض شدم
شایان:بی خیال کاریت ندارم برو فردا برات لوکیشن میفرستم بیا
من:بش
رفتم خونه ساعت ۵ بعد از ظهر بود
ارسلان:کجا بودی؟
من:بهت میگم بعدا
ارسلان:وایسا الان بگو
من:ارسلان لج نکن بهت میگم
ارسلان:مشکوک میزنی
من:اه ولم کن بابا
ارسلان:چیزی شده؟
من:نه بابا
ارسلان:باشه هر طور تو میخوای
فردا
ساعت حدود ۴ بعد از ظهر بود رفتم لوکیشنی که شایان فرستاده بود
شایان:سلام عشقم
من:درد و عشقم😒
شایان:خب حالا خوبی؟
من:عالیم به لطف تو این روزا😑
شایان:اشکال نداره خانمم خوبت میکنم
من:من خانم تو نیستم
شایان:ما زن و شوهریم
من:نیستیم
شایان:صیغه محرمیت خوندیم
من:ولی تموم شده
شایان:من پردتو زدم
من:جراحی کردم
شایان:به هر حال از دست من که نمیتونی در بری
من:میرم به زودی
شایان:چیزی خوردی؟چیزی میخوای؟
من:نخیر
شایان:اوکی حالا چرا اوقات تلخی میکنی
من:اهان دوس داری باهات خوب رفتار کنم؟😐این قدر کص*شعر نگو کارتو بگو😒
شایان:شب میمونی
من:نمیمونم فکرشم نکن
شایان:قبلانا حرف گوش کن تر بودی پرو شدی جدیدا
من:ببین شایان این فکرو از سرت بیرون کن که دوباره بهم دست بزنی و منم خر شم باهات زندگی کنم گرچه که خر نیستم اگه فیلمام دستت نبود اینجا نبودم
شایان:ولی هنوزم فیلمات هست😘
من:دلم میخواد یه بلایی سرت بیارم که....
شایان:حالا زیاد به خودت فشار نیار من میگم شب میمونی تو یا میگی چشم یا هیچی نمیگی
ارسلان
دیانا شب هم نیومد خونه خیلی نگرانش شده بودم جدیدا زیاد خونه نمیومد گوشیشم خاموش بود من میترسیدم بلایی سرش اومده باشه
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
۱۹.۳k
۱۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.